ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

17 شهریور  1395

  pyknet100@gmail.com

 
 
 

ایران و روسیه

و چگونگی سیاست مستقل

دکتر سروش سهرابی

 
 
 
 

 

ماه گذشته همزمان با سالگرد کودتای 28 مرداد، اعلام شد که هواپیماهای روسیه از پایگاه نوژه در همدان مواضع داعش را در سوریه بمباران کرده‌‌‌اند. بدنبال این خبر و بحث های موافق و مخالفی که در مطبوعات در گرفت حجت الاسلام علی یونسی وزیر اطلاعات دولت محمد خاتمی و دستیار ویژه حسن روحانی در امور اقلیت ها ضمن بیان پشتیبانی کامل خود از همکاری ایران و روسیه جمله‌ای را بر زبان آورد که شرایط نوین مقابل سیاست خارجی ایران را بخوبی بیان می کند. وی گفت: "نه ایران، ایران دوران قاجار و پهلوی است. نه روسیه، روسیه تزاری و شوروی است و نه شرایط بین المللی همانند گذشته است".

محتوای این جمله درک روبرو شدن ایران با یک وضعیت تازه و پایان یافتن یک دوران حدود 200 ساله ضعف در سیاست خارجی ایران است، دورانی که براساس مفهومی بنام "موازنه" بنا شده بود.

سیاست خارجی ایران تا دوران قاجار، سیاستی مستقل بود که در چارچوب شرایط جهانی براساس درکی که از قدرت و منافع داخلی ایران یا حکومت وجود داشت تنظیم‌ می‌شد. ایران خود یک قدرت بود و سیاست خارجی را بر مبنای وجود و خواست خود به عنوان یک قدرت جهانی تنظیم می کرد. با هرکس تشخیص می داد قرارداد می بست، متحد می شد، جنگ می کرد، امتیاز می داد یا می گرفت. از دوران صفویه که انحطاط ایران آغاز شد، سیاست خارجی هم بتدریج بیشتر و بیشتر از واقعیت‌های جهان و نیازهای کشور فاصله گرفت که نمونه آن را در جنگ‌های نادرشاه علیه هندوستان و سپس لشکرکشی‌های آقا محمدخان و سرانجام جنگ‌های فتحعلیشاه‌ می‌بینیم.

در دوران قاجار پیآمدهای انحطاط 200 ساله ایران خود را نشان داد؛ استقلال سیاسی و اقتصادی کشور تقریبا از دست رفت و ایران ناگزیر شد برای حفظ استقلال صوری خود بین دو قدرت روسیه تزاری و انگلستان مانور کند. از آن زمان تا به امروز سیاست خارجی ایران براساس مفهومی تنظیم شده که بدان "موازنه " نام داده اند. سیاست خارجی ایران را دیگر دولت ایران تعیین نمی کرد که با چه کسی دوست باشد، نباشد، همکاری کند یا نکند بلکه تابعی از موازنه قدرت های جهانی شده بود. توسل به سیاست "موازنه" درواقع به معنای ضعف و ناتوانی از داشتن سیاستی مستقل از قدرت های جهانی بود. ولی شکل این موازنه در طول زمان تغییر کرد.

در دوران قاجار ایران ناگزیر بود سیاستی در پیش گیرد که بدان بعدها نام "موازنه مثبت" داده شد و محتوای آن عبارت بود از ایجاد موازنه میان قدرت‌های آن روز یعنی انگلستان و روسیه تزاری از طریق دادن امتیازات مساوی به هر دو. نتیجه آن شد که هر یک از این دو دولت به امتیاز دیگری استناد‌ می‌کرد و براساس آن برای خود امتیاز‌ می‌خواست، چنانکه انگلستان همه امتیازهای اقتصادی روسیه براساس عهدنامه ترکمانچای را بدست آورد. پیآمد این سیاست در پیوند با عوامل داخلی و جهانی سرانجام به نفی استقلال ایران در معاهدات 1907 و 1915 میان آن دو قدرت انجامید.

