ظهور كافه هاى روشنفكرى در ايران،
از سنت كافه نشينى فرانسه الگوبردارى شد.
چه آن روزهايى كه با وجود نسل طلايى ادبيات ايران
نامش «كافه» بود و چه امروز كه به جاى آنها
در كافى شاپ ها، كاپوچينو مى نوشند .
يك
بعدازظهر پاييزى، سالهاى دهه
30،
يك روز معمولى شبيه روزهاى ديگر.
كافه نادرى:
ـ «در جيب من چاقو تنها دسته خودش را مى برد»؛
نصرت رحمانى پكى عميق به سيگارش مى زند، ته مانده
قهوه ترك را سر مى كشد، دست در جيبش مى كند، چاقو
را بيرون مى آورد و سپس ادامه همانها را كه در سطر
اول خوانديد روى كاغذ رها مى كند.
اگر بازمانده هاى آن نسل طلايى را پيدا كنيد و
زندگى و غم نان و روزمرگى هاى امروزه حوصله اى
برايشان باقى گذاشته باشد، برايتان مى گويند كه چه
شعرها، داستانها و چه
مقاله هايى روى ميز كافه هاى آن روز متولد شدند.
فضاى كافه هاى دهه ۱۳۲۰ ، ۳۰ يا ۴۰ را در خيال خود
مجسم كنيد. اگر اين كار برايتان دشوار است، مى
توانيد سرى هم به خاطرات نويسنده هاى قديمى بزنيد.
آن روزها صادق هدايت، صادق چوبك، مجتبى مينوى،
انور خامه اى، مسعود فرزاد، بزرگ علوى، عبدالحسين
نوشين و... و بعدها نصرت رحمانى، احمد شاملو، جلال
آل احمد، غلامحسين ساعدى و... از جمله مهمترين
روشنفكران تهران نشين بودند. اين آدمها بيشتر
عصرهايشان را در تجمعات ادبى و فرهنگى كافهها به
شب مى رساندند و در طول همين شب نشينىها بود كه
عصر طلايى هنر و ادبيات معاصر ايران را رقم زدند.
تصور كنيد ميزى را كه فرضاً آل احمد، اخوان ثالث،
فروغ، شاملو و ابراهيم گلستان دور آن نشسته اند،
چاى و قهوه مى نوشند و درباره ادبيات معاصر، وظيفه
روشنفكرى متعهد، آخرين شعر الف بامداد و يا داستان
كوتاهى از جلال در مهى از دود سيگارهاى روشن،
مباحثه مى كنند. آسان است كه بپذيريم از اين فضا،
شعرى درخشان براى فروغ، يك ايده عالى براى داستان
تازه گلستان و يا يك مقاله خواندنى براى كتاب
آينده اخوان درباره نيما متولد شود؛ و اگر كمى عقب
تر برگرديم آسان است به ذهن رؤيا پردازمان اطمينان
كرده و خيال كنيم كه «بوف كور» مثلاً حاصل جرقه
اى است كه از بحثى ميان صادق هدايت و مسعود فرزاد
درگرفته و يا «سالارى ها» در حاشيه انديشه هاى
كافه اى بزرگ علوى پى ريزى شده باشد.
ظهور كافه هاى روشنفكرى در ايران البته همواره از
سنت كافه نشينى فرانسه الگوبردارى شده است؛ چه آن
روزهايى كه با وجود نسل طلايى ادبيات ايران نامش
«كافه» بود و چه امروز كه به جاى آنها همگان در
كافى شاپها كاپوچينو مى نوشند ـ كه ما در ادامه
اين گزارش به اين فضا هم مى رسيم.
