پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
 
پيک هفته
 
 

 

 
 

 

 

 

 

 

جعفر کوش آبادی
شعر متعهد
شعر سلاح

 

جعفر كوش آبادى متولد سال ۱۳۲۰ تهران است. او را با انتشار دفتر شعرى به نام «ساز ديگر» در مهرماه سال ۱۳۴۷ به عنوان شاعرى «متعهد» و «نيمايى» شناختيم كه شعرهايش مورد توجه بسيار «روشنفكران مردمگراى نيمه دوم دهه چهل» قرار گرفت. زبان كوش آبادى، به جست وجوى تصوير و استعاره نيست، او در پى ارتباطى بى واسطه است و اينگونه است كه فاصله خود را با «زبان مردم» به معناى عام آن كمتر مى كند.
درباره كوش آبادى گفته اند: «شعر او از تجريدات مغلق و يا انديشه هاى دور و غريب پيراسته است. شعرى است «روزمره»، «براى همه» به حد اعلى مفهوم و كاملاً مؤثر.»
دفتر دوم اين شاعر به نام «منظومه كوچك خان» به سال ۱۳۴۸ منتشر مى شود كه در آن ، شاعر «پس از توصيف ماسوله وكسما، از كوچك خان درخواست مى كند تا برخيزد و جنگل را شكوهى ديگر بخشد.»
سومين مجموعه شعر او با عنوان «چهار شقايق» در سال ۱۳۵۷ و دفتر چهارم به نام «سفر با صداها» در سال ۱۳۶۰ منتشر شده است.
روزنامه ایران اخیرا گفتگویی با کوش آبادی منتشر کرده است که در آن شاعر دیدگاه های خود درباره شعر متعهد و اجتماعی را بیان می کند. گزیده این گفتگو را بخوانید.


 

 
   

 

\ در طول سال هاى ۳۰ و ۴۰ در شعر معاصر ايران نحله اى سر بر آورد كه در نقد و تحليل شعر امروز به آن لقب شعر متعهد داده شد از اين نحله كه ويژگى هاى گوناگون دارد شاخه اى چند جوانه زد و سر بر آورد و برخى سوخت و قد نكشيد از جمله اينها شعر چريكى، شعر اعتراض، شعر شعار، شعر تعليمى ... تعريف شما از شعر متعهد چيست؟
کوش آبادی: شعر متعهد اختصاص به سال هاى ۳۰ و ۴۰ ندارد اگر از جنبه تئوريك به آن نگريسته شود بنيادهاى معاصرش باز مى گردد به نفوذ ماركسيست ها پس از سال ۱۳۲۰ شمسى بدين معنا كه شرح و بسط و تئوريزه كردن شعر به متعهد و غيرمتعهد پس از رسوخ بلشويك ها آغاز مى شود و با ديگرانديشى تدريجى ادراك شاعر از واقعيت تاريخى و اجتماعى روزگارى كه در آن مى زيد شكل مى گيرد. مى توانيم جدل هاى گوناگون اين دو گروه را در مجله هاى آن دوران از جمله «كبوتر صلح» يا حتى پيشتر از آن در مجله «آزاديستان» به قلم تقى رفعت بخوانيم. اما از جنبه مصداقى، بنياد شعر متعهد را براى نمونه مى توانيم در «درخت آسوريك» ايران و سپس در دوره هاى پسين مثلاً در قرن هاى چهار و پنج ردگيرى كنيم.
دوست عزيز مگر شعر فردوسى شعر متعهد نيست مگر حافظ يا سيف فرغانى و ناصر خسروقباديانى اشعارى در مقابله و معارضه با عصر زور و خفقان كه در آن مى زيسته اند نسروده اند؟ مگر حافظ از عقاب جور و ارباب بى مروت دنيا ياد نكرده است؟ و با اصحاب باد و ريا به مبارزه برنخاسته است؟ آن ديگرى مگر مغولان را به ريشخند نگرفته و نگفته است كه «گرد سم خران شما نيز بگذرد» ناصرخسرو فرياد برنياورده است «من آنم كه در پاى خوكان (پادشاهان) نريزم. «مر اين قيمتى در لفظ درى را» به زعم شما اينها شعر متعهد نيستند؟ متأسفانه بدون استنتاج درست از اين وجه شعرى، از گذشته، درگذشته ايم بهتر است يك بار ديگر با ژرف كاوى بيشتر شعرمان را از آغاز تا امروز مرور كنيم و ريزه كارى هاى آن رادريابيم. اما به سخن ديگر شعر متعهد از ديد من، شعرى است كه حاوى چشم اندازى براى درك بهتر هستى و گشاينده فواره آوازهاى رستگارى باشد. در تصاويرش دورنماى (به جز آن چه او را اكنون در بر گرفته است) جلا و طراوت خاص خود را داشته باشد يا به تعبيرى رنگين كمانى باشد پل بسته ميان شور و عشق باور مدارى زندگى گذشته و آينده. شعر متعهد با تصاويرش درهاى بسته را مى گشايد و جمعيت را به تماشاى واقعيتى كه در بطن زندگى، سعادت  آنان را رقم مى زند مى برد. اينجاست كه پنجره اى مى شود بين خوشبختى و انسان. دلم گواهى مى دهد وقتى كه انسان يك بار چشمش به روى اين نادره گشوده شود، ديگر نمى تواند بر آن چشم فروبندد. به گفته فردوسى «چو ديدار يابى به شاخ سخن * بدانى كه دانش نيايد به بن» شعر متعهد وفادارى به حفظ ارزش هاى انسانى يا فريادى است كه بر آنست تا خوابزدگان را بيدار كند. با واژگانش براى رهايى مى ستيزد. نياز به همبستگى و ضرورت دوست داشتن را بر ناقه تصاويرى زلال راهى خانه دل هاى به تاريكى نشسته مى كند و چراغ برمى افروزد.
\ در عنوان كتابى كه به تازگى به خاطرات شما اختصاص داده اند آورده شده «شعر سلاح»، آيا شعر به عنوان يك مقوله ادبى در جهت تغيير و تحول مى تواند به سلاح كه در هرحال عاملى براى از ميان برداشتن است بدل شود؟
> اين كتاب نقد و بررسى يك دهه شعر متعهد ايران در ميانه سال هاى ۴۷ و ۵۷ است و اولين دفترش اختصاص به اشعار من دارد. مقاله «كوش آبادى به روايت كوش آبادى» مندرج در آن قلم انداز در راستاى شناخت بيشتر از وضع اجتماعى ـ سياسى اين دهه به رشته تحرير درآمده است.اما «شعر سلاح» عنوانى است كه مؤلف كتاب آقاى مهدى خطيبى برگزيده است و حدود ۸۰ صفحه پيرامون آن قلم زده است. عرايض بنده به اجمال نظر ايشان است كه شعر متعهد به مفاهيم اجتماعى ـ سياسى را به چهار دسته تقسيم كرده است:
۱ـ شعر اجتماعى ۲ـ شعر سياسى ۳ـ شعر انقلابى ۴ـ شعر سلاح و به شرح و بسط مفاهيم و مصاديق و سير تطور هركدام پرداخته است. ايشان با توجه به گسترش مبارزات چريكى در سال هاى ۴۸ به بعد كه البته زمينه هاى رشد و نمو آن به سال ۴۰ برمى گردد اين عنوان را براى شعر آن دوران برگزيده و دو عامل را براى اين نامگذارى برشمرده است.
۱ـ كاركرد اين شعر كه داعيه دار سلاح و تجسم عينى آن به عنوان يك ابزار است و مى كوشد خود جانشين آن شود و كاركرد عينى آن را به دست دهد.
۲ـ اشارات شاعران و منتقدان اين دوره به اين نوع شعر و كاركرد آن، كه براى صحت گفته هايشان به ذكر مصاديق و نمونه هايى از خسرو گل سرخى، سعيد سلطانپور و على ميرفطروس و اينجانب مى پردازند. اگر شما به آن كتاب مراجعه كنيد مى توانيد به صورت كامل با نظريات مؤلف و علل نامگذارى اين نوع شعر آشنا شويد اما دريافت من از «شعر سلاح» شعر هجوم و مبارزه است. قصدش ضربه زدن است به همين جهت صراحت و سادگى جزو ويژگى هاى جدايى ناپذير اوست.
 

