بيژن ترقى،
از آخرين بازماندگان نسلی از
ترانه سرايان
ايران است، كه ترانه را در موسيقی ايران همطراز شعر كردند.
مدتی را اخيرا در بيمارستان گذراند و از بيم خرج بيمارستان،
پيش از آنگه پزشكان بگويند به فرمان جيبی كه خالی بود به خانه
بازگشت. تهرانی است. سه هفته پيش از بهار سال 1309 بدنيا آمد.
كتاب
خاطرات او با نام
«از پشت ديوارهاى خاطره»
منتشر شده است.
او به عمری كه در راديو ايران از سال 1335 تا انقلاب 57 پشت سر
گذاشت، دراين كتاب نگاهی خواندنی افكنده است. نظير آن نگاهی كه
نواب صفا، ترانه سرای كهن سال ديگر ايران در كتاب خاطراتش با
نام "قصه شمع" به گذشته كرده است.
بسياری از خوانندگان دهه 40 و 50 ايران كه با سن و سالی ميانه
و گاه بسيار جوان پا به ميدان نهاده بودند ترانههای او را
خواندند و به شهرت رسيدند: حميرا، هايده، مهستی ... و پيش از
آنها: مرضيه، دلكش، پوران... و باز پيش و پشآپيش آنها "بنان"
با صدای افسونی اش. بيژن ترقی شهر را ترانه و ترانه را شعر
كرد. بخوانيد اين سروده بسيار زيبا را كه ترقی سرود و بنان
بسيار استادانه آن را خواند:
«
تا بهار دلنشين آمده سوى چمن
اى بهار آرزو! بر سرم سايه فكن
چون نسيم نوبهار،
بر آشيانم كن گذر
تا كه گلباران شود،
كلبه ويران من
تا بهار زندگى، آمد بيا آرام جان
تا نسيم از سوى گل، آمد بيا دامن كشان
چون سپندم برسر آتش نشان،
بنشين دمى
چون سرشكم در كنار،
بنشين، نشان سوز نهان
....
بازا ببين در حيرتم، بشكن سكوت خلوتم
چون لالهِ
صحرا ببين، در چهره داغ حسرتم
اى روى تو آيينه ام، عشقت غم ديرينه ام
بازا چو گل در اين بهار، سر را بنه بر سينه ام
بيژن ترقی از جمله روزنامه نگاران عرصه ادبيات ايران نيز بود و
با بسيار از مجلات هفتگی و حتی ماهنامههای ايران قبل از
انقلاب همكاری داشت. پس از انقلاب از همين تخصص و آشنائی خود
بهره گرفت و در لابلای صفحات مجلات وزين كشور ماند، تا هر بار
كه آنها را میگشايند به ياد آرند: ترانه سرای ميهن خويش را!
موسيقی ايران را به همان اندازه میشناسد كه شعر ايران را و
اين دو شناخت بود كه از بيژن ترقی ترانه سرائی فراموش نشدنی
ساخت.
پدرش صاحب كتابفروشی معتبر تهران "ترقی" بود و او
بيست و پنج سالگى،
به
نسخه اى از
اشعار
صائب تبريزى به خط
خود وی دست يافت و آن را تصحيح كرد و با اين تصحيح به جمع
ادبا، محققان و شعرای دوران پيوست.
نخستين ترانه خود را روی آهنگی از ساختههای حسين ياحقی ساخت و
اين آغاز همكاری و الفتی بود كه تا پايان عمر حسين ياحقی ادامه
يافت.
تا ۱۳۷۳ـ۱۳۷۲ هر كس كه مى خواست بيژن ترقى را ببيند، به
خيابان جمهورى نرسيده به خيابان ظهير الاسلام، نبش كوچه حمام
وزير مى رفت و او را پشت ميز كارش در «كتابخانه خيام» مى ديد.
چه بسيار
از نسل
جوان بعد
از انقلاب پای صحبت بيژن ترقی با تاريخ موسيقی و ترانه و شعر
در ايران آشنا شدند. برخی از آنها ترانه سرايان جديد ايران
شدند.
اميد، كه زمانه فرصت دهد تا برايش بزرگداشتی در خور گرفته شود.
برای ترانه سرائی كه اين بيت ورد زبانش است:
طفل زمان، فشرد، چو پروانه ام به مشت
جرم دمى كه بر سر گلها نشسته ايم
|