پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

آرشيو هفتگی

در رابطه با پيک هفته


 

 

 

 

 

 
 

 

 



اتوبوسی بنام
"
تنهائی"

 

زهره هوشمندزاده

هوا بارونيه. سردمه. اتوبوس علامه رو می‌بينم كه نزديك ميشه. جلوی پام می‌ايسته. در عقب باز ميشه. من مثل هميشه بليط ندارم. راننده هيچی براش اهميت نداره. بهم ميگه لازم نيست.

روز خوبيه. اتوبوس خاليه و من روی صندلی سوم سمت چپ اتوبوس می‌شينم و به تصوير خيابان از پشت شيشه‌های بخار گرفته ذل می‌زنم. گرمای مطبوع و تكانهای اتوبوس به من آرامش ميدهد.

اتوبوس در ايستگاه می‌ايستد. در كه باز ميشود دو زن سوار ميشوند. يكی با چادر سياه و ديگری با مانتو مشكی، در حاليكه پلاستيك قرمز در دست داره و در صندلی اول رديف راست می‌نشينند.

زن كنار پنجره انگار مشغول تعريف كردن بقيه ماجرايی است كه در حال گفتنش بود و يكريز حرف ميزند، اما زن پلاستيك قرمز گويی هيچ نمی شنود. او هم به تصوير خيابان ذل زده اما زن كنار پنجره براش مهم نيست.

من كه راحتم كمی بيشتر در صندلی ام فرو می‌روم و بيرون را نگاه می‌كنم اما صدای نامفهومی از حرفهای زن كنار پنجره را هم می‌شنوم.

اين زن كنار پنجره انگار قصد ساكت شدن را ندارد در حاليكه خوب می‌داند مخاطبی ندارد و زن هم همينطور كه حرف می‌زند سرفه اش می‌گيرد اما باز هم ادامه ميدهد همينطور حرف می‌زند و سرفه ميكند.

من با خود فكر ميكنم كه امروز هم عجله‌ای برای رسيدن ندارم. صدای سرفه‌های سل وار زن كنار پنجره مرا به خود می‌آورد. انگار باز هم زن پلاستيك قرمز به او توجهی نمی كند.
زن همينطور سرفه می‌كند. نگاهش می‌كنم. دم پنجره ايستاده تا نفسش جا بيايد. سرفه هايش شديدتر ميشود و اما دريغ از كوچكترين توجهی از سمت زن پلاستيك قرمز.

شايد در اين فكر است كه چرا ديگر زن كنار پنجره حرف نمی زند.
و من با خودم فكر ميكنم كه اگر زن انقدر بلند سرفه نمی كرد بهتر بود.

زن كنار پنجره را ديگر نمی بينم و صدای سرفه هايش را هم نمی شنوم.
بالاخره به ايستگاه آخر می‌رسيم. من از جايم بلند ميشوم. زن پلاستيك قرمز هم همينطور. به صندلی اول ميرسم. زن كنار پنجره حالا زير صندلی افتاده. ديگر سرفه نمی كند. گمان ميكنم ديگر نفس هم نمی كشد رنگش تقريبا خاكستری شده.

راننده برای سركشی به عقب می‌آيد چشمش به زن، زير صندلی می‌افتد شاگردش را صدا می‌كند و با كمك هم زن كنار پنجره را كه حالا زير صندلی است بلند می‌كنند و در باغچه نمناك كنار ايستگاه می‌گذارند و دور ميشوند.

و من تصميم دارم بقيه راه را پياده بروم.

 (سايت زنان ايران)