پیروزی انقلاب در روسیه

پس از پیروزی انقلاب اکتبر در 1917 و خروج روسیه از سیاست استعماری در ایران، شرایط برای وداع با سیاست "موازنه" فراهم شد. ایران‌ می‌توانست بدون آنکه نیاز باشد به انگلستان امتیازی دهد، سیاست خارجی مستقل خود را داشته باشد و با شوروی سیاست دوستی در پیش گیرد. در شرایطی که حکومت با قرارداد 1919 خود را تحت الحمایه انگلستان قرار داده بود، جنبش‌های انقلابی در ایران بالا گرفت که از دوستی و نزدیکی با اتحاد شوروی دفاع می‌کردند. این جنبش‌ها هرچند به نتیجه نرسید و سرکوب شد ولی سیاست استعماری انگلستان را وادار به پذیرش شکست قرارداد 1919 و ضرورت وجود یک دولت مستقل و متمرکز داخلی نمود.

ولی این بار وحشت حکومت ایران از جانب "شمال" دیگر نه از سیاست استعماری که از افکار انقلابی یا بقول خودشان "بلشویکی" بود. در دوران رضاشاه با یاری انگلستان، دولتی متمرکز و ضد شوروی در ایران مستقر شد و تبلیغات درباره قساوت و بی‌خدایی روس‌ها، خواب کاترین یا وصیت خیالی پطرکبیر و افسانه دستیابی به آبهای گرم ابعادی شگفت یافت. شوروی همه امتیازات استعماری تزاری را به ایران بخشیده بود و با ایران رابطه اقتصادی چندانی نداشت که هیئت حاکمه ایران بتواند مدعی سیاست استعماری شوروی نسبت به ایران شود. می گفت قصد سرنگون کردن حکومت و رسیدن به آب های گرم را دارد. رضاشاه در این تبلیغات البته از سابقه تاریخی منفی روسیه تزاری که همچنان در اذهان زنده بود بهره می‌گرفت.

با پایان جنگ دوم جهانی و بوجود آمدن شرایط آزادی های سیاسی و معلوم شدن بی پایه بودن تبلیغات ضدشوروی رضاشاهی ناشی از رفتار سربازان شوروی در خاک ایران از یکسو و اعتبار بزرگی که اتحاد شوروی با شکست آلمان و تسخیر برلین بدست آورد، در عرصه خارجی سه سیاست مطرح شد:

1- سیاست تکیه بر غرب برای حفظ حکومت تحت عنوان مقابله با "خطر کمونیسم" که دربار و هیئت حاکمه و طبقات بهره مند جامعه هوادار آن بودند.

2- سیاست گفتن واقعیت درباره ماهیت غیراستعماری اتحاد شوروی به مردم و بهره گیری از کمک‌های آن برای رشد و توسعه اقتصادی و اجتماعی ایران، از یکسو، و اعتماد به قدرت مردم و پذیرش مسئولیت متقابل در مبارزه ضداستمعاری جهانی که حزب توده ايران و بخش وسیعی از روشنفکران مردمی و ملی از آن پشتیبانی می کردند.

3- ادامه سیاست "موازنه" ولی این بار به شکل "منفی" یعنی دوری یکسان از قدرت‌های جهانی یا دقیق‌تر، ندادن امتیاز به هیچیک از آنها که دکتر محمد مصدق و شماری از رهبران جبهه ملی هوادار آن بودند.

هواداران سیاست "موازنه منفی" آن را ابتکار دکتر مصدق معرفی می کنند که درست است. ولی فراموش می کنند که در پیش گرفتن چنین سیاستی از آن رو ممکن می شد که شوروی به سیاست استعماری خود در ایران پایان داده بود. اگر شوروی می خواست مانند دوران روسیه تزاری سیاست استعماری نسبت به ایران داشته باشد که معلوم نبود اصلا ایرانی باقی می ماند یا اگر می ماند می‌توانست "موازنه منفی" داشته باشد یا نداشته باشد.

