بر بندِ نگاهي
كسی جا میماند كه
كجا ديدهام / نمیداند
بوسه كه هر گلوله
آغوش كه هر نفرت
مهری گريخته از منظرمان
تنها نگاه و خيره گی است
اگر فقط از اين دندهی چپ برگردد
بندبازی را میماند
در تعادلِ پائيزی يك فصل.
چشم بستهای چنديست
گلوله برده يا تقدير كه برگها ريختهاند؟
با نگاهت كم شده خوشبختي
از هرچه نامرادی و نامردی كمآوردي
نگاه كن
نترس
در نگاه و خيره گیات جا میماند كسی كه
از نگاهت افتاده
بندبازی كه بازی را باخته
و تماشاچيان كف نزده، رفتهاند
|