پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

آرشيو هفتگی

در رابطه با پيک هفته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

نگاهی  به آخرين اثر جعفر پناهی

خون

آن سوی رنگ طلا 

                                                                                               امير كاويانی

 

جعفر پناهی در 1339 در ميانه متولد شده است . قبل از اينكه رسما كار دستياری را با عباس كيارستمی شروع كند، فيلم های مستند يارلی باشار، نگاه دوم، كيش و دو فيلم كوتاه داستانی به نام های دوست و آخرين امتحان را نيز به سفارش تلويزيون ساخت. "بادكنك سفيد" (1367) نخستين فيلم سينمائی اوست كه سناريو ی آن را عباس كيارستمی و موفق به دريافت دوربين طلائی از جشنواره كن گرديد. "آينه" ( 1375) از جشنواره لوكارنو جايزه پلنگ طلائی را دريافت كرد. فيلم بعدی او" دايره" ( 1378) بود كه در خارج از ايران مورد استقبال قرار گرفت ولی تا كنون اجازه نمايش رسمی اين فيلم در داخل كشور داده نشده و بصورت نوار ويدوئويی غير مجاز دست بدست می گردد. بالاخره آخرين فيلم پناهی "طلای سرخ" است كه اين نيز با سناريوئی از عباس كيارستمی ساخته شده است. جعفر پناهی از وزير فرهنگ فرانسه نشان باارزش " شواليه هنر" را به پاس خدمات ارزنده اش به هنر سينما دريافت كرده است .

 

