اتل متل
جانباز
اتل
متل يه بابا
كه اون قديم نديما
حسرتشو میخوردن
تمامی بچه ها
اتل متل يه دختر
دردونه باباش بود
بابا هر جا كه میرفت
دخترشم باهاش بود
يه روز آفتابي
بابا تنها گذاشتش
عازم جبههها شد
دختر جا گذاشتش
...................
زهرا به فكر باباست
بابا تو فكر زهرا
گاهی به فكر ديروز
گاهی به فكرفردا
يه روز میگفت دوست دارم
عروسيتو ببينم
ولی حالا دخترش
ميگه به پات ميشينم
هر شب وقتی بابا رو
میخوابونه
توی جاش
با كلی اندوه و
غم ميره سره كتاباش
حافظ رو بر ميداره
راه گلوش ميگيره
قسم ميده به حافظ
خواجه! بابام نميره
(انچه خوانديد چند بند از چهارپاره "اتل متل يه
جانباز" سروده بهزاد
سپهر است كه چند روز پيش دربيمارستان در
گذشت. يك جانباز جنگ عراق بود.-
وبلاگ "زنده رود")
|