پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
 
پيک هفته
 
 

 

 
 

 

 

 

 

 

سرگذشت پرفراز و نشيب روزنامه نگاری در‌ایران
رحيم نامور
صاحب خانه "صلح"
سردبيرروزنامه "شهباز"
طالبان استخوان‌هایش را با آهك سوزاندند

 
   


 

« جان ريد»  يك خبرنگار امريكائی بود. پيش از انقلاب اكتبر رفته بود روسيه تا از رويدادهای انقلاب روسيه گزارش بنويسد. شانس بزرگ وقتی به او روی آورد كه در همان  روزهايی كه او به مسكو رفته بود انقلاب پيروز شد و او از نادر روزنامه‌نگاران خارجی شد كه عملا در جريان بزرگترين رويداد قرن بيست قرار گرفت. يعنی انقلاب اكتبر.

او توانست با بسياری از رهبران انقلاب كه در آن روزها اسم و رسمی‌نداشتند، اما بعدها به مردان بزرگ قرن بيستم تبديل شدند و نامشان برای هميشه در تاريخ جهان ماند ديدار و گفتگو كند. "دزرژينسكی” بنيانگذار سازمان اطلاعات مركزی شوروی، "تروتسكی” از رهبران انقلاب كه بعدها به امريكای لاتين گريخت و در مكزيك ترور شد، "گورگی” داستان نويس انقلابی‌روسيه، ... در راس همه آنها "لنين".

          وقتی از روسيه بازگشت، سراپا دگرگون شده بود و با تمام وجود از انقلاب اكتبر دفاع كرد. شايد شبيه گرايشی كه "اريك رولو" گزارش نويس معروف لوموند نسبت به انقلاب 57 و‌ایت الله خمينی، در آن سالهای اول كه انقلاب از مسير انسانی خود منحرف نشده بود پيدا كرده بود.

          جان ريد بعدا رُمان معروف «10 روزی كه دنيا را لرزاند» را نوشت، كه يكی از زيباترين و مستندترين كتاب‌های مربوط به انقلاب اكتبر است. "رحيم نامور" آن را از انگليسی به فارسی ترجمه كرد و در دهه 1330 در‌ایران چاپ كرد. سرگذشت رحيم نامور خود يك رُمان است. روزنامه نگار صلح دوست دهه 30‌ایران.

نامور نيز مانند جان ريد روزنامه نگار بود و گرايش چپ و سپس تود‌ه‌ای پيدا كرد و بعدها عضو حزب رهبری‌این حزب شد. در جواني‌اش يكی از روزنامه‌نگاران معروف و بسيار خوشنام‌ایران بود و سرمقاله‌هايش با سرمقاله‌های حسين فاطمی، وزير خارجه مصدق نوعی ديالوگ مطبوعاتی بود. در دهه 30  تا كودتای 28 مرداد.

در جريان جنگ دوم جهانی دبير جمعیت مبارزه با استعمار درايران شد. اين کانون روزنامه "شهباز" را بعنوان بلند گوی ضد استعمار و بانگ بلند استقلال کشور را منتشر می‌كرد و رحيم نامور سردبير آن بود. خانه‌ای كه در گوشه ای از میدان حسن آباد سابق تهران برای مبارزه در راه دفاع از استقلال ملی ایران فعال بود و حزب توده‌ايران هدايت كننده‌اش بود. خانه صلح، تشکل دیگری بود که علیه فاشیسم و علیه جنگ مبارزه می کرد و مرکز آن در خیابان فردوسی بود و لنکرانی ها زیر سایه حزب توده ایران آن را رهبری می کردند. نامور انگليسی را در كالج امريكائی‌ها در همدان ياد گرفته و سپس در تهران ادامه داده بود.

