پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 

 

 
 

می گويند:
زن!
با صدای خودت
حرف بزن

خواندن ياد گرفته بودم. منتظر بودم معلم نام مرا بخواند كه گردن راست كنم، سفت بشينم، و با صدايی كلفت تر و بلند تر از صدای پدرم بخوانم. صدايم در تمام كلاس می‌پيچيد، سينه خودم می‌لرزيد، چه رسد به شيشه پنجره كنار دستم.

آواز كه می‌خواندم، می‌گفتند كه صدايم كلفت تر از آلتو، ولی نازك تر از تنور است- اما چون زنم، همان آلتو ام. آقای موسيسيان می‌گفت كه بازه صدايی ام بقدری گسترده است كه نمی تواند ليبلم زند كه آلتو ام يا سوپرانو. می‌گفت كه مثل كستراته‌های ايتاليا می‌خوانم، همان مردان نگون بختی كه از به خاطر مسيح خايه‌های خود را از دست دادند تا در كليسا‌ها با صدای زنانه آواز بخوانند. نمی دانم چرا تا به حال به عقل آخوند جماعت نرسيده كه تخم چند نفر از اين نوحه خوان‌های خوشگل  را ببرند كه با صدای حوروی برايشان بخوانند، روضه يا هر چيز ديگری. درك نكردند ارزش موسيقی را، دودش هم در چشم خودشان رفت.

شايد آنها صدای نازك زنانه را بر دل نازكشان حرام كردند و صدای كلفت زنانه من را هم نشنيدند! موسيسيان می‌گفت، اگر كله ام را از ته بزنم، سينه‌هايم را سفت ببندم، شايد بتوانم بروم روی صحنه "سولو" بخوانم. می‌گفت كسی نخواهد فهميد كه زنم. ايتاليايی‌ها مردان زن نما می‌ساختند، من مرد- نمای خدايی بودم.

پسر- بازی كه می‌كردم، پسرك گفت: "صدايت عينهو خانم - رييس‌های فاحشه خونه‌هاست.صداشون كلفته."

سر صف بايد برنامه صبحگاهی اجرا می‌كرديم، نوبت كلاس ما بود. من بايد داستان می‌خواندم. ماه پيش كه شعر "چنان مستم كه ديم ديم ديم دادام دام" اخوان ثالث را خوانده بودم، مدير قدغن كرده بود شعر بخوانم. من هم نامردی نكرده بودم و قسمتی از "همسايه‌ها " را رو نويسی كرده بودم كه بخوانم. گفتم كه اگر گير دادند می‌گويم "از آدينه كپی كرده ام"، آدينه آن روزها خيلی جلف بازی در می‌آورد، آنهم با استاندارد مدرسه ما. با صدای كلفتم در بلند گو فرياد می‌زدم كه ناگهان شنيدم يكی فرياد زد "خفه كن اون صداتو، خيلی قشنگه صدات تو بلند گو هم هوار می‌كشی؟" نگاه كردم ديدم همسايه روبرويی مدرسه از خواب بيدار شده و شاكی است. تاكمر از پنجره آمده بيرون كه سر من داد بزند. داستان را نيمه كاره رها كردم.

كنسرت دارم، قرار است نصفه نيمه "سولو" بخوانم. من سولو می‌خوانم، چند تا دختر نازك- صدا پشت سرم "آه و اوه" می‌كنند. عاشق هم شده ام. از بدبختی روزگار، عشقم هم قرار است بالا سر لوريس بايستد و ورق بزند نت‌های پيانو را. استادم ميگويد "اينقدر لازم نيست زحمت بكشی، بلند گو زياد می‌كند صدا را." ولی صدايم دل خودم را می‌لرزاند، دل معشوق را نمی دانم.

صدايم گرفته است، اين سرمای كانادا نابود می‌كند هرچه صداست.  رفته ام دكتر، الان سه هفته است كه صدايم در نمی آيد. برايم وقت دكتر متخصص گرفته اند. دكتر گوش و حلق و بينی، مسن است. گوش خودش هم نمی شنود.  دهانم را‌بی‌حس كرده و زبانم را بين انگشت نشانه و شصتش گرفته از حلقومم بيرون كشيده و با دقت نگاه می‌كند صدايم را. می‌گويد، "تارهای صوتی ات پر از برامدگی هستند. صدايت پر از گره‌های كوچك است، عقده‌ای شده صدايت" می‌پرسم كه چرا؟ آخر برای چه؟...

تابستان است، صدايم تا حدودی بازگشته. در مطب مرد مسن نشسته ام. در اتاقی شبيه اتاق فرمان صدا و سيما. دكتر پير نتهای مختلف را به صدا در می‌آورد و از من می‌خواهد كه بخوانمشان. تعجب كرده از گستره صدای من. داستان موسيسيان و آخوندها را برايش می‌گويم.  خيلی صريح می‌پرسد: "فمنيستی؟ پيش خودم می‌گويم كه «"ای داد‌بی‌داد"! اين‌بی‌پدر فمنيسم در دكان طبيب هم يقه ما را ول نمی كند.» با ترس می‌گويم، "تا چه باشد فمنيسم."

دكتر می‌گويد كه مرض فمنيست‌هاست بيماری ام. يعنی از اولش مرض هركه صدايش می‌گرفته بوده، ولی بعد‌ها كه فمنيست‌ها زياد شدند، اين مرض هم زياد شده. مرض‌بی‌صدايی را می‌گويم. دكتر می‌گويد كه باكال يادت هست. نمی شناسم باكال را. گويا از هنرپيشه گان زن زمان دكتر بوده. ده دقيقه در وصف پاهای بلند و سفيدش و ران‌های بلورينش می‌گويد و بعد هم می‌گويد صدايش كلفت بود. يعنی صدايش كه كلفت نبود، برای اينكه قوی باشد صدايش را كلفت می‌كرد كه نفس همه را بگيرد. يك چيزی شبيه همان خانم رئيس. گويا باكال هم همين مرض مرا داشته بعد از مدتی صدايش در نمی آمده و‌بی‌صدا شده است. از اين رو مرض من را "بوگارت- باكال سيندروم" نام گذاری كرده اند .  بوگارت هم، همانا شوهر خانم باكال بوده كه از بس باكال در خانه صدايش را كلفت می‌كرده، بوگارت هم از ترس نزول مردانگی صدايش را كلفت تر می‌كرده است. نتيجه اينكه بعد از مدتی نه صدای باكال در می‌آمده و نه صدای بوگارت.

دكتر می‌گويد كه "اين مرض اين روزها بين زنان زياد شده. از وقتی كه زنها مجبور شده اند پا به پای مردان كار كنند، صدايشان هم كلفت تر شده. نه تنها صدا بلكه قيافه‌هاشان هم مردانه شده..." دكتر غر می‌زند و من به خاطرات جوانی اش با ران‌های باكال فكر می‌كنم. بنده خدا آنچنان با حسرت راجع به ران‌ها و قوزك پای زن هنرپيشه حرف می‌زد كه كه گويا صد سال آرزوی زنان زمان خودش را به گور خواهد برد....

سرم را بالا می‌گيرم و به صورت دكتر نگاه می‌كنم. آنجور كه جلويم ايستاده، بهتر است فقط به صورتش خيره شوم. می‌پرسم "حالا قرصی، دوايی ندارد اين مرض؟" می‌گويد" چرا ندارد! صدايت نازك است دختر جان، با همان صدای زنانه ات حرف بزن. (برخی اصطلاحات و لغات را به ضرورت، از اين نوشته كه در "زنان ايران" منتشر شده حذف كرديم و عنوان هم مطابق معمول از ماست)