شب در ميان دو راهی شقه نمیشود
از راهی كه آمدی برگرد
نيامده چيزی را بردهای با خود
چيزی كه عوض نمیشود
كم نمیآورد اين راه را
مردی كه بیمقصد افتاده توی راه
بسيار آموختهايم از نامردان
تا مرد، مقصدی باش رفيق
گريخته اين بار جای ديگري
كه شب است و انگار با هيچ تيغ آفتابی
صبح نمیشود
.pichay.
|