خود دکتر مصدق بارها به این مسئله اذعان می کند و از جمله در خاطرات خود مربوط به دوران سال‌های 31 و 32‌ می‌نویسد:

"در طول این دوران سادچیکوف سفیر شوروی یک یا دو بار به منزل من آمد و در مورد قرارداد شیلات در دریای مازندران که توسط روس‌ها منعقد شده بود و در فوریه ۱۹۵۲ به اتمام‌ می‌رسید با من گفت وگو کرد. او به من گفت که این قرارداد باید ادامه پیدا کند و قرارداد جدیدی نیز تدوین شود. من به او گفتم چطور می‌شود دولتی که نفت را در جنوب ملی کرده و کارمندان انگلیسی را بیرون رانده، بخواهد قرارداد شیلات را با شوروی نگه دارد و بگذارد کارمندان شوروی شیلات را بچرخانند؟ می‌دانید سفیر شوروی به من چه گفت؟ او گفت بله شما کاملا درست‌ می‌گویید ما نباید این تقاضا را می‌کردیم. او سپس از من عذرخواهی کرده و رفت و دو روز قبل از اتمام قرارداد، دولت ایران صنعت شیلات را به دست گرفت.» (خاطرات و تالمات دکتر مصدق. ص 185)

بله. با وجود چنین کشوری در همسایگی ما می شد سیاست "موازنه منفی" داشت و امتیازی بدان نداد و توقع داشت که دیگران هم امتیازی نداشته باشند. اگر سیاست موازنه منفی به همین مقدار ختم می‌شد که مشکلی نداشت. مشکل در اینجا بود که دکتر مصدق با آنکه می دانست و می پذیرفت و می‌گفت که شوروی نسبت به ایران سیاست استعماری ندارد، با آنکه می دانست که اصلا امکان ملی شدن نفت ناشی از حضور شوروی در همسایگی ما و پایان سیاست استعماری آن کشور است، با اینحال می خواست با وانمود کردن اینکه حکومت وی سدی دربرابر شوروی و کمونیسم است از غرب امتیاز بگیرد. در اینجا بود که این سیاست دیگر نه نماد قدرت که نماد ضعف بود و به تناقض می رسید.

دکتر مصدق خود درباره دلایل ملی کردن نفت و سپس سقوط خود چنین می گوید:

"دولت روسیه تزاری که بعد از انقلاب { اکتبر} دیگر در ایران سیاستی نداشت و سیاست جدید زاده مرام کمونیستی جانشین آن گردید و نظر باینکه دستگاه دولت {ایران} زیر نظر دول استعماری بود {شوروی در سیاست ایران} در درجه سوم قرار گرفته بود و با این حال تا استالین فوت نکرده بود دول استعمار ملاحظه او را‌ می‌کردند و ملت‌ می‌توانست تا حدی اظهار حیات کند و روی همین احساس بود که من ظرف دو روزقانون ملی شدن صنعت نفت را از تصویب دو مجلس گذرانیدم و باز روی همین احساس بود که از شرکت نفت که قسمتی از خاک ایران را تحت سلطه و نفوذ خود قرار داده بود خلع ید کردم و بعد از استالین چون قائم مقام او شخصیتی نداشت ملاحظات دول استعمار از آن دولت از بین رفت و ایدن وزیر خارجه انگلیس سازش با امریکا نمود" (همانجا ص345)

در این چند خط تمام درک مصدق از سیاست موازنه منفی، جنبش ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد گنجانده شده است. به گفته مصدق دولت شوروی بعد از انقلاب دیگر سیاست استعماری ندارد و بنابراین برخلاف گذشته و دوران روسیه تزاری در کنار انگلستان یکی از دو دولت تعیین کننده سیاست خارجی ایران نیست، بلکه نسبت به انگلستان و امریکا در درجه سوم قرار گرفته است. مصدق با ملاحظه وجود این دولت و شخص استالین ظرف دو روز قانون ملی شدن نفت را از تصویب مجلس‌ می‌گذراند و از انگلیسی‌ها در جنوب خلع ید‌ می‌کند. ولی در این میان استالین‌ می‌میرد و غرب هم جانشین او را جدی نمی گیرد و در نتیجه امریکا و انگلیس سازش‌ می‌کنند و کودتا‌ می‌شود.