در چهارم تير ۱۳۳۱ هيات منصفه دادگاه كيفري تهران با اكثريت هشت راي در برابر ۴ راي، رحيم نامور ناشر روزنامه شهباز را از اتهام اهانت به شاه تبرئه كرد. محاكمه نامور دو روز طول كشيد. رحيم نامو در دادگاه مي گويد كه در اينجا شخص شاكي را نمي بيند و اگر شاه شاكي پرونده است چرا در دادگاه حضور نيافته و شكايت خود را دنبال نكرده است. شكايت هم به خط و امضاي شخص شاكي نيست و دادگاه نبايد ميان مردم فرق بگذارد، شاه يك فرد است و من هم يك فرد. بايد هر دو در دادگاه در جايگاه خود حضور داشته باشيم. مقام جاي خودش را دارد. صرف نظر از مقام، من و شاه دو تبعه يك كشور هستيم. در پايان جلسات، اكثريت هيات منصفه نظر داد كه اشاره مقاله به «دربار» است كه يك بنياد مملكتي است و هدف انتقاد بوده نه شخص شاه و نامور تبرئه شد.
www.iranianshistoryonthisday.com   نگاه كنيد به 

 

پس از كودتای 28 مرداد، مانند بسياری از رهبران حزب توده ‌ايران و كادرهای فعال آن از‌ایران خارج شد. از جنوب و از طريق آب گريخت و رفت به كويت. خودش مي‌گفت كه يك روز صبح وقتی راديوی هتل محل اقامتش را در كويت باز كرد ناگهان خبر اعلام قيام نظامی‌های عراق به رهبری سرهنگ عبدالكريم قاسم در عراق را شنيد. افسری ميهن دوست و شجاع كه گرايش‌های چپ داشت. خبر را همراه با مارش نظامی‌از راديو بغداد شنيده بود. كيف و كلاهش را جمع كرد و از كويت به بغداد رفت. حزب كمونيست عراق كه با قيام افسران تحت فرمان عبدالكريم قاسم خود به شريك حكومت تبديل شده و وسيعا به فعاليت علنی پرداخته بود نامور را زير پروبال خودش گرفت. نامور به برنامه‌های راديويی عراق كمك‌كرد و ميانجی اختلافات كردهای شمال عراق با حزب كمونيست عراق و دولت عبدالكريم قاسم شد. در‌این كار موفق شد و‌این يكی از صفحات درخشان فعاليت او در بغداد بود.
 در بغداد كه بود به او از داخل‌ایران اطلاع دادند كه يك كودتا عليه دربار شاهنشاهی‌ایران در شرف وقوع است. او برای رساندن‌این خبر به رهبری حزب از عراق به زوريخ رفت تا با رهبری حزب تماس بگيرد. از طرف رهبری حزب كيانوری‌این تماس را گرفت. كيانوری  خيلی زود فهميد‌این يكی از دام های تيموربختيار فرماندار نظامی‌تهران و رئيس بعدی ساواك است. نامور نيز كه با شك و ترديد نسبت به صحت‌این كودتا حامل خبر شده بود،‌این گمان كيانوری را تائيد كرد. او ديگر به بغداد بازنگشت و به خواست حزب كه نگران ترور او در عراق بود، راهی بلغارستان شد. در صوفيه برايش آپارتمانی گرفتند و در آن ساكن شد. از آن تاريخ تا لحظه‌ای كه راديو پيك‌ایران فعال بود( راديوی وابسته به حزب توده‌ايران كه در بلغارستان برنامه پخش مي‌كرد و بسيار موفق بود) در‌این راديو كار كرد و مقاله نوشت و سرگرم كارهای تحقيقاتی و ترجمه شد.
بعد ازانقلاب 57 پير و بازنشسته به‌ایران بازگشت. كار چندانی در آن شتاب حوادث از او بر نمي‌آمد. پير شده بود و تمام عشق و علاقه‌اش ديدار با‌این و آن بود. خوش صحبت بود و مجلس را گرم می‌كرد. سينه اش پر از خاطره بود.
پيرمرد، پس از يورش ده 60 به احزاب سياسی‌ایران و از جمله به حزب توده‌ایران، يكبار ديگر عصا بدست مجبور به مهاجرت شد. ديگران جوان و چابك و او پير و عصا بدست. او از نسل قديم و مهاجرين يورش دهه 60 از نسل جديد. نسل جديد مهاجرين سياسی  رو به‌اینده و سينه‌ای پر كينه از آنچه بر آنها می‌گذشت، او رو به گذشته و يادآور تلخي‌های بر در خاطره مانده.
همزمان با سياوش كسرائی از مرز افغانستان گذشت و در‌این كشور اقامت گزيد. كسرايی چند روز زودتر و او چند روز ديرتر. نمي‌توانست راه برود، سر مرز خاكی و پر چاله چوله‌ایران و افغانستان سوار اسب شد. او سواره و همراهان جوانش پياده از مرز گذشتند.
رو‌زگار نه به سواره رحم كرد و نه به پياده! نه بر زود از مرز گذشته و نه بر دير از مرز عبور كرده! نه بر شاعر و نه بر روزنامه‌نگار!
          در كابل، در يك آپارتمان كوچك سكنی گزيد و بار ديگر خواند و نوشت و ترجمه كرد. شب‌های پر دلهره موشك باران كابل خونسرد و جسور ديگران را دعوت به آرامش خيال می‌كرد. بارها كف آپارتمان كوچكش خوابيد تا اگر موشك از پنجره وارد شد و از ديوار عبور كرد او را با خود نبرد!
          در يك غروب دلتنگ پائيزی نفسش به شماره افتاد. قلبش نمي‌كشيد. به بيمارستان كابل منتقلش كردند، حالش بهتر شد. چند شبی‌گذشت. دسته دسته به ديدارش مي‌رفتند و او بسيار از‌این ملاقات‌ها خوشحال بود. از‌اینكه ديگران فراموشش نكرده بودند لذت مي‌برد. روز چهارم برای يك دو تن پيغام فرستاد كه سری به او در بيمارستان بزنند. آنان كه رفتند، بعدها گفتند پيرمرد صلح و روزنامه نگار ضد جنگ چيزی نمی‌خواست؛ فقط گفته بود دلم برايتان تنگ شده بود!
گفته بودند: ما كه صبح‌اینجا بوديم!
گفته بود: امروز دوبار دلم تنگ شده بود!