اما گفتيم كه فضاى حاكم بر كافه هاى قديمى تهران،
الهام گرفته از آنچه بود كه در سالهاى پيش از آن
در كافه هاى پاريس گذشته بود. كافى است جاى جلال
آل احمد، صادق هدايت ، نصرت رحمانى، احمد شاملو،
بزرگ علوى و... را در مدل اروپايى كافه، با ژان پل
سارتر، آندره ژيد، لوئيس بونوئل، آندره برتون،
سالوا دور دالى و... عوض كنيد. در همين فضاها بود
كه پايه هاى مكاتبى چون سوررئاليسم در ادبيات،
نقاشى و سينماى اروپا، گذاشته شد. مدل ايرانى اين
فضا مى شود عصر طلايى ادبيات نوين ايران. اين عصر
ماندگار، ظهورش را تا حدى ـ دست كم از نظر مكانى ـ
مديون كافه هاست.
صعود و سقوط
بزودى اما تب سياست، كافهها را سوزاند. چندسالى
پيش از وقوع انقلاب در ايران، آغاز تحول در فضاى
حاكم بركافهها بود. در اين دوران، طنين بحث هاى
سياسى كه البته به صورت زمزمه و اشاره هميشه در
فضاى كافهها مى پيچيد، تبديل به بحث اصلى هر ميز
شد. همه درباره شرايط سياسى موجود و اتفاقاتى كه
در آينده رخ خواهد داد بحث مى كردند. گذشته از عصر
طلايى ادبيات ايران كه در كافهها رقم خورد، دو سه
سال پيش از انقلاب نيز با محور بحث هاى سياسى،
بخشى ديگر از دوران اوج نقش كافهها در ميان اهل
قلم و روشنفكران در ايران بود اما هر چيزى كه صعود
مى كند، ناگزير روزى هم سقوط خواهد كرد. تنها كمتر
از دو سال پس از انقلاب، جنگ خونين تحميلى از راه
رسيد و جامعه ايران دغدغه هاى تازه اى به خود ديد.
حالا كافهها كه در دوران اوج انقلاب اسلامى و
سالهاى اوليه پيروزى نقش شان كمرنگ تر شده بود، به
نظر مى رسيد كه ديگر جايى مناسب براى بحث هاى داغ
نباشند. تنور داغ انقلاب، دانشگاهها و كوچهها و
مدارس و مساجد را بيشتر براى مباحث سياسى و
اجتماعى و حتى فرهنگى و روشنفكرى مناسب مى ديد؛ در
چنين شرايطى طبيعى بود كه كافهها كاملاً به حاشيه
بروند. حالا براى مردم مسائل مهمترى وجود داشت كه
نشستهاى كافه اى پاسخگوى آن نبود. اين سالها،
دوران از رونق افتادن كامل كافهها در ميان جوانان
اهل كتاب و قلم بود؛ و چنين بود و ماند تا سالهاى
پس از جنگ كه به تدريج به جاى كافه هاى گذشته،
كافى شاپها ـ كم
و
بيش ـ متولد شدند. البته هنوز هم كافه هاى قديمى
تهران شلوغ مى شوند اما جوانان كافه را ديگر با
نام كافى شاپ مى شناسند و «كافى شاپ» البته «كافه»
نيست!
تغيير نسل: پاتوق هاى فرهنگى
يك نخ سيگار، يك فنجان قهوه تلخ ـ حتماً بدون شكر
ـ صداى موزيك، يك جلد كتاب شعر ترجيحاً از آرتور
رمبو، مالارمه و يا خيلى نزديكتر مثلاً شاملو يا
نيما و چهره اى با عينك دسته شاخى و ته استكانى
كاملاً جدى و سبيلى پرپشت؛ ژست روشنفكرى كامل
است...
… روزها و سالها گذشت و گذشت. نسل اول و دوم
روشنفكران عصر طلايى شعر، ادبيات، سينما و تئاتر
ايران يكى يكى ابن بابويه، بهشت زهرا و امام زاده
طاهر كرج را پركردند، كافهها تبديل به كافى شاپ
شدند و نسل تازه اى از پس آن روشنفكرهاى جذاب
قديمى، تولدشان را جشن گرفتند.