دکتر مصدق تمام محاسبه یا بقول خود "احساس"‌اش در تصویب و اجرای ملی شدن نفت و خلع ید از انگستان را بر روی وجود اتحاد شوروی در همسایگی ما و نفوذ شخص استالین بنا کرده بود. دکتر مصدق در مورد اتحاد شوروی همان نظری را داشت که حزب توده ايران داشت یعنی معتقد بود که آن کشور در ایران سیاست استعماری ندارد. مصدق، هم مانند حزب توده ايران معتقد بود که دستگاه دولت در ایران تحت نفوذ قدرت های استعماری است. مصدق ولی از اینجا نتیجه‌ای دیگر غیر از حزب توده ايران می گرفت. حزب توده ايران معتقد بود باید این واقعیات را به مردم گفت و آنها را برای مبارزه بسیج کرد و یک سیاست خارجی مستقل از ترس از غرب در پیش گرفت. مصدق معتقد بود اتحاد شوروی پس از انگلستان و امریکا "در درجه سوم" قرار دارد و بنابراین آن قدرتی را ندارد که بتواند در برابر انگلستان و امریکا بایستد، حداکثر بقول وی "دول استعمار" ملاحظه می‌کردند و بدلیل وجود شوروی و نفوذ استالین ملت ایران‌ "می‌توانست تا حدی اظهار حیات کند"، نه بیشتر. در این بخش هم می توان گفت اختلاف بنیادینی بین حزب توده ايران و مصدق وجود نداشت، ضمن اینکه دغدغه و نگرانی یک سیاستمدار میهندوست که در مقام رهبری یک کشور قرار گرفته بود قابل درک بود. می توان تصور کرد که مصدق معتقد بود در آن وضعیت ضعف داخلی و تناسب قوای جهانی اگر ایران می خواست با اتحاد شوروی نزدیک شود، احتمال حمله غرب یا تجزیه آن وجود داشت.

این را هم باید به حساب مصدق گذاشت که وی هیچوقت در این مورد، برخلاف رهبران بعدی جمهوری اسلامی، به مردم خود دروغ نگفت. هیچوقت مدعی سیاست استعماری شوروی نسبت به ایران یا "دستیابی به آب های گرم" نشد. ولی مصدق این آگاهی را که خود از مناسبات جهانی و دلایلی که به او امکان داده بود بتواند سیاست "موازنه منفی" در پیش گیرد و نفت را ملی و از انگلستان خلع ید کند به یک آگاهی ملی تبدیل نکرد. نه تنها این کار را نکرد، بلکه موازنه منفی را به شکلی تعریف و بیان کرد که گویا در حال ایجاد موازنه میان قدرت‌هایی با ماهیت مشابه است. از این هم فراتر کوشید خود را به عنوان سدی دربرابر خطر کمونیسم به غرب نشان دهد و از اینجا بود که کار دولت او دیگر پایان یافته بود. او دیگر حتی نمی توانست از دوستان خود دعوت کند که از او دفاع کنند چرا که در 28 مرداد تنها دوستان مصدق همان "کمونیست‌ها" بودند که وی می خواست دولتش را سدی در برابر "خطر" خیالی آنها نشان دهد. شکست مصدق ریشه در خطای بنیادینی داشت که وی سیاست موازنه منفی را بر روی آن برقرار کرده بود: نشان دادن به قدرت های استعماری که او سدی است در برابر "خطر" یک قدرت غیراستعماری!

 پس از کودتا

کودتای 28 مرداد انجام شد و ایران طی 25 سال دوباره پایگاه نظامی و سیاسی غرب شد. ساواک و همه دستگاه‌های جاسوسی ایران در خدمت امریکا و اسراییل و علیه شوروی درآمدند. دولت ایران به بخشی از جبهه ضدانقلاب جهانی در جنگ صلیبی علیه سوسیالیسم و اتحاد شوروی تبدیل شد و در حد توان خود به محاصره و تضعیف اتحاد شوروی و جبهه صلح و پیشرفت در جهان یاری رساند تا انقلاب 57.