حالش خوب بود. نيمه نشسته و نيمه خوابيده! مثل هميشه چند كتاب انگليسی و فارسی كنار دستش بود. انگليسی را در نوجوانی و همراه درس طلبگی در همدان و سپس در جوانی و در كالج انگليسي‌ها در تهران خوب آموخته بود.

گفته بودند: همين هفته از بيمارستان مرخص خواهی شد.
گفته بود: آره حالم كاملا خوب شده.
اتاقش دونفره بود، اما مريض افغانی مرخص شده بود.
چشمهايش نوری نداشت.
ساعت 12 شب پيرمرد قلبش از طپش باز‌ایستاد! مراسم تدفين او با مارش نظامی‌از بيمارستان تا ميدان آريانای كابل برگزار شد. همان ميدانی كه سال‌ها بعد دكتر نجيب الله مبتكر آشتی ملی در افغانستان را در آن به دار كشيدند.
در بلندترين تپه مُشرف به كابل به خاكش سپردند. سنگی سياه با خطی خوش و پرچمی‌بر فراز آن: رفيق نامور، نويسنده، مترجم، روزنامه نگار و عضو كميته مركزی حزب توده‌ايران.
مترجم رُمان تاريخی و مستند"10 روزی كه دنيا را لرزاند" بر فراز تپه‌ای مُشرف به كابل و "جان ريد" نويسنده رُمان در كدام نقطه نمي‌دانم در خاك شدند.

وقتی ربانی رئيس جمهور شد پرچم‌های آن تپه را كه به تپه شهدای انقلاب افغانستان معروف بود جمع كردند. صدها نظامی‌و كادر حزبی‌دولت دمكراتيك افغانستان كه در جنگ با همين دارودسته‌های شبه نظامی‌كه بعدها طالبان و اتحاد شمال را تشكيل دادند كشته شده بودند در‌این تپه به خاك سپرده شده بودند. سنگ‌ها را برداشتند اما با قبرها و خفتگان در آن كاری نكردند. آنها نكردند اما وقتی طالبان به كابل رسيدند آن تپه را با تراكتور كندند و روی استخوان‌های از زير خاك در آمده آهك ريختند. شايد استخوان دست، انگشت و يا پای ناتوانی كه نامور را تا كابل كشانده بود در ميان آن استخوان‌ها بود.