هنوز هم البته در كافه هاى قديمى تهران مى توانيد
برخى از اهل هنر را ببينيد؛ چرا كه به هر حال
بحث هاى هنرى يا بحث هاى روشنفكرانه جالب ترند،
اگر در فضايى انجام شوند كه از اين بابت سابقه
تاريخى داشته باشند.اما از كافه هاى قديمى كه
بيرون بزنيم و در ادامه كوچه روشنفكرى، به فضاى
امروزى «پاتوق هاى فرهنگى» مى رسيم. تغيير زمانه و
پيشرفت تكنولوژى فضاى پاتوق هاى فرهنگى را هم
تغيير داده است. شما در اين پاتوق هاى مدرن
اسيرنوستالژى نمى شويد. راستى اگر هدايت در اين
دوران ظهور و كافى شاپ نشينى از نوع امروزى اش را
تجربه مى كرد باز هم كارش به خودكشى مى كشيد؟ ـ
شايد سؤال بى مزه اى باشد اما بى ربط نيست ـ به هر
حال، بگذريم. حالا ديگر در گوشه و كنار تهران
مراكز مختلفى تأسيس شده اند كه مى توانند هم غذا و
نوشيدنى و هم خوراك فكرى شما يعنى كتابتان را
فراهم كنند. مراكزى با معمارى و دكوراسيون جديد كه
در آنها امكان دسترسى به كتب، نوار، سى دى،
اينترنت، خدمات الكترونيكى و البته خدمات معمول
كافى شاپى در آنها وجود دارد. اجازه بدهيد بيش از
اين مسأله را پيچيده نكنيم، برخى از انتشاراتى هاى
معروف تهران يكى دوسالى مى شود كه تصميم گرفته اند
مؤسسه هاى خود را با شكل و شمايل تازه اى
راه اندازى كنند. در اين مراكز، مشترى ها، هم با
آثار تازه منتشر شده آن انتشاراتى آشنا مى شوند و
هم مى توانند پشت ميزهاى كافى شاپ لم بدهند و يك
نوشيدنى سرد يا گرم را مزمزه كنند؛ در خيابانهاى
كريم خان، امكان دستيابى به اين مراكز خيلى
راحت تر فراهم مى شود. مى توانيد به شلوغى خيابان
زل بزنيد، بدون آنكه عجله مردم به آرامش شما
خدشه اى وارد كند و شما خيلى راحت خستگى تان را در
بوى خوش قهوه و جذابيت كتاب فراموش كنيد. براى
اينكه شما با جريان راه اندازى اين پاتوق هاى
فرهنگى بيشتر آشنا شويد، با مدير يكى از اين
مؤسسهها گپى زده ايم:
«هدف فراهم ساختن محيطى بود كه در آن، هم كتاب
عرضه شود و هم بخش هايى براى ارائه نوار و سى دى
وجود داشته باشد. البته براى تكميل شدن مجموعه
لازم بود فضايى هم براى گپ و نوشيدن چاى، قهوه و …
در نظر گرفته شود. ما ازكتاب فروشى هاى پاريس
الگوبردارى كرده ايم، البته با استفاده از نمادهاى
ايرانى.»
در اين كتابفروشى هايى كه كافى شاپ هم هستند،
معمولاً تصاويرى از بزرگان ادبيات ايران را بر
ديوارها مى بينيد. اگر دوست داريد بعدازظهرى،
تجربه اى كوتاه شبيه صادق هدايت و يا روشنفكران
فرانسوى دهه پنجاه ميلادى داشته باشيد مى توانيد
به يكى از اين مكانها وارد شده، قهوه تلخ سفارش
داده و از مطالعه لذت ببريد.
