در روزنامه "شرق" نوشته ای يافتم كه بنظرم مسئله دار
بود. آقای "شهروز نظری” مقاله ای درباره يك كتاب از
نقاشی های نقاشی ايرانی بنام "فاسونكی” نوشته بود. در
واقع نظری به طرح های اين نقاش.
متاسفانه نه نقاشی های آقای فاسونكی را ديده ام و نه
كتاب مجموعه نقاشی هايش را در دست گرفته ام تا " داوری
های زيبائی شناختی” نويسنده نقد را بسنجم. اشكال كار
در جای ديگری است. نويسنده روزنامه شرق با نقد اين
كتاب فرصتی يافته است تا برخی داوری های سياسی و
ايدئولوژيك، كه فكر میكردم دوران آن سپری شده را،
قاطی ارزيابی های هنری كند تا در پايان برای خواننده
پوشيده بماند كه هدف از نقد كتاب، جنبه هنری آن بوده و
يا بار سياسی آن.
آقای شهروز مقاله اش را چنين آغاز میكند:" هيچ
ايدئولوژی ای با آدم های راديكالش شناخته نمیشود.
راديكال ها هيج وقت اكثريت يك جمعيت فكری نيستند.
اصولا راديكاليسم با اقليت يك رابطه ناگسستنی دارد و
هر گاه چنين نگره ای به وجود آمده است كه راديكاليسم
به عنوان جدی ترين برخورد با يك ايدئولوژی مورد
ارزيابی قرار گيرد تنها نشانه اش كم اطلاعی و سهل
انگاری و سرسری گيری به آن جريان فكری است."
آقای شهروز نظری پس از اين احكام سرگيجه آور چنين
ادامه میدهد:
" پان تركيسم از آن رويكردهای عجيب و غريب منطقه ای
ماست". كه:"اينكه جريانات آزادی خواهانه و تلاش های
مشروطه خواهی و ظلم ستيزی مردم آذربايجان به كلی با
موضع فرقه دمكرات و شخص پيشه وری پيوند داده شود هيجان
ناسيوناليستی غريبی است كه به تبع احساس پان ايرانيستی
بی حد و حصر ما بوجود آمده است. ايران نمیتواند سال
1325 و دخالت شوروی كمونيستی را فراموش كند. سال قتل
عام و شورش های قاضی محمد و كشتار كردها و ترك ها همه
بخش های تاريك و تباه دورانی است كه گاه و بی گاه
وجدان و پندار آدم غرب ايران را میلرزاند."
چنين است ارزيابی نويسنده روزنامه ای كه ادعای اصلاح
طلبی دارد، از دل يك انقلاب عظيم بدر آمده و حكومتی را
به زباله دان تاريخ سپرده است كه سر منشا اين مشقات و
تباهی ها بوده است. تازه، "وجدان و پندار" او گاه و بی
گاه نمیلرزد و اين فقط آدم غرب ايران است كه گه گاهی
لرز وجدان میگيرد!
مینويسد"تعجب كردم وقتی فضای دهشتناك آن سالها را در
يك كتاب نقاشی ديدم." زهی انصاف!
آن آقا چنين ادامه میدهد" هنرمندش نتوانسته بود از شر
سال های تهاجم و دخالت خارجی و رسوبات اين سال های
سياه بگريزد".
بايد گفت: آقای عزيز! اينها رسوبات نيست، كابوسی است
كه خلقی را از آن گريزی نيست. آيا فضای قتل عام ها كه
روشن نمیكنيد چه كسی مرتكب آن شد، آن فضای دهشتناكی
نيست كه هنوز نه در نقاشی ها بلكه انباشته های ذهنی
شان است كه در چهره ها نقش بسته است. چنين بر میآيد
كه نقاش توانسته است واقعيت عينی را در آثارش منعكس
كند و بيننده، در اين مورد آقای نقدنويس، توانسته است
از اين آثار روح زمانه را استنتاج كند. نزاع او با اثر
و نقاش نيست، او اين واقعيات را بر نمیتابد، برای
همين هم به نقاش خرده گرفته است.
اما بيائيد صادقانه قضاوت كنيد، آيا اين انقلاب
گامیدر راستای رفع تبعيض هايی كه زمينه رشد و نمو
"پان تركيسم" است برداشت؟ آيا اين فقط احساس پان
ايرانيستی بود كه به احساسات پان تركيستی دامن زد يا
25 سالی كه عبای وحدت امت حزب الله بر سر همه خلق ها
كشيده شد تا همه منشا قومیخود را بدست فراموشی
بسپارند نيز در بروز اين چنين تفكراتی بی تقصير نبوده
است؟ تا زمانی كه روند همگرايی خلق ها و قوميت ها در
ايران، مانند همه نقاط جهان بدون اتكا به ديناميسم
درونی آن، بدون برسميت شناختن آن با اهرم های نامتجانس
مختل شود همين احساس زمينه رشد خواهد يافت و به تكرار
مصائب منجر خواهد شد. آقای نظری كاملا در اشتباه است
اگر فرض كند"اينكه قوميت را بعنوان مبدا و آغاز پديده
زيبايی شناسی قرار دهيم متد نخ نمای مجهولی است، اما
فاسونكی به دليل گسست فرهنگی كه با نقاشی فارسی زبان
دارد به عنوان يك عنصر ناهمگن حائز ويژگی هايی است كه
ماهريز را واداشته تا صرفا به دليل نگره هنر برای
هنرمند و ارضای شهوت نقش زدن فاسونكی مجموعه كاملی
شامل صد صفحه تخيلاتش را رو در روی بيننده قرار دهد."
تناقض در گفتار و اظهار فضل هايی كه نشانه بی مايگی
نويسنده است در اين سطور لبريزند. آقای روشنفكر
نويسنده روزنامه سرآمد مطبوعات اصلاح طلب فراموش كرده
كه در چند سطر پيش از اين نقاش را به داشتن ديد سياسی
خاص متهم كرده بعد هنر برای هنرمند را پيش میكشد كه
برای ارضای شهوت نقاشی میكند. نقاشی را با زبان نقاش
يكی میگيرد و آن را ناهمگن تلقی میكند . نا همگن با
كه و چرا و چرا نه؟
حدس من آنست كه نويسنده اين متن در دايره المعارف های
هنری دنبال سبك هايی كه شايد نزديك به اين نقاشی ها
فرض كرده گشته و چنانكه از متن بر میآيد اكسپرسيونيست
ها را يافته است كه گويا آنها هم نقاشی برايشان ارضای
شهوت بوده است. نسبت دادن آقای فاسونكی به
"اكسپرسيوهای آلمانی”(كه معلوم نيست اين ديگر چه صيغه
ای است) شاهد اين مدعاست.
(طرح صفحه نخست از محمد فاسونكي است) |