پس از انقلاب 57 سیاست موازنه به شکلی دیگر تکرار شد. این بار سیاست "موازنه" شکل "نه شرقی، نه غربی" بخود گرفت که ادامه همان موازنه مثبت و موازنه منفی بود در شرایط نوین جهانی؛ یعنی در شرایطی که اتحاد شوروی بقول مصدق قدرت سوم نبود، یکی از دو قدرت بود. اگر سیاست موازنه مثبت آن بود که به هر دو قدرت به یک اندازه امتیاز دهیم؛ موازنه منفی به هیچکدام امتیاز ندهیم؛ نه شرقی، نه غربی آن شد که به هر دو به یک اندازه ناسزا بگوییم! اصل سیاست "موازنه" از بین نرفت، شکل آن تغییر کرد.

ولی موازنه منفی، مثبت، و "نه شرقی، نه غربی" هیچیک ناشی از خواست و اراده مقامات حاکمه ایران نبود، ناشی از ماهیت و نفوذ قدرت‌هایی بود که ایران می خواست بین آنها موازنه برقرار کند. نماد قدرت ایران نبود، نشانه ضعف آن، نشانه عدم وجود مستقل آن در صحنه جهانی بود. امتیازهای پادشاهان قاجار ناشی از خودباختگی آنان نبود، ناشی از ماهیت استعماری دو قدرت روسیه تزاری و انگلستان بود. همچنانکه موازنه منفی مصدق فقط ناشی از "ملی" بودن وی نبود، ناشی از تغییر ماهیت روسیه پس از انقلاب و پایان سیاست استعماری روسیه در شرایطی بود که آن کشور قدرت درجه سوم جهانی بود. "نه شرقی، نه غربی"، ناشی از انقلابی بودن رهبران ایران نبود، محصول تبدیل شدن شوروی در کنار امریکا به یکی از دو قدرت برتر جهان بود.

ایران پس از انقلاب چه کرد؟ دراسناد سفارت امریکا از قول امیرانتظام سخنگوی دولت موقت چنین گفته‌ می‌شود:

" انتظام به بدگمانی رهبران ایران نسبت به اتحاد شوروی اشاره نمود و گفت که درعین حال سفیر شوروی فعال ترین شخص در تهران است.... روزانه از موسسات دولتی با پیشنهاد هر گونه کمک دیدن‌ می‌کند. او مداوم پس زده‌ می‌شود ولی دوباره پدیدار‌ می‌شود تا دو باره کوشش کند."

واکنش دولت موقت چه بود؟ قطع صدور گاز به شوروی و نشان دادن آنکه سدی است در برابر "خطر کمونیسم". رهبران جمهوری اسلامی بر ضعف و ترسشان از قدرت امریکا پرده "انقلابی" کشیدند و کوشیدند خود را از شاه ضد کمونیست تر نشان دهند. در حالیکه اساسا پیروزی انقلاب ایران خود حاصل این تغییر توازن قوای جهانی و تبدیل شدن شوروی در همسایگی ایران به یکی از دو قدرت جهانی بود.

پس از اتحاد شوروی

این وضع ادامه داشت تا سقوط اتحاد شوروی. با سقوط اتحاد شوروی کشور ما وارد یک دوران تازه شد. رهبری ایران از همه ادعاهای سابق خود دست کشید و بسرعت برنامه های اقتصادی بانک جهانی را تحت عنوان "سیاست های اصل چهل و چهار" پذیرفت و اقتصاد خود را در چارچوب تداوم صدور نفت و واردات کالا یعنی منافع غرب تنظیم کرد تا غرب را در تداوم حکومت خود شریک کند. نماد کامل این دوران نوین را می توان در سکوت مطلق هیئت حاکمه ایران در حمله امریکا به افعانستان و عراق دید. همه آنها که تا دیروز از "جهاد" و مقاومت و مبارزه در افغانستان علیه شوروی داد سخن‌ می‌دادند و ایران را به پایگاه "مجاهدان افغان" تبدیل کرده بودند ناگهان خفه شدند. سخن گفتن از "مبارزان مسلمان" و حمایت ایران از "جهاد" علیه اشغال امریکا ممنوع شد. نه تنها ممنوع شد که هواپیماهای امریکا از آسمان ایران برای حمله به عراق استفاده می کردند و حکومت جرات اعتراض نداشت. وحشت از حمله نظامی امریکا به ایران در شرایط نبود اتحاد شوروی به کابوس حکومت تبدیل شد. افتخار مقامات ایران این بار نه کمک به "جهاد" علیه اشغالگران، بلکه کمک و "ایفای نقش مثبت" در پیروزی "اشغالگران" در افغانستان و عراق شد.

این وضع ادامه داشت تا ظهور تدریجی چین همچون یک قدرت برتر اقتصادی و روی کار آمدن پوتین در روسیه و برنامه آهسته و‌‌ بی‌سروصدای وی برای بازسازی قدرت نظامی و اقتصادی آن کشور و عرض ‌‌‌اندام آن در عرصه جهانی و بالاخره شکلگیری حدی از قدرت نظامی مستقل ایران که تغییر نقش آن را از بازیگر منفعل در توازن قدرت‌های جهانی و پذیرش مسئولیت در سرنوشت خود ممکن کرد. همه اینها در نبود یک حکومت دموکراتیک متکی به مردم موجب شد آقای خامنه‌‌ای ضمن "نرمش قهرمانانه" دوباره "انقلابی" شود و شعار دادن را از سر بگیرد ولی نه مانند گذشته.

هیئت حاکمه ایران اکنون‌ می‌داند که این روسیه، نه روسیه تزاری است و نه شوروی سابق. برخلاف روسیه تزاری سیاست استعماری در ایران ندارد؛ برخلاف شوروی حاضر نیست یک تنه برای حفظ امنیت دیگران هزینه بدهد، اگر هم بخواهد اصلا توان اقتصادی و نظامی آن را ندارد. این که ایران بخواهد سوریه را به عنوان متحد خود حفظ کند، ولی روسیه هزینه آن را بپردازد و ایران هم هیچ کمکی نکند و از وحشت واکنش غرب به روسیه ناسزا بگوید تا "موازنه" را حفظ کرده باشد دیگر ممکن نیست. امریکا هم امریکای سابق نیست. دیگر‌ نمی‌توان امریکا را با ترساندن از خطر کمونیسم و اینکه ما سدی دربرابر نفوذ آن هستیم و بهتر از شاه توده ای‌ها را‌ می‌کشیم یا با شوروی مبازه‌ می‌کنیم معطل کرد. توقعات امریکا بسیار بیش از اینهاست. امنیت ایران را دیگر نه روسیه تامین‌ می‌کند، نه امریکا، نه موازنه میان این دو. ایران امروز باید منافع خود را تعیین، متحدان خود را مشخص و براساس آن سیاست خارجی مستقل خود را در پیش گیرد. پرواز هواپیماهای روسیه از ایران، برخلاف ظاهر آن و برخلاف ادعای مخالفان آن، در واقع نماد پیدایش امکان یک سیاست خارجی مستقل است. هیچکس نباید برای ایران تعیین کند که با چه کسی متحد باشد، یا نباشد؛ همکاری کند یا نکند؛ دوست باشد، یا نه.

امنیت ایران در همکاری با همه آن کشورهایی باید تامین شود که می خواهند با ما رابطه مستقل و برابر داشته باشند. تنها در این صورت است که می توان در درازمدت غرب را نیز به داشتن یک رابطه نسبتا مستقل و برابر با کشور ما ناگزیر کرد. این محتوای ارزیابی دقیقی است که علی یونسی از شرایط نوین در برابر ایران ارائه داده است. یعنی در یک جمله: "نه ایران، ایران دوران قاجار و پهلوی است. نه روسیه، روسیه تزاری و شوروی است و نه شرایط بین المللی همانند گذشته است"!


به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet @pyknet


 پیک نت 17 شهریور

 
 

اشتراک گذاری: