پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
پيک هفته

آرشيو هفتگی

در رابطه با پيک هفته


 

 
 

 

 
 

 

 

 

 
 
 
 
 

از اين گوشه
تا آن گوشه شهر
مريم عزيزی
   
 

تلفنم زنگ می‌زند. صدای دوستم را از پشت تلفن می‌شناسم. از من برای صرف نهار دعوت می‌كند، خوشحالم از اينكه بعد از مدتها می‌توانم وی را ببينم. دعوتش را می‌پذيرم. با عجله لباس هايم را می‌پوشم و راه خانه دوستم را پيش می‌گيرم. سر خيابان برای سوار شدن ماشين منتظر می‌مانم. هوا سرد است و سوز برف بر صورتم سيلی می‌زند. ماشينی جلوی پايم ترمز می‌كند، خودم را كنار می‌كشم . بی‌تفائت نشان می‌دهم، اما دست بردار نيست. خدا خدا می‌كنم هرچه زودتر يك مسافر كش از راه برسد اما خبری نيست! ماشين مزاحم چند دقيقه‌ای منتظر می‌ماند وقتی عكس العملی نمی بيند راهش را می‌گيرد و می‌رود، بالاخره تاكسی می‌رسد. تجريش؟
 بفرماييد!
سوار می‌شوم و ماشين راه می‌افتد. تاكسی گرم است و راحت! احساس خوبی دارم. چند متر جلوتر پسر جوانی سوار می‌شود و بعد از مرد ميانسال ديگری، پسر از فرصت استفاده می‌كند و خودش را نزديكتر می‌كند. خودم را جابجا می‌كنم. اما احساس خفگی می‌كنم، چشم غره‌ای به می‌روم اما توجهی نمی كند. به ناچار با لحنی تند و عصبی می‌گويم: آقا خودتان را جمع و جور كنيد. جوانك كمی خودش را جمع می‌كند. راننده نيز از داخل آيينه نگاهی به عقب می‌اندازد اما چيزی نمی گويد و به راه خود ادامه می‌دهد. آرزو می‌كنم زودتر به مقصد برسم.
تجريش شلوغ است به اصطلاح مردم توی هم می‌لولند. ايستگاه اتوبوس بالای ميدان است. به راه خود ادامه می‌دهم. ناگهان ربه محكمی به كتفم می‌خورد. احساس می‌كنم كتفم شكسته، سر كه بر می‌گردانم مرد ژوليده‌ای را می‌بينم كه نيشخندی بر لب دارد. بسيار وقيحانه نگاه می‌كند. عصباين می‌شوم. نمی دانم چكار كنم. به ياد حرف مادرم می‌افتم كه هميشه می‌گويد:« نكند با اين جور آدم‌ها دهن به دهن بشوی يك وقت بلايی بر سرت می‌آورند. » به راه خود ادامه می‌دهم.

 به صف آريا شهر می‌رسم. خوشبختانه ايستگاه اول است و جا برای نشستن پيدا می‌شود!
بر روی يكی از صندلی‌ها می‌نشينم. بعد از ده دقيقه اتوبوس حركت می‌كند. از پنجره اتوبوس چشم به بيرون می‌دوزم. در افكار خود غرق می‌شوم. پسر جوانی سوار بر ماشين ماتيز خود كنار اتوبوس حركت می‌كند. در خيابان جلوی هر خانمی كه ايستاده ترمز می‌كند. آنقدر عقب و جلو می‌رود كه آن بيچاره‌ها را فراری می‌دهد. بالاخره هم موفق می‌شود و دختری را سوار می‌كند و با سرعت هرچه تمامتر به راهش ادامه می‌دهد...!

اتوبوس در ايستگاه‌های مختلف توقف می‌كند و مردم گروه گروه سوار يا پياده می‌شوند. كم كم به مقصد نزديك می‌شوم. حالا اتوبوس خلوت شده است. ناخودآگاه نگاهم به قسمت مردانه اتوبوس می‌افتد. مردی حدود 50 ساله خيره خيره نگاهم می‌كند. با ايما و اشاره سعی می‌كند تا چيزی بگويد. نگاهم را می‌دزدم اما هربار كه سرم را بر می‌گردانم تا اتوبوس را ورانداز كنم ناخودآگاه نگاهم دوباره با او تلاقی می‌كند. باز هم صورتم را بر می‌گردانم. نگاه‌های بی‌شرمانه او عذابم می‌دهد. بالاخره اتوبