پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

آرشيو هفتگی

در رابطه با پيک هفته


 

 

 

 
 
 

 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 

 


ايرج ميرزا - خسرو شاهانی - منوچهر محجوبی

بنده هم مثل شما سال و مهی
می كشيدم نفسی گاه گهی

 

شعرهايي كه در اينجا مي خوانيد سه شعر طنز است كه توسط ايرج ميرزا، خسرو شاهانی و منوچهر محجوبی بعنوان يادگار پس از مرگ سروده شده است. هر سه شاعر حتی برای پس از مرگ هم تعهد اجتماعی و انسانی‌ خود را با توجه به مشكلات و مسائل خاص دوران خود حفظ كرده و در شعر خود نشان می دهند.

 

ايرج ميرزا

 

ای نكويان كه در اين دنيائيد
يا از اين بعد به دنيا آئيد

اين كه خفته ست در اين خاك منم
ايرجم، ايرج شيرين سخنم

مدفن عشق جهان است اينجا
يك جهان عشق نهان است اينجا

آن كه از مال جهان هستی بود
صرف عيش و طرب و مستی بود

هر كه را روی خوش و خوی نكوست
مرده و زنده من عاشق اوست

من همانم كه در ايام حيات
بی شما صرف نكردم اوقات

تا مرا روح و روان در تن بود
شوق ديدار شما در من بود

بعد چون رخت زدنيا بستم
باز در راه شما بنشستم

گرچه امروز به خاكم مأواست
چشم من باز به ديدار شماست

بنشينيد به اين خاك دمی
بگذاريد به خاكم قدمی
 
گاهی از من به سخن ياد كنيد
در دل خاك دلم شاد كنيد

 


 

نام= خسرو
فاميل=
شاهاني
قد=
162
وزن=62
 كيلو با استخوان
 متولد:
دی ماه  1308برابر با اول ژانويه 1929. اين كه می‌بينيد مردم مختلف جهان و كشورهای اروپايی و دنيای مسيحيت شب اول ژانويه را جشن می‌گيرند قسمت اعظمش به خاطر تولد بنده است.
خانه‌ای در شهر به نقد و اقساط به 12000 تومان خريدم و به 14000 تومان فروختم و آمدم تهران. آن موقع چون خيابان و خانه ما به قول امروزی‌ها خارج از محدوده بود فاقد آب و برق و تلفن و گاز بود و در نتيجه تنها خيابان ما تاريك بود و من اين شعر را خطاب به شهرداری مشهد برای روی سنگ مزارم سرودم:


ای نكويان كه در اين دنياييد
همه صاحب نظر و آقاييد

ساعتی خويش فراموش كنيد
لحظه‌ای درد مرا گوش كنيد

اين كه خسبيده در اين خاك منم
خسروم خسرو شيرين سخنم

بنده
هم مثل شما سال و مهی
می كشيدم نفسی گاه گهی
 
ليك از بنده پرجوش و خروش
در همه
عمر بدم خانه به دوش

عاقبت با غم و با خون جگر
خانه‌ای يافتم از شهر بدر

چون
كه هم مرز بيابان بودم
خارج از شهر و خيابان بودم

شهرداری سر الطاف نداشت
به خدا
ذره‌ای انصاف نداشت

يك عدد لامپ نزد بر سر چوب
تا كه معلوم شود صبح،
غروب

چون
كه آن كوچه از لطف به دور
بود تاريكتر از داخل گور

مسكن ديو و دد و دون شده
بود
جمع آنها ز صد افزون شده بود

ناگهان نيمه شبی تيره و تار
كامدم خسته و گيج
از سر كار

گشتم از پشت من بيچاره
زير چنگال پلنگی پاره

زنده بودم كه پلنگی منو خ
ورد
آن چه جا ماند به غسال سپرد

حال بنده كه مردم به درك
قسمتم بود ازاين
چرخ و فلك

كه مرا يوز پلنگی بخورد
همچو ماهی كه نهنگی بخورد

عوض گريه كه بر
بنده كنيد
فكری از بهر دو تا زنده كنيد

 



منوچهر محجوبی
 

چو من بگذرم زين جهان قشنگ
كنيد‌ای رفيقان به دفنم درنگ

كه من عاشق اين جهانم هنوز
برآنم كه اين جا بمانم هنوز

...
نه جای وفات است و نه تسليت
نه گريه نه زاری و نه تعزيت

جهان از ازل بهر من ساختند
روی بام آن جايم انداختند

كه راحت كنم لنگ خود را دراز
بكلی ز مردن كنم احتراز

كجا داشتم با جهان اين قرار
كه دستم نهد در حنا بين كار؟

كه من نگذرم زين جهان تا ابد
به اردنگ و تيپا و مشت و لگد

مگر آنكه در خواب خوش، بی‌خبر
به ناگاهم آيد زمانه به سر

اگر بگذرم زين جهان وقت خواب
نخستم بپاشيد بر چهره آب

اگر برجهيدم زخواب گران
كه پس زنده ام، عينهو ديگران

وگر آنكه پيدا نشد جنبشی
نماييد بار دگر كوششی

بگيريد از پهلويم نيشگون
چنان سخت كايد سرجاش خون

اگر زنده گشتم كه بسيار خوب
و گرنه بياريد يك دانه چوب

از آن چوب‌های بلند و زمخت
كه با آن سرو كله ام بود اخت

از آنها كه خوردم پس از كودتا
زجهال آن جيره خوار كذا

از آنها كه خوردم پس از اضطراب
زعمال آن مردك بد لعاب

بياريد زان چوب مغز آشنا
بكوبيد بر مغز من بی‌هوا

كه تا شايد از ضرب آن چوب سخت
بپرم سوی سقف از روی تخت

پريدم اگر، وضع من عالی است
شوم زنده و عين خوشحالی است

اگر باز جم نخوردم ز جام
بگيريد بی‌معطلی دست و پام

كنيدم فرو داخل حوض يخ
كه در حوض يخ، برجهم چون ملخ

اگرباز هم مانده بودم خموش
بياريد يك باديه آب جوش

به ريزيد آن را روی صورتم
بسوزيد از آن آب كول و كتم

كه اين تجربه باشدم از اوين
هم آن دور جور و هم اين عهد كين

به هوش آورد مرده ناب را
بپراند از هر سری خواب را

اگر حال من باز ننمود فرق
ببنديد برگردم سيم برق

نه سخت آنچنانی كه گردم خفه
پياپی مرا شوك دهيد اين دفه

اگر بوده ام زنده اين چند سال
همه بوده از آن شوك بی‌مثال

كنون هم اگر جستم از جای خويش
كه هستم دگر باره آقای خويش

شوك برق هم گر كه بيهوده بود
ندارد دگر جهدتان هيچ سود

يقين است اين دفعه من مرده ام
وزاين خانه تشريف خود برده ام

كنون پيكر اين شهيد عزيز
روی دستتان مانده خيلی تميز

چه بهتر كه آن را زسر وا كنيد
به هر جا كه جا شد مرا جا كنيد

ولی، خوب، البته، با اين وجود
كه داند كه تد فين من نيست زود؟

خلاصه نباشيد اين سان عجول
به دفن من بينوای خجول

خدا را چه ديديد، شايد كه من
بود جانم اندر زوايای تن

ولی گيركردست در گوشه‌ای
چو يك تكه كاغذ توی پوشه‌ای

از اينروی، آن پوشه را وا كنيد
زوايای آن را تماشا كنيد

اگر يافت شد جان در آن گوشه‌ها
كه اصرار من بوده خيلی بجا

ببنديد آن پوشه با احتياط
كه در لای آنست قرنی حيات!

و گر در زوايای آن جان نبود
بگشتيد و آثاری از آن نبود

بدور افكنيدش كه بيهوده است
از آن اولش هم همين بوده است

من آن پيكر بی‌روان نيستم
مرا كم مگيريد، آن نيستم

كه من زنده در پيكر مردمم
اگر چند در ازدحامش گمم

دراين كهكشان ذره سان زيستم
گراو نيست، من نيز هم نيستم

نمی ميرم اصلا كه من زنده ام
جهان تا بود، باعث خنده ام