150
سال پيش ميرزاتقى خان اميركبير،
اصلاحات درايران را با تاسيس
دارالفنون پايه ريزی
كرد. میخواست كشور و ملت را از زير چتر ارتجاع
دربار شاهنشاهی و مرتجعين واپسگرای مذهبی بيرون
بكشد.
شاه و شيخ مانع شدند و جانش را در حمام فين كاشان
گرفتند. از آن تبار، هنوز درايران ايستاده اند تا
از واپس ماندگی دفاع كنند. ولايت را جانشين سلطنت
كنند و امثال نوری همدانی و مصباح يزدی و ملاحسنی
و ديگران و ديگران را بر سرنوشت كشور حاكم.
دارالفنون، در آخرين سالهای عمر سلطنت پهلوی نيز
ديگر كالج دوران قاجاريه و عصر ناصری نبود، گرچه
هنوز مشهورترين مدرسه تهران بود و با البرز و هدف
رقابت میكرد.
با انقلاب، به عمر دالفنون خاتمه بخشيدند تا خاطره
اش از ذهنها برود. از آن ثروت عظيمی كه در اين 25
سال صرف جنگ لبنان و افغانستان و عراق شد، حتی اگر
ته كاسه آن را هم خرج دارالفنون كرده بودند، حالا
میشد آن را بعنوان سمبل اصلاحات و دانش و نخستين
كالج اين بخش از خاورميانه كه با مصر و قاهره در
رقابت است در معرض ديد و قضاوت عالم و آدم قرار
داد. نه تنها چنين نكردند، بلكه رهايش كردند تا
مخروبه شود و بجايش هر حجره و امام زادهای را كه
نان و آبی هم در كنار آن در میآمد و میآيد، رنگ
و لعاب زدند و مردم به زيارت آن فراخواندند. سری
به امام زاده داوود در شمال تهران و چاههای
دوقلوی جمكران در جاده تهران قم بزنيد. اگر به
اصفهان رفتيد به جلال و جبروتی كه برای شيخ درباری
و ساواكی زمان شاه "شمس آبادی” برپا كرده اند هم
برويد. برای ارتجاع بارگاه میسازند و برای علم و
عالم قديم نابودی و فراموشی و عالم و علم نوين هم
زندان و مقابله.
دارالفنون، اين عروس 150 ساله نوانديشی وعلم، در
مسير بازار پرفتنه ايران میرود كه فرو ريزد. گاهی
كه میخواهند از تهران قديم بسازند، درش را باز
میكنند و چند سكانسی در آن فيلم میگيرند. همين!
وارد
خيابان ناصرخسرو
كه شديد، در همان ابتدای خيابان به اين بنا نگاه
كنيد.
از اين كالج بزرگ وقت و زمان، امثال
بديع الزمان فروزانفر
بيرون آمد كه چند دهه بزرگ دانشكده معتبر ادبيات
دانشگاه تهران بود.
كمال الملك نقاش
از آن بيرون آمد و جلوی رضا خان قلم علم كرد.
على اكبرخان داور
هم همين كالج را گذراند و بعدها مبتكر دادگستری
مستقل درايران شد.
دارالفنون
را
در سال ۱۳۰۸ موسيو ماركف روسى
با
تلفيقى از معمارى هخامنشى و صفوى
آن را بازسازی و مرمت كرد. از
سال ۱۳۷۵
عملا
آن را
به حال خود رها كرده اند تا فرو ريزد.
در گوشه اى،
از حياط آن
زباله
جمع میكنند و
در بخش ديگری
از آن
بقاياى
چند
دكور
از دور خارج شده
سريالهاى تلويزيونى.
از پنجرههای بیشيشه و شكسته آمفی تئاتر مدرسه
اميركبير
در هيات مجسمه فرسودهای كه از او باقی مانده، بر
سلطه جهل و مرگ علم و بر رفت و آمد شبانه روزی
معتادان،
ولگردانى
و سوداگران مرگ مینگرد.
|