ديدگاه‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

يادداشت مهاجرانی
در سوگ بورقانی
ِِدينی که وزير
درحق معاونش
ادا کرد!

 
 
 
 

 

در عرصه سياست؛ تك‌ستاره‌هايی هستند كه مصلحت‌انديش نيستند. مثل شعله می‌تابند و

می‌سوزند.

چون مصلحت‌انديشی دور است ز درويشي

هم سينه پر از آتش هم ديده پر آب اولي

ممكن است، آرام و خاموش جلوه كنند، اما سينه‌هاشان پر از غوغاست. وقتی هم زبان می‌گشايند، به تعبير اقبال لا‌هوري:

در گره هنگامه‌داری چون سپند/ محمل خود بر سر آتش ببند

چون جرس آخر ز هر جزو بدن/ ناله خاموش را بيرون فكن

حضور آنان تابلوی غريبی است. ژرفای درد و نيز جلوه شادمانی و شوخی و شنگی.

احمد بورقانی از تبار حقيقت بود كه در برهه‌ای از عمر دچار چنبره سياست شد و شديم.

بی‌پرده بايد گفت، سياست نسبتی با حقيقت ندارد. اگر مقام و موقعيتی پايين‌دست داشتی، در معرض انواع و اقسام تعريض‌ها و تعرض‌ها قرار می‌گيری تا دريابی كه:

اگر هم روز را گويد شب است اين / ببايد گفت اينك ماه و پروين!

احمد در دورانی كه معاون مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد بود، و نيز دوره‌ای كه نماينده مجلس ششم بود، بر سر پيمان خود پايدار ماند. گفتم احمد، استعفا نده، تا ببينيم اين كاروان به جايی می‌رسد. داستان لا‌ك‌پشت هندی را كه همان روز‌ها شنيده بودم، برايش گفتم. در مصاحبه‌ای گفته بودم، مطبوعات پايگاه دشمن نيستند. البته دشمن می‌تواند در هر جايی، از جمله دستگاه‌های امنيتی و مطبوعات نفوذ كند، اما اين نفوذ به مفهوم پايگاه بودن نيست. عزيزی نصيحتم می‌كرد كه وقتی موج سنگينی از راه می‌رسد، بايد مثل لا‌ك‌پشت هندی باشيم كه موج‌های سنگين از سرش می‌گذرد، و او باز هم به راه خود ادامه می‌دهد... احمد گفت: اما اين بار لا‌ك‌پشت را می‌خواهند زير پا له كنند. و طنزی و نكته‌ای گفت كه بماند. گفت: چرا من وسيله قرار بگيرم؟ گفت استعفا می‌دهم، زودتر هم قبول كن و به فكر جايگزين باش! ممكن است ديگر سر كار نروم. در ذهنم بيتی درخشيد كه در نوجوانی در صرف مير می‌خوانديم كه:

من همان احمد لا‌ ينصرفم/ كه علا بر سر من جرّ ندهد!

عرصه سياست عرصه <علا> است كه مدام می‌خواهد تو را جرّ بدهد. تا بدانی تو مهره‌ای بيش نيستی. تو هم مهره‌ای از دستگاه و جزو سيستم هستی. در اين ميان گاه‌گاه ستاره‌ای می‌درخشد كه نگاهش به سياست از لون ديگری است. به مفهوم رايج، آنان سياستمدار نيستند، زيرا كاری با مصلحت ندارند. احمد در جلسه توديعش گفت: عمر مديريت من مثل عمر چريك بود، متوسط عمر چريك سه تا شش ماه است!

من هم در پاسخش گفتم كه: الا‌ن بيست سال از پيروزی انقلا‌ب گذشته و عرصه فرهنگ عرصه چريك بازی نيست. او با زبان حقيقت سخنی را گفته بود. اصلا‌ از عمر مديريت او كمتر از دو ماه گذشته بود كه علا‌ی استعلا‌ فرمان داد تا بورقانی دچار جرّ شود و كنار رود. در آن مقطع توانستم بورقانی را نگهدارم تا...

گفتم احمد، جاده آزادی، مثل جاده چالوس است. هزار پيچ دارد، ما هم بلور آزادی را بر سر گرفته‌ايم تا به مقصد برسانيم. احمد! با شتاب نه‌تنها به مقصد نمی‌رسيم بلكه اين جام بلور می‌شكند. نامه حيدری روزنامه‌نگار با‌سابقه را نشانش دادم؛ نوشته بود من نگران اين آزادی و شكفتگی با اين شتاب هستم. اين بهار سرمای سختی را در پی خواهد داشت...

در جلسه توديع مثل تنگ بلور شكست و اشكش روان شد. اين اصطلا‌ح تنگ بلور را محمد بهشتی برای احمد به كار برد، بهشتی گفت احمد گفته نمی‌بايست عبارت مديريت چريكی را به كار ببرد.گفتم من هم بهتر بود چريك‌بازی نمی‌گفتم. گاهی بايد برای بستن در دهان كدخدا نكته‌ای گفت...

انسان‌هايی هستند كه خودشانند، بی‌‌ذره‌ای آلا‌يش و پيچيدگی. روان مثل آب، شكفته مثل گل. در برابر تند باد‌ها؛ توفان‌های درد از پای می‌افتند. مگر دل آنها چقدر تاب تحمل كاروان كاروان درد را دارد؟

ای فسانه خسانند آنان/ كه فرو بسته ره را به گلزار/ خس به صد سال توفان ننالد/گل به يك تندبادست بيمار/ تو مپوشان سخن‌ها كه داری/ هيچ كس گوی نپسندد آن را...

احمد از رهروان همين راه بود. راهی كه تا پايان بر سر پيمان خويش با حقيقت، وفادار ماند. انسان‌های از جنس آرمان و حقيقت وقتی به عرصه سياست وارد می‌شوند، غريب می‌مانند. سياست عرصه مصلحت و كابوس است. عرصه زيركی است، و نه آن خرد روشن دردمند...

چشمانی كه به سرعت برق اشك می‌گرفت، و شيشه عينكی كه بخارآلود می‌شد. صدای خنده‌ای كه دل‌ها را سرشار از طراوت می‌كرد... همه خاموش شدند. تا به ياد ما بياورند او كسی بود كه تا پايان بر سر پيمان خويش استوار باقی ماند...

به سر بلندت ای سرو كه در اين شب زمين كن

نفس سپيده داند كه چه راست ايستادي