ويژگى اين پاتوق هاى فرهنگى، در برگرفتن مخاطبانى
با سليقه هاى گوناگون است؛ به نوعى كه ممكن است
كسى تنها براى تهيه لوازم تحرير يا يك نوشيدنى پا
به اين مراكز بگذارد اما چه بسا عنوان يكى از
كتابها چشمش را بگيرد و به مطالعه آن راغب شود. به
هر حال در كشورى كه مردمش اهل كتابخوانى نيستند
اين اتفاق خوشايندى است. نكته ديگر اينكه اين نوع
پاتوقهاى فرهنگى، محل برخورد نويسندهها
وخوانندهها با يكديگرند. در حال حاضر برخى
نويسنده هاى حتى درجه اول معاصر، بخشى از اوقات
فراغت خود را در پاتوقهاى فرهنگى مى گذرانند. شما
مى توانيد در اين مراكز بدون واسطه با نويسنده
مورد علاقه خود ملاقات وچه بسا با او قهوه اى هم
بنوشيد. حسن اينگونه ملاقاتها اين است كه اگر
ابهامى درباره اثر نويسنده مذكور برايتان باقى
مانده، توسط خودش برطرف مى شود. از كجا معلوم؟
شايد اين نوآورى زمينه ساز تحولى هم در ادبيات
فعلاً سوت و كور ايران شود؛ همانطور كه دهه طلايى
ادبيات ايران هم به جهاتى مديون كافهها بود؛
البته فقط شايد!
آمار
اسم كافى شاپ كه مى آيد، آدم ياد هزار و يك واژه
ديگر مى افتد. مثلاً سيگار، رفقا، آرامش و لم
دادن، وراجى هاى بى پايان و... اماآمارها درباره
انگيزه هاى كافى شاپ نشينى چه مى گويند؟ از آنجا
كه در كشور ما معمولاً كمترآمار درستى درباره
مسائل اجتماعى و... در دسترس است؛ پس شما بايد آدم
خوشبختى باشيد كه موضوع تحقيق دانشگاهى يكى از
دوستان نزديكتان مربوط به كافى شاپها ست و او
حاضر مى شود نتيجه زحمت چندين ماهه اش را در
اختيارتان
بگذارد، كه البته ما از همين دسته آدمهاى خوشبخت
بوديم. بنابراين از اين پس هرچه آمار مى آوريم،
نتيجه پاسخ ۱۰۰ دختر و پسر كافى شاپ نشين است كه
در كافه هاى مختلف تهران به اين سؤال پاسخ
داده اند:«چرا به كافى شاپ مى رويد؟»
آمار نشان مى دهد
كه «۴۶درصد» از پاسخگويان رفتن به كافى شاپ را جزو
۳گزينه اول خود براى «پركردن اوقات فراغت»
مى دانند. به نظر مى رسد امروزه كمبود مكانهاى
تفريحى براى جوانان، كافى شاپ هارا تبديل به يكى
از مهمترين مراكز ديدارهاى دوستانه براى جوانان
كرده است.
براساس آمارهاى استخراج شده از همين پرسشنامه، از
مسأله «اوقات فراغت» كه بگذريم، «كافى شاپ» جذابيت
هاى ديگرى هم براى جوانان دارد؛ جذابيتهاى مكانى،
دنج بودن، محيط آرام، ملاقات با دوستان، فرصتى
براى گپ زدن، برقرارى ارتباط كلامى و دوستانه با
افرادى كه علايق و گرايشهاى مشترك دارند، يافتن
دوستان جديد و... خلاصه اينكه «۸۵درصد» از
پاسخگويان، «جذابيت فضا، دنج بودن محيط و حضور
همسن و سالها و مراجعان جوان» در كافى شاپ
و«۸۱درصد» مناسب بودن فضاى كافى شاپ براى «گپ زدن»
و «ساير موارد» را انگيزه هاى اصلى خود براى رفتن
به كافى شاپ دانسته اند.
