پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
 
پيک هفته
 
 

 

 
 

 

 

 

 


علی نصيريان
آقای هالو
صحنه ديده ای
كه خيلی هم می‌داند
!

 
   


 

ديدن نمايش هاى سنتى تخت حوضى در عروسى ها و مجالس تعزيه در مراسم عزادارى برايم بسيار جذاب بود. به دليل بافت سنتى محله اى كه در آن زندگى مى كردم مجالس تعزيه و يا پرده خوانى، نقالى و معركه گيرى آنجا زياد انجام مى شد.

-         كدام محله زندگى مى كرديد؟

-         حوالى ميدان شاپور.

از وقتى وارد دبيرستان شدم، يعنى از سال دوم دبيرستان به شكل جدى كار خودم را شروع كردم. در دبيرستان دوستى داشتم به نام «بهمن فرسى» كه يكى دو سال از ما بزرگتر بود. يك روز به من گفت مى خواهم تئاتر كار كنم. من هم رفتم و با او همكارى كردم. «جمشيد لايق»، «اسماعيل داورفر»، «مرحوم مهدى فتحى» و... همگى در آن دبيرستان درس مى خواندند و با هم كار تئاتر مى كرديم.

 

در آن دوره احزاب مختلف سياسى آزادانه فعاليت مى كردند، اما در ميان اين احزاب فعاليت هاى حزب توده غيرقانونى اعلام شده بود، بنابراين به شكل مخفى  كار مى كردند و سازمانى تشكيل شده بود به نام «هواداران صلح» كه فعاليت هاى اين حزب را متشكل مى كرد. اين سازمان هر چند وقت يكبار در جاهايى مثل «منظريه» يا باغات ونك «پيك نيك هايى» برپا مى كرد كه اين پيك نيك ها محلى بود براى جمع شدن افراد. در اين ميان يك سرى برنامه هاى هنرى مثل آواز، موسيقى و تئاتر هم اجرا مى شد و همين براى ما فرصتى بود تا تئاترهايمان را براى افرادى كه آنجا حضور داشتند اجرا كنيم.

من هيچ وقت عضو هيچ حزب و... نبودم. همه مى دانستند كه ما فقط براى اجراى تئاتر در آنجا حضور پيدا مى كنيم، چون آنجا هزاران نفر آدم حضور داشتند و اجرا براى اين تعداد تماشاگر برايمان تجربه ارزشمندى بود.

همكلاسى هاى ما در آن دوره سه ساله هنرستان هنرپيشگى- كه تنها مدرسه رسمى تئاتر آن دوران محسوب مى شد- فهيمه راستكار، بيژن مفيد، اسماعيل داورفر و حسين كسبيان بودند كه زير نظر استاد سركيسيان نام گروه «تئاتر هنر ملى» را به خود گرفت كه البته بعدها به گروه «هنرهاى زيبا» تغيير نام داد.

پس از دو سال از فعاليت ما در اين اداره، فخرى خوروش و عزت الله انتظامى به ما پيوستند. خانم خوروش كه خودش سوابق زيادى در تئاتر داشت و انتظامى هم تازه از وزارت بهدارى به اينجا منتقل شده بود. در اواخر دهه سى ايشان وقتى از آلمان برگشته بود با تحصيلاتى كه در زمينه  هنرهاى دراماتيك داشت خيلى سريع خودش را به گروه ما منتقل كرد.

آن زمان چون هنوز سالن و صحنه مستقلى براى تئاتر وجود نداشت بچه ها بيشتر براى تلويزيون كار مى كردند و نمايش هاى مختلف را روى صحنه هاى تلويزيونى به صورت تله تئاتر كار مى كرديم.
 دكتر رامين
جهانبگلو و جلال آل احمد چند بار بر سر صحنه ما آمده بودند و به ما پيشنهاد دادند كه از روى قصه هاى ايرانى نمايشنامه بنويسيم تا تماشاچى به زبان و فضاهاى ايرانى نزديكتر شود. اين چيزى بود كه به دليل غربى بودن خاستگاه خود تئاتر كمتر به ذهن ما رسيده بود. به همين دليل اولين منابعمان را داستان هاى جمالزاده و صادق هدايت قرار داديم.