\ ناشرى مى گفت درصدد انتشار گزينه اى از عاشقانه هاى شاعران مختلف ايران به مجموعه آثار كوش آبادى رسيدم اما دريغ از يك عاشقانه آيا چنين است؟ جايگاه عشق در شعر متعهد كجاست؟

> اين نگره ناشر محترم بازمى گردد به تعريف ايشان از عشق. من عاشقانه گويى را فقط منحصر به مغازله نمى دانم، من از اهالى ستمديدگانم و چنگم را بر توفان آويخته ام. آيا من عاشق به اندازه وسع و توانم نبايد دل مشغولى و اضطراب انسان عصرم را به دوش مى كشيدم؟ آيا در توفان به جاى زمزمه هاى صرفاً تغزلى در شعر نبايد فرياد مى زدم و براى توفان زدگان كه خودم هم يكى از آنان بودم امداد مى طلبيدم؟ من با عشق پيوند خونى داشته ام و دارم و همين، نگاهم را از آسمان به زمين برگردانده است. مغازله با آنچه هست و پاس داشت حرمت انسان كيش من است، حتى اگر اين كيش منعكس شده در آثارم سيوروسات بساط سوداگران بازارى را برنتابد و براى «پاى تا سرشكمان» دشنه اى زهرآلود و تهديدكننده باشد. من هماره با عشق خود مغازله كرده ام و كار خود را كرده ام و بر اين خط تا فرمان درنگ خواهم رفت گواهم تيپا خوردن ها و تاوان پس دادن هاى سراسر زندگى ام تا امروز است. نه انديشناك دشنام و ريشخندم و نه پرتاپ شدن به انزوا. مؤلف كتاب شعر متعهد ايران نيز زمانى كه به ذكر درون مايه ها و بن مايه هاى اصلى شعر سلاح مى پردازد، در صفحه ۶۶ كتاب مى نويسد: «... و ديگر آنكه عشق و معشوق بعد ديگرى مى يابند. رابطه عاشقانه، از عاشق ـ معشوق، به شاعر ـ جهان تعميم مى يابد و عرصه فردى به عشق فراگير سرايت مى كند و سلوك عاشقانه در حوزه انديشه والاى انسانى جريان مى يابد.»
تازه همان ناشر محترم اگر كتاب ارزشمند زنده ياد محمد مختارى را با عنوان هفتاد سال عاشقانه مرورى كرده بودند بنده را با دريغ خوردنشان شرمسار نمى كردند و درمى يافتند كه شعر عاشقانه ويژگى ها و نوع بندهاى خاصى دارد و اساساً آن عزيز از دست رفته در ابتدا به ذهنيت غنايى ايرانى و سپس با گذر از ذهنيت سنتى به انواع عاشقانه گويى مى پردازد و در آن كتاب كه عنوانش هفتاد سال عاشقانه است، شعرى نيز از اينجانب نقل مى كند.

 

\ نظر شما درباره تحولات امروز شعر فارسى چيست؟

> بعد از تحول شعر فارسى توسط نيما كه هنوز چه از نظر محتوا و شكل ذهنى و چه از نظر شكل و قالب كار بر تارك ادبيات ايران زمين چون گوهر نادره اى مى درخشد و تجربه هاى موفق فروغ فرخزاد در تكامل وزن نيمايى تحولى در شعر فارسى نمى بينم. اينك شعر فارسى به دريايى متلاطم و كولاك كرده مى ماند. بايد ديد با فروخفتن اين تلاطم و كولاك ماحصل توانايى هاى بالقوه و بالفعل آن چه خواهد بود. آيا جهان بينى اين شعر متضمن گريزاز واقعيت است يا متمايل به مواجهه با آن. ورطه خطرناكى است آثار نو پايان كشش آثار دهه هاى گذشته را ندارند و برخى نيز براى گل آلود كردن آب و بزرگ نمايى هستى خويش به اين هرج و مرج به وجود آمده در شعر فارسى دامن مى زنند. ناگفته نماند كه جسته گريخته استعدادهاى درخشانى در قطعاتى از شعرهاى انتشاريافته از اين شاعران ديده مى شود كه متأسفانه زير آوار گرايش هاى ناهمگون وارداتى خفه شده اند. شايد اين امر از تناقضات موجود در جامعه نشأت گرفته باشد. نمى دانم به هرحال فعلاً كسى را ياراى فرونشاندن اين نابسامانى نيست بايد منتظر ماند و ديد چه مى شود.

 

\ و كلام آخر...
نتوانستم ديگر
به تماشاى عبث خود را تخدير كنم
نتوانستم در كنج اتاق
چون فلان آقا صيقلگر شعرم باشم ريزتراش
شعر در من فريادى بود
كه درون توفان سرمى دادم
و به رغم دشمن
ره به گوش شنوا هم مى برد
سخنى ساده و راست
همچو تيرى كه نشيند به هدف
و بدين كارايى
چه غم از واژه سنگين و زمختم مى بود؟