سرهنگ زيبائی، بازجو و
شكنجه گر 28 مردادی در زير زمين خانهاش يك زندان اختصاصی با ابزار و ادوات شكنجه
داشت. بازنشسته شده و اغلب در خانه ييلاقياش در شهر دماوند زنگی ميكرد، اما
برای گريز از “خودبيگانگي“ دوران بازنشستگی و بر
حسب “ترك عادت موجب مرض است“ يك اتاق كار اختصاصي
در زير زمين خانهاش در خيابان بهار درست كرده بود. ارتشبد فردوست، دوست و
مشاور اختصاصی شاه هم در زير زمين خانه اش در خيابان وصال شيرازی ( در يكی از كوچههای بنبست
مقابل انجمن فرهنگی ايران و شوروی سابق) يك زندان اختصاصی داشت.
كشف اين دو خانه و اين دو زير زمين از جمله اخبار داغ روزها و
هفتههای اول پيروزی انقلاب بود.
نقل است كه يكبار، در آن كشاكشی كه ابوالحسن بنيصدر با آيتالله
بهشتی و معرفی نخست وزير و ماجراهای داغ آن دوران داشت، وقتی پسر ملاي
همدان(اصطلاحی كه آيت الله خمينی، با اشاره به شجره روحانی بنيصدر در باره او
بكار ميبرد) با بد دهنی در باره رقبای روحاني اش در حزب جمهوری اسلامی سخن گفت
(شيوه متداول بنيصدر هنگام صحبت از ديگرانی كه با آنها خوب نيست) آيتالله خميني
او را تهديد كرد كه: دستور ميدهم همينجا، در زير زمين خانه (خانه آيتالله
خمينی در جماران) حبست كنند!
آيتالله خمينی تهديد كرد، اما بعدها ديگران اين تهديد را
عملی كردند. اگر انقلاب دو زير زمين خانه را در خانههای فردوست و زيبائی كشف كرد
مطبوعات همين چند سالاخير دهها نمونهاش را كشف كردند. زير زمينهای اختصاصی،
برای بازجوئيهای اختصاصی يك فصل بلند و خونين از تاريخ دو دهه اخير ايران است،
چنان كه تا روزنامهنگار، وكيل، كاريكاتوريست، وزير و يا سياستمداری ناپديد ميشود
همه نگران ميشود كه مبادا كارش به زير زمينها كشانده شود. بگذريم از اينكه زندانهاي
موجود در پادگانهای سپاهی و نظامی هم، همان زير زمينهای بيرون از پادگانهاست!
اينگونهاست كه زندان زير زمينی، مخوف تر از زندان روی زمين
است. همانگونه كه باجخواهی و گردنه بندی بدتر از رشوه خواری است، چرا كه با رشوه
خواری لااقل كاری انجام ميشود، كه در باج خواهی و گردنه بندی، كاری كه انجام نميشود
هيچ، جان هم گاه با آن ميرود! همينگونه است تفاوت معامله روباز و علنی با جيببري.
در اولی جيب و گوش مشتری را ميبرند اما بالاخره يك چيزی در دست او ميماند، كه در
جيب بری پول ميرود اما چيزی دست آنكه جيبش خالی شده نميماند.
حكايت معامله زير ميزی هم چيزيست مشابه جيب بري. بدين معنا كه دو
نفر يواشكی عليه منافع يك و يا چند نفر با هم معامله ميكنند و سر آنها كلاه ميگذارند.
اين معامله زير ميزی آنگاه كه با فرار از ماليات و مقررات دولتی و حكومتی انجام ميشود،
سر يك ملت كلاه گذاشته ميشود. كلاه بزرگی كه اكنون سالهاست، هر ساله به قيمت
چندين و چند ميليارد سر مردم ايران گذاشته ميشود.
به آن زندانهای زير زمينی و اين معاملات زير ميزی، اكنون
مذاكرات زير ميزی هم اضافه شدهاست، نه در مناسبات داخلی كه دو دهه اينگونه بوده،
بلكه در يكی از بزنگاههای تاريخی و در جريان مذاكره با طرفی كه ميگويند ميخواهد
سرمان كلاه بگذارد: امريكا!
ميگويند راست نميگويد، كلاه بردار است، ميخواهد نفتمان را
همراه با استقلالمان ببرد، دينمان را ببرد، اسلام را ببرد، خوی شيطانی دارد،
چپاولگر است و...
حق نيست مردم بپرسند: با چنين شيادی چرا معامله زير ميزی ميكنيد؟
چرا دستهايتان را از زير ميز بيرون نميآوريد تا ببينيم چه ميدهيد؟ چرا ميدهيد“
و چه ميخواهيد بخريد و بگيريد؟ و آن طرف چه ميدهد؟ چه ميگيرد“ چه ميخواهد؟
اين همان حكايتی است كه در زير زمين های اختصاصی ميگذرد. اگر
سند و مدركی محكمه پسند باشد، چه نيازی به بردن طرف به زير زمين است؟
در مذاكره و معامله سياسی هم اگر سند و مدركی دال بر ضرورت،
حقانيت و حفظ منافع ملی وجود داشته باشد، ديگر چه نيازی به مذاكره زير ميزی است؟
|