خاطرات عبدالله ارگانی، دوست ناصرفخرآئی (عامل ترور ناکام شاه)
فرار بزرگ از زندان
پس از ترور ناتمام

مريم فيروز، تنها يک زن سياسی نيست، يک اسطوره است
نوشين، پدر تئاتر ايران، در اتاق مردگان زندان قصر نمايشنامه تنظيم می کرد و
 همسرش
لرتا" آن را می برد در تئاتر سعدی به نمايش می گذاشت!

بالا: عبدالله ارگانی در جوانی و  زمان دوستی با فخرآيی.-پائین ارگانی زمان نگارش خاطرات

بالا: خسرو روزبه - پائین سروان رفعت محمدزاده افسر كشيك زندان قصر در شب فرار بزرگ

دكتر كيانوری، عبدالحسين نوشين و
دكتر مرتضي يزدی در راه دادگاه ترور ناكام شاه و چندی پيش از فرار از زندان

در سال 1338 شاه فهميده بود اوضاع مملکت بحرانی شده و بيمناک شورش مردم شده بود. اسداله علم، به خواست شاه "خليل ملکی " را به دربار برد و شاه در ملاقات با او به سران جبهه ملی پيغام داد که اگر به سلطنت احترام می گذاريد و آن را قبول داشته باشيد، می توانيد دولت را در اختيار بگيريد. سران جبهه ملی با منفی بافی اين پيام شاه را رد کردند و شاه به علی امينی متوسل شد.

در سالهای پس از انقلاب 57 کتاب خاطرات بسيار منتشر شده است. هم در داخل کشور و هم در خارج از کشور. در جمع اين کتاب ها که ما نيز بسياری از آنها را خوانده ايم، شايد خاطرات کم حجم عبدالله ارگانی، يکی از خواندنی ترين خاطرات در ميان اين مجموعه باشد. هم به دليل صداقتی که در نقل يادمانده هايش به کار برده و هم موضوعی که خاطرات او بر محور آن متمرکز است: ترور ناموفق شاه در سال 1327. تروری که حزب توده، سپهبد رزم آراء، انگلستان و حتی شاهپور عليرضا برادر تنی شاه نيز متهم به دست داشتن در آن بودند و همچنان هستند. هستند، زيرا جزئيات اين ترور با کشته شدن "ناصرفخرآئی" در محل ترور همراه با ضارب به دل خاک رفت. آنچه مسلم است و حتی کيانوری نيز در کتاب خاطرات خود گفته و ارگانی با جزئيات بيشتر شرح داد، از مسئله ترور شاه – حداقل نه در روز 15 بهمن 1327- کيانوری و يکی دو تن ديگر از رهبران وقت حزب توده با اطلاع بوده اند. ارگانی دوست نزديک ناصر فخرآئی عامل ترور شاه بود و خود از کادرهای مورد اعتماد رهبری وقت حزب توده. در عين حال، ناصر فخرآئی با يک نشريه اسلامی نيز همکاری می کرده و کارت خبرنگاری اين نشريه را در روز ترور در جيب داشته است. رزم آراء پای خود را از آن ترور بيرون می کشد، اما شاه هميشه مترصد فرصتی برای از بين بردن او بعنوان يک خطر بالقوه برای سلطنت خود است. او يگانه افسر ارتش شاهنشاهی بود که شاه می ترسيد بساط سلطنت را جمع کرده و جمهوری را با محوريت خود اعلام کند.
فدائيان اسلام که نقشی در ترور شاه نداشتند، عامل ترور رزم آراء شدند و خليل طهماسبی او را در يک مجلس ختم دولتی با گلوله از پای در آورد. 5 گلوله ناصرفخرآئی به خطا رفت و شاه زنده ماند، اما گلوله طهماسبی مستقيم به هدف خورد و سپهبد رزم آراء را در همان صحن مسجد از پای در آورد.
بخشی ديگر از خاطرات عبدالله ارگانی در باره دوران زندان و پس از بيرون آمدن از زندان است. او که ابتدا به اعدام و سپس با يک درجه تخفيف به حبس ابد محکوم شده بود، سالها در زندان های تهران، شيراز و خارک همراه با معروف ترين شخصيت های ادبی – سياسی وقت که به نوعی با حزب توده در ارتباط بودند هم بند و زندانی بود. اين فصل از خاطرات ارگانی نيز خواندنی است. حتی ارزيابی هائی که از افراد ارائه می دهد. فرار رهبران حزب توده از زندان قصر نيز بخش ديگری از خاطرات مستقيم ارگانی از آن شب فرار است. فراری که بعدا موضوع يکی از مشهور ترين فيلم های سينمائی شد، البته نه با اشاره به ايران، بلکه با اشاره به کشور شيلی!
بخش دوم گزارشی را می خوانيد که از کتاب خاطرات عبدالله ارگانی تهيه کرده ايم. همراه با ليست بلند رهبران حزب توده که از زندان گريختند. برخی از آنها بعدها در زمان شاه تيرباران شدند- مانند خسرو روزبه- و برخی پس از بازگشت از مهاجرت – پس از انقلاب 57- در جريان قتل عام زندانيان سياسی در سال 1367 در اوين به دار کشيده شدند- مانند رفعت محمد زاده- که از نقش آفرينان اصلی جريان آن شب فرار از زندان قصر بود.
بخوانيد:


سرباز هخامنشی
ممنوع الخروج نبود؟!