طلای سرخ نيز مانند بيشتر فيلم های ارزنده و انتقادی سينمای ايران به جای نمايش در جايگاه اصلی خود در داخل كشور، در خارج از ايران به نمايش درامد. واقعيت اين است كه مشتاقان هنر در اروپا با شناخت قبلی كه از فيلم های پناهی دارند ديدن آثار او و ديگر كارگردانان معتبر سينمای ايران را يك وظيفه می دانند. نوع نگاه پناهی به هنر سينما, تسلط او به كار خود و مسائل جامعه ما به شخصيت هنری پناهی به عنوان يك سينماگرمولف خصوصيتی ويژه بخشيده است . فيلم طلای سرخ كه در خارج از ايران با نام " طلا و خون" به نمايش درامده به نوعی ادامه فيلم دايره و نگاهی است به جامعه ما و مسائل و مشكلات آن از منظری ديگر. اما هر دو فيلم قبلی و فعلی وی دارای ارزش های خاص خود است و كاملا به رئاليسم اجتماعی متعهد است و به مولفه های خاص زبان وسبك كار جعفر پناهی  وفادار. از سوئی زيبائی فرمگرايانه او در دايره با همان دقت در طلای سرخ نيز ادامه ميابد . ارزش كار پناهی در اين فيلم بيشتراز آن جهت است كه ژانر سينمائی مختص به خود را در اين فيلم يكدست تر و با ضرباهنگ پر كشش تری ارائه كرده است و اين در بازتاب  اثر بر ذهن تماشاگر تاثير بجائی دارد.
طلای سرخ هرچند در متن پر تحرك خود سرقت از يك جواهر فروشی ار دستمايه اصلی خود قرار داده اما محتوی آن درواقع كيفرخواستی است عليه فقر و شكاف های فاحش طبقاتی در ايران امروز. حسين شخصيت نخست فيلم كه قصد ازدواج دارد بسيار تنگدست است و به همين دليل علاوه بر كار اصلي‌اش كه بردن پيتزا به خانه‌های مردم است به همراه برادر زن آينده خود در حاشيه مقداری هم دزدی می كند. نوع شغل او در واقع مكانيسم جالب و قابل توجيهی است كه بيننده بتواند طبقات گوناگون جامعه امروزين ما را ديده و خود به ارزيابی واقعيات موجود در آن بپردازد . در عين حال شخصيت اصلی فيلم از نظر مالی است شديدا درمانده است و بيننده احساس می كند كه وضع او پيامد تاثير مستقيم شرايط اجتماعی بر زندگی و روحيه اوست.
فيلم از دزدی  در يك جواهر فروشی آغاز می شود كه بر اثر مقاومت فروشنده، در ايمنی بسته ميشود و حسين كه برای ربودن جواهر به اين مغازه آمده با صاحب مغازه در اين زندان گرفتار می شود . در حالی كه ديگران در بيرون آزادند، و تنها با ادامه داستان است كه  ذهن تماشاگر به سوی چرائی اين حادثه هدايت می شود، تا خود به عمق فاجعه ای كه در شرف وقوع است و دلايل آن پی ببرد. اما واقعيت اين است كه هر دو سر اين تضاد( حسين و صاحب جواهرفروشی) در يك مكان نخواهند گنجيد و لاجرم ميبايست يكی بماند. در اين وضع حسين پس از كشتن صاحب جواهر فروشی خودكشی می كند و به نوعی دست به شورش ميزند، شورشی بر ضد نظم موجود كه نتيجه اش در طول فيلم برای تماشاگر روشن ميشود. بدين ترتيب و از همان ابتدا نخستين تلنگر به ذهن تماشاگر وارد می شود و با اين سئوال مواجه می شود كه چرا حسين به اين نقطه رسيده است و چرا های ديگری كه در طول فيلم به پاسخ های آن نزديك می شويم. حسين
ذاتاً دزد يا آدمكش  نيست. حسين حتی مانند علي, برادر زنی كه قرار بود با او ازدواج كند، جيب ‌بر هم نيست. او به علت ستم اجتماعی و فقر حاصل از آن چنين سرنوشتی يافته است. اما وقار و بزرگ منشی او بيش از صاحب جواهرفروشی است كه با ريا كاری به آن وانمود می كند. حسين شكاف فقير و غنی را می بيند و می فهمد و در انتظار شرايطی است كه زندگی و احترام به شخصيت و مقام انسانی جزو بيهيات آن باشد. آرمانی كه بهای دستيابی به آن را در جنگ و از سلامت جسم و جانش پرداخته است. اما حال پی می برد آن گوهر واقعی كه به دنبالش بوده چيزی است كه برابری اش تنها با ميزان  پول سنجيده نمی شود.
اما اين
موضوعی است كه صاحب جواهرفروشی آن را خوب می شناسد. او برده طلا  و پول است و روابط اجتماعی و فرهنگ حاكم را به خوبی ميشناسد . ورود ريشوی ثروتمند با زن مكش مرگ مايش برای خريد جواهر و نحوه برخوردی كه جواهرفروش با او  می كند در تضاد با رفتاری است كه با حسين و نامزد او دارد و آنان را به شيوه‌ای ريشخند آميز در قالب جمله