***
آخرين اسكناس هايمان را همراه با يك دوست به
اصطلاح كافى شاپ نشين حرفه اى صرف نشستن پشت ميز
يكى از كافى شاپهاى معروف تهران كرده بوديم كه آن
دوست نگاهى به ساعتش انداخت و گفت: «شرط مى بندم
فلان كس همين حالا وارد اينجا مى شود.» دقيقه اى
نگذشته بود كه يك تاكسى مقابل كافى شاپ ترمز كرد و
فلانى همراه با چندنفر ديگر وارد شدند.
كافى شاپها براى گروهى از جوانان به صورت پاتوقى
دائمى درآمده اند. به اين ترتيب روزها و ساعتهاى
از پيش معلوم و مشخصى را كنار هم در اين فضا
مى گذرانند. نكته قابل توجه ديگر، امكان دسترسى به
سيگار و گاهى قليان است. متأسفانه يكى از مكانهاى
مورد علاقه جوانان براى سيگار كشيدن، همين
كافى شاپها هستند. در كافى شاپ كسى به آنها ايراد
نمى گيرد و كسى هم نيست كه به جوان سيگارى بد نگاه
كند و يا از او بخواهد كه سيگارش را خاموش كند.
اينگونه است كه «۴۲درصد» از پاسخگويان «آزاد بودن
سيگار» در كافى شاپ را در رفتن به اين مكان مهم
دانسته اند. از اين مسائل كه بگذريم، درآمد
افرادهم تأثيرى مستقيم در رفتن آنها به كافى شاپ
دارد. عمدتاً كسانى به طور دائم در كافى شاپها
ديده مى شوند كه يا خود يا خانواده هايشان درآمد
نسبتاً خوبى دارند.
عده ديگرى از پسران و دختران جوان از محيط
كافى شاپ به عنوان مكانى براى «برگزارى جشن هاى
دوستانه ـ جشن تولد، جشن فارغ التحصيلى و...»
استفاده مى كنند. بحث علاقه به نسل طلايى ادبيات
ايران را هم كه قبلاً مطرح كرديم، هنوز براى
عده اى از اين جوانان عاملى است تا به كافى شاپها
بروند؛ به عبارتى نوعى نوستالژى و يا تقليد از
خاطره هاى گذشته ادبيات و روشنفكرى ايران. اگرچه
احتمالاً كسى انتظار ندارد كه بار ديگر از پشت
صندلى هاى اين كافهها احمد شاملو، هدايت، نصرت
رحمانى، آل احمد و... بيرون بيايند... حالا شايد
تنها وجود مكانى براى تخليه انرژى از سوى اين
جوانها مهمترين انگيزه باشد. خلاصه اينكه شما هم
اگر اهل كافى شاپ نباشيد شايد روزى پايتان به اين
مكان باز شود. بهانه مى تواند يك ملاقات، يك گپ
دوستانه، يك ژست روشنفكرانه و يا حتى يك فنجان
قهوه باشد. انتخاب با شماست!
اين كافى شاپ جذاب
سال هزار و سيصد و هشتاد و سه، يكروز كاملاً
معمولى، يكى از كافى شاپ هاى تهران ـ تصويرى از آل
پاچينو بر ديوار، بوى كاپوچينو پيچيده در فضا و
ناگهان صداى جيغ و گريه يك دختر جوان!؛ سرها به
سمت آن ميز برمى گردد!!، حتى صاحب روشنفكرانه ترين
ژستها هم كنجكاوانه برمى گردد! چيزى نبود؛ يك بحث
مختصر كه منجر به خروج دختر ازكافى شاپ و خالى
ماندن يك صندلى روبروى يك پسر شد! ادامه ماجرا
قابل پيش بينى است. پسر زير فشار نگاههاى سنگين از
در بيرون مى رود وچنددقيقه بعد آرام با همان دختر
بازمى گردد. نگران نشويد. مى شود همچنان به پوستر
آل پاچينو نگاهى انداخت و از طعم خوش كاپوچينو لذت
برد. اينجا كافى شاپ است!
|