پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 

 

 


وداع با "كوروش"
و حالا
خداحافظی با "قدس"

 

فروشگاه كوروش تهران آخرين نفس‌ها را می‌كشد و بزودی به عمر آن پايان داده می‌شود. قفسه‌های آن خالی شده و ديگر مشتری درآن نيست. همين روزها نام بعد از انقلاب را هم از سر در آن پائين خواهند آورد. بعد از انقلاب نام آن را گذاشتند "قدس"! چه فرق می‌كند؟ قدس يا كوروش؟ نام‌ها می‌آيند و می‌روند، يادهاست كه می‌ماند.

فروشگاه كوروش، دومين فروشگاه بزرگ تهران بود كه به سبك اروپا در تهران ساخته شد. اولين فروشگاه بزرگ تهران كه مردم برای ديدن پله برقی آن سرو دست می‌شكستند اما از رفتن روی آن خيلی‌ها می‌ترسيدند "فروشگاه فردوسی» بود. آغاز دهه آخر دهه 30 و اول دهه 40. فروشگاه كوروش روی دست فردوسی بلند شد.

اولی در خيابان فردوسی همسايه دو بانك رهنی و ملی ايران بود و دومی در خيابان ولی عصر (پهلوی سابق) تاسيس شد. برای اولين بار غذاهای بسته بندی شده در همين فروشگاه به تهران آمد و دختران جوان در اونيفرم‌های يكدست و خوش دولت فروشنده آن شدند.

با انقلاب صاحبان اين فروشگاه‌ها كه بعد زاد و ولد هم كرده بودند فرار را برقرار ترجيح دادند و بنياد مستضعفان روی آنها همانگونه دست گذاشت كه روی بسياری كارخانه‌ها و تاسيسات ديگر. در حقيقت بنياد پهلوی شد بنياد مستضعفان و البته بسيار پروپيمان تر و ثروتمندتر از بنياد پهلوی. حتی هنوز آيت الله خمينی درحيات بود كه فرياد تبديل بنياد مستضعفان به بنياد مستكبران بلند شد اما سرو صداها را خواباندند تا در جمهوری دومی كه پس از وی شكل گرفت بدون حجب و حيا نه اين بنياد كه بنيادهای دوقلوی ديگری هم با همان مشخصات مستكبری برپا كنند. همين بنيادها اكنون اقتصاد جمهوری اسلامی را چهارميخه دراختيار دارند.

در دوران جنگ با عراق قسمت‌هايی از فروشگاه خالی بود. پس از جنگ بتدريج هرگوشه از طبقات فروشگاه را اجاره دادند به يكی از تجار و سرمايه داران نوكيسه در جمهوری اسلامی و فروشگاه قدس پرشد. فروشگاه پر شد اما ديگر آن فروشگاه منظمی كه نامش "كوروش" بود نبود. از شكل و فروم افتاد و باب طبع و سليقه صاحبان سراهای بازار تهران شد. كوپن‌ها را اينجا می‌شد به جنس تبديل كرد و بتدريج هم شد مركز تبديل كوپن به پول و شد بازار مكاره. تهران ورم كرده از جمعيت را می‌شد در فروشگاه كوروش و يا قدس جديد ديد كه چگونه متورم تر می‌شود. روی پله‌های برقی جا برای بالا رفتن نبود و اغلب روزها چند ساعتی از كار می‌افتاد. كشش اين جمعيت را نداشت.

مدتی پيش آن را بستند اما نگفتند كه برای هميشه بسته می‌شود. گفتند می‌خواهند تعميرش كنند. مثل همه امور ديگر، بستن و باز كردن فروشگاه هم يك خبر امنيتی شد و پنهان از مردم. كار تعمير تمام شد، اما پس از تعمير همه يكباره ديدند اين محل ديگر فروشگاه قدس نيست و برای كارديگری تجديد بنا شده است.

كارمندی كه روزها چند ساعتی درفروشگاه چرخ می‌زند به من گفت: چيزی نشده! اين را هم بايد می‌خوردند!

به چه كس و كسانی فروختند؟

چكارش می‌خواهند بكنند؟

بر سر كارمندان بيكار شده اش چه آمده است؟

يگانه كارمند باقی مانده فروشگاه فقط می‌گويد:

همه باز خريد می‌شوند.

چند كوپنی را كه از مادرم گرفته بودم تا تبديل به جنس كنم نشانش دادم و گفتم با اينها چه بايد كرد؟

به چند قفسه‌ای كه درآنها تعدادی شيشه ترشی و كنسرو تاريخ گذشته ولو بود كرد و گفت:

از اينها می‌توانی بخری!

ازهر چه مانده بخريد.

افسردگی را در چهره ام ديد و به رسم يادگار چند كيسه با مارك "فروشگاه قدس" را مقابلم گذاشت و گفت: اينها را می‌توانی يادگاری با خودت ببری.