ظاهرالصلاح "شما بهتر است از پايين شهر طلا بخريد" همراهی می كند. برای اين بازمانده دوران جنگ دليل اين تحقير چيزی جز فقر نيست. نوع عكس العمل عصبی حسين در بيرون مغازه بسيار تاثير گذار است. برای او تنها تحقير خود و نامزدش و واقعيات جاری است كه باقی می ماند. اين ها نمونه ای از ارزش های رايج در جامعه ی امروزين ما است كه امثال حسين ها را كرور كرور در زمانی كه منافع اربابان ايجاد می كرد به جبهه جنگ و جلوی گلوله فرستاند و در زمان صلح نيز به جبهه نبرد نابرابر فقر و غنا روانه كرده اند تا بی سلاح, روح و روان و جسم شان آماج تهاجم ديگری قرار گيرد. ادامه فيلم باسلسله وقايعی كه يكی پس از ديگری رخ می دهد, بيننده را با جامعه ای رو به رو ميسازد انباشته از تضاد كه ستمديدگانش در كنار خيابان ها پيتزای خونی باقی مانده از دست كارگر در تصادف كشته شده ای را نيز با ولع می خورند و كفش  مرده را هم با خود می برند. و ثروتمندانش برج های افسانه ای  می سازند كه طبقه هيجدهم ان را استخری پوشانده بدون استفاده تا امثال حسين ها فقط  زمانی بتوانند به آن وارد شوند و در آن  شيرجه روند كه در آستانه جدال با صاحبان چنين ثروتهايی باشند.
 صحنه های فيلم سرشار است از معانی به جا, از حقايقی كه گريبان مردم را همچون اختاپوس گرفته و می فشارد . گذر حسين با برادر زنش سوار بر موتور از ميان آسمانخراش های شمال و خيابان های شلوغ شهر،  بيان ثروتی بسيار و فقری بسيارتر در شهری بی قانون, به هم ريخته  و بی نظم است كه آئينه كامل اجتماع ماست. بگير و ببند هائی كه در بالای شهر برای برگزاركنندگان شب نشينی ها ايجاد ميشود. دستگيری فردی در ميان شيون و اعتراض فاميل در پشت خانه حسين در جنوب شهر كه شيوه حكومتی پليسی را به نمايش می گذارد. در قسمتی از فيلم حسين برای فرمانده سابقش در جنگ نادانسته پيتزا ميبرد و با او رو در رو می شود، اما فرمانده  حالا به بالای شهر كوچ كرده و پيتزا خور در مجلس سور و سات است. بعد از دادن آشنائی توسط حسين، وی با دادن پولی اضافه به او به يادش می آورد كه حسين زمان جنگ نيز به اصطلاح چراغ بالا ميزده و مسائل را جدی گرفته بوده و هميشه سعی داشته موقعيت های پنهان او را بر ملا كند. در حقيقت تائيدی برآنكه حسين انسان معتقدی بوده و با ايمان در جنگ شركت كرده و اكنون تاوان اعتقادات خود را می پردازد. از نظر او فرمانده هان غرق در ناز و نعمت كنونی، ميوه اين جنگ را بسود خود چيده  و حسين ها با تن و روانی رنجوررها كرده اند.
از خصوصيات ارزنده ديگر اين اثر، ديالوگ های بجا، روان و يكدست ميان بازيگران است كه خود از ميان نابازيگران انتخاب شده اند و اين به تاثير فيلم افزوده است. بخصوص بازيگر نقش حسين يكی از امتيازات اين اثر است.
در سراسر  فيلم و در پی حوادث متعدد و با ريتمی هماهنگ، بيننده بدون خستگی و با شگفتی و اعجاب به عمق جامعه ما برده می شود و با اين احساس كه از دو ساعت وقت خود بهره ای بسيار گرفته است سينما را ترك ميكند. اين فيلم به ياد ماندنی، بار ديگر نشان می دهد كه هنر و هنرمند در والاترين شكل خود متعهد است و اين امر در مورد جعفر پناهی كاملاً صادق.
پناهی واقف است كه محتوا و مضمون اثر يك هنرمند بر آمده از جان فكری اش محسوب می شود و سانسور هر كلمه از آن كار، زخم و آسيبی است كه بر جان مولف اثر وارد می شود. از اين رو اجازه نمی دهد سانسورچيان كار او را از محتوی خالی كنند. او در گفتگو با رسانه های ارتباط جمعی در كن می گويد: « تحت هيچ شرايطی حاضر نيستم حتی يك فريم از فيلم خود را كم كنم و در صورت حذف هر صحنه ای از آن مايل نيستم به نمايش در آيد و در عين حال هيچ سليقه تحميلی را برای دستكاری در فيلم نخواهم پذيرفت.» جعفر پناهی در آغاز نمايش اين فيلم در انستيتوی هنرهای معاصر لندن آن را به كاوه گلستان عكاس شهير و فقيد ايران تقديم كرد.