سر سرباز هخامنشی را اخيرا يک آقای ناشناس در يكی از حراجی های انگليس به مركز اروپايی تاريخ، فرهنگ و هنر ايران اهداء کرده است. هيچکس نمی داند اين سر چگونه از ايران خارج شده و سر از لندن در آورده است. حتی معلوم نيست اين اهدای هنری نيز يک بازی تجاری بوده و يا واقعا هديه شده است.
اين سر نقش ‌برجسته‌ سر سرباز هخامنشی است و هيچ يک از مقامات ميراث فرهنگی حاضر نشده اند عليرغم همه پيگيری های خبرگزاری های داخلی بگويند اين سر چگونه از ايران خارج شده است. نه سوزن بوده که در گوشه عبا بزنند و نه سکه از اعتبار افتاده در جمهوری اسلامی بود که در جيب پر جا و برکت عبای کسی جا بگيرد. با الاغ و اسب هم که از مرز عبور نکرده. به هواپيما داده شده، از گمرک عبور کرده است. لابد ممنوع الخروج نبوده!


تاريخ، تاريخ است!

يکی از خوانندگان پيک هفته، چند عکس از تخت جمشيد باز سازی شده روی اينترت را برای ما فرستاده است. شايد آنها که اين باز سازی ديدنی را انجام داده اند اميد به تبليغ سلطنت داشته اند. عکس ها را منتشر می کنيم و اضافه می کنيم که تاريخ ايران ارتباطی به طرفداری از نوع نظام ها و بويژه خودکامگی و شکل عقب افتاده سلطنتی آن ندارد. نه اين تاريخ با سه من سريشم به ريش احيای سلطنت و خودکامگی می چسبد و نه از بين بردن آن در جمهوری اسلامی خطر را از سر استبداد مذهبی کم می کند. تاريخ، تاريخ است و آثار بر جای مانده ميراث تاريخی ما!


حکومت به راه خود می رود، زنان ایران به راه خود!

انار چينی در ساوه

باغ های انار ساوه ‌8 هزار و ‌500 وسعت دارند و سالانه ‌154 هزار تن محصول می دهند. هر هکتار بيش از ‌22 تن . انار ملس، ترش، يوسف خانی و محمدعلی خانی از جمله انارهايی است که برداشت آن اختصاصی است و به بيش از ‌35 کشور جهان صادر می‌شود.

مسابقات دو میدانی در استادیوم صدهزار نفره تهران

 9 آبان 1386

شماره 98            

   
پيک هفته
ارشيو هفتگی
درباره پيك هفته

مردی که می توانست
اولين رئيس جمهور ايران باشد
دهخدا
با صوراسرافيل آمد
بزرگترين گنجينه لغت را
به يادگار گذاشت و رفت
برگرفته از کتاب خاطرات سعيد نفيسی


اولين سينماهای زنانه درتهران
در يک جدال نا برابر
تئاتر مغلوب سينما شد

سرگذشت آفیش و پوستر سینمائی درایران

در سال 1283 فيلم ها از دربار شاه بيرون آمده و مردم هم آن را ديدند

اولين سالن سينما را يک آزاديخواه در خيابان چراغ گاز داير کرد و با شکست آزاديخواهان و روی کار آمدن مستبدان، دومين سالن سينما بدست يکی از طرفداران مستبدان در خيابان علاء الدوله(فردوسی) داير شد!


تاريخ تکرار می شود- محمد ناظری
آنچه آنها بی حجاب کردند
فاطمه‌رجبی وعشرت شايق باحجاب میکنند
ملکه اعتضادی  
و پری آژدان قزی
در جمهوری اسلامی

ملکه اعتضادی


"کارو"
يک جنگل عصيان
 که بی برگ و باررفت
عليرضا ميرعلی نقي



کنسرت شجريان دراصفهان
"مرغ سحر"
اين بانگ آزادی را
شجر
يان هم نخواند
يك ملت می خواند!


نصرت رحمانی- 9 نوامبر 1361
می آئی و من می روم

می آئی و من می روم، ای مرد ديگر
چون تيرگی از بيخ گوش صبحگاهي
ميائی و من می روم، زيباست، زيباست
باران نرمی بر غبار کوره راهي
***
دشت بلاخيز غريب تفته ای بود

هر تپه ای چون تاولی چرکين و به آن دشت
ما سوختيم و خيمه برکنديم و رفتيم
اينک تو ميآئی برای سير و گلکشت
***
حلاج ها بر دار رقصيدند و رفتند
شيطان خدائی کرد در اين خاک سوزان
اين قصر عاج افتخار آميز تاريخ
برپا بود از استخوان تيره روزان
***
می آئی و من می روم. بدرود، بدرود
چيزی نيآورديم و چيزی هم نبرديم.
بيهوده ماندن تلخ دردی بود، اما...
... اما چه درد انگيز!
ما بيهوده مرديم.