واروژان
را نخستين بار، سال 41 در كافه ری تهران ديدم . در آن سالها كه
به جوانی من باز میگردد، اغلب كافههای تهران، در جلوخان
قنادی بود و پشت آن كافه با ميز و صندلی .
قهوه و چای داشتند با شيرينی و بستنی. كافه فردوس در خيابان
اسلامبول ، كافه فيروز در خيابان نادری ، كافه پارك در چهارراه
امير اكرم ، كافه لاله زار در خيابان لاله زار جنوبی ، كافه
نور در لاله زار شمالی، كافه ری در لاله زار شمالی، (الدورادو
درخيابان شاهرضا، قناری نبش حافظ، كاكولی كاخ جنوبی و...)
در « كافه ری » به
واروژان
معرفی شدم. اهل طنز بود. آرام، مهربان و خجول. آن سالها در
هنرستان عالی موسيقی تهران درس میخواند و پيانو میزد. متولد
1319 بود و از همان سالها قيافه او بيشتر از سنش به چشم
میخورد. ديگر او را نديدم تا سال 55 كه من در كانون پرورش
فكری كودكان و نوجوان مدير مركز تهيه صفحه و نوار بودم. به
خواهش من همكاری را با كانون آغاز كرد. طبع والايی داشت. به
استادی رسيده بود. بدون هيچ گزافه گويی و ادعايی فقط گوش بود.
گاهی با طنزی تلخ از روزگار ياد میكرد. من نديدم از كسی
بدگويی كند.
در بهار 55
واروژان
كار تنظيم ده ترانه محلی با نامهای :
شكار آهو
،
دای بلال،
كريشيم،
رشيد خان
،
دو به دو،
اسمر اسمر جان
،
قد بلند،
تو بيو و كبوتر
را برای صدای
پری زنگنه
آغاز كرد. در تابستان آن سال اين ترانهها را در استوديو پاپ
تهران ضبط كرديم.
در تنظيم اين ترانهها بدعت و تازگی فراوانی به چشم میخورد و
از ساز «
قانون
» بهرهای تازه برده شده بود. در ترانه
كراشيم
از آواز جمعی استفاده كرده بود كه تازه و بديع بود . اين
ترانهها به سرعت مورد توجه مردم قرار گرفت. در كار موسيقی
فيلم هم در مجموعه
سلطان صاحبقران
علی حاتمی دست به ابتكار زد.
آن خلوص روحی و صفای باطن در كارهايش موج میزد. ناگهان مرگ
آمد و او را در ربود و روز 26 شهريور 1356 از جهان ما رفت. به
هنگام مرگ، فقط 39 سال داشت. من گريستم و مادرم پا به پای من.
خيلی از غروبهای تابستان، به خانه ما میآمد. خانهای در
خيابان ايتاليای تهران. واروژان
با مادرم در حياط خانه در زير درخت خرمالو مینشستند. مادر با
لهجه كرمانی و
واروژان
با ته لهجهای ارمنی از زندگی میگفتند... حالا نه مادرم هست و
نه واروژان. ايتاليا هست، اما خيابانش در تهران؟ نمی دانم،
شايد درخت خرمالو را هم سر بريده باشند و بجای برج كاشته
باشند!
با
اندكی تلخيص و تصرف
وبلاگ واروژان
|