گروه ما تحت تاثير داستان «داش آكل» نمايشنامه «افعى طلايى» را روى صحنه برد و بعد از آن هم با دو تا از قصه هاى صادق هدايت كم كم پاى نمايشنامه هاى ايرانى به تئاتر ما باز شد. با اين حال تلاش بعدى مان اين بود كه اگر تئاتر غربى هم اجرا مى كنيم تا حدى آن را با وضعيت كنونى و فرهنگ ايرانى به روز كنيم كه اين اتفاق بيشتر از كارهاى مولير خودش را نشان مى داد.     
نكته مهم در انتخاب متون نمايشى كه با موفقيت انجام شد آشنايى و شناخت ما با نويسندگان اين آثار بود. مثلاً ما سر صحنه با
غلامحسين ساعدى و صمد بهرنگى - كه آن زمان تازه از تبريز به تهران آمده بودند- آشنا شديم و اين آشنايى كم كم به دوستى پايدارى بين ما و آنها تبديل شد. قصه «گاو» را هم همان زمان كه ساعدى «عزاداران بيل» را چاپ كرد به پيشنهاد آقاى جعفر والى تبديل به نمايش تلويزيونى شد و ما آن را با همان امكانات محدود و دكوربندى ساده روى صحنه برديم. بعدها به دليل علاقه تماشاچى ها و صميميت  ما با ساعدى تمام آثار ايشان را روى صحنه اجرا كرديم.
 آشنايى
با ساعدى و داريوش مهرجويى كه آن زمان تازه از آمريكا آمده بود، ايده ساخت فيلم «گاو» را شكل داد. مهرجويى هم به خاطر آشنايى اش با گروه ما و اين كه قبلاً نمايش تلويزيونى اش را ديده بود پيشنهاد ساخت فيلم گاو را پذيرفت.

بچه هاى تئاتر در آن زمان همه داراى آرمان و سبك بودند، يعنى با يك ايده شفاف و جدى بازى مى كردند. همه ما معتقد بوديم اين داستان به خاطر تمام ابعادش براى جامعه آن زمان ضرورى و مناسب است و لازم است چنين ايده اى مطرح شود. يعنى يك حسى هم از نظر معنايى همه را فرا گرفته بود، هم از اين جهت كه فكر مى كردند در كارنامه  هنرى شان كارى سينمايى مى تواند به چشم بيايد كه شايستگى بازى كردن در آن را دارد. همه اينها كل انگيزه ما بود كه پيشنهاد مهرجويى را بپذيريم.

همين كار نقطه شروع همكارى ما با مهرجويى شد و باعث شد سه چهار فيلم با او كار كنيم كه همه آنها از جهتى براى من جذاب بود.

«آقاى هالو» مانند «گاو» از يك تئاتر تلويزيونى متولد شد. آن زمان متن اين نمايش را خودم نوشته بودم و وقتى با هم گاو را كار كرديم حس كردم اين متن هم قابليت فيلم شدن را دارد. پيشنهادش را به مهرجويى دادم و او هم استقبال كرد. با هم نشستيم و يك سناريو از آن درآورديم.

 ما تا قبل انقلاب گروه تئاترمان را حفظ كرده بوديم، چون كار ما تئاتر بود و در تلويزيون هم تئاتر صحنه داشتيم، اما بعد از انقلاب اداره تئاتر و اين گروه به هم خورد و سال ۵۹ همه ما بازنشسته شديم.

دهه چهل دهه طلايى تئاتربود. چون تمام اين حركت ها در اين دهه اتفاق افتاد و تا دهه پنجاه۰ ادامه پيدا كرد. كسانى مثل ابراهيم گلستان، مهرجويى و كيميايى فيلم هاى مطرحشان را در همين دوره ساختند. حتى اين شكوفايى در ادبيات و هنر هم خودش را نشان داد، چون بسيارى از تحصيلكردگان فرنگ در ادبيات، تئاتر و سينما در اين دهه به ايران برگشتند و كارهاى تازه اى را حتى در زمينه ترجمه آوردند. در اين دوره بود كه كارگاه نمايش و بخش تئاتر دانشكده هنرهاى زيبا را راه اندازى كردند.

مرحوم على حاتمى حاتمى وقتى مى خواست «ستارخان» را بسازد، آمد سراغ من و انتظامى و بعد همكارى مان در هزاردستان و كمال الملك ادامه پيدا كرد.

برای نقش ابوالفتح در هزاردستان هم زمانى كه من در شهرك سينمايى مشغول بازى در مجموعه «سربداران» بودم، على حاتمى چند بار سر صحنه آمده بود و در آنجا مرا براى اين نقش انتخاب كرد.

به اعتقاد او چون در اين مجموعه از همه بازيگران قديمى و بنام سينما استفاده شده بود دوست داشت من هم در ميان بقيه باشم. ضمن اين كه از نظر او خصوصيات فيزيكى من هم به اين شخصيت مى خورد.

حاتمى ديالوگ ها را به زبان آذربايجانی نوشته بود. سيروس طاهباز به شهرك سينمايى آمد و با هم ديالوگ ها را كار كرديم و من سعى كردم لهجه ها را درست ادا كنم. حسن اين كار اين بود كه هنگام دوبله طهماسب (دوبلر)از صداى من ايده گرفت و توانست هنرمندانه اين صدا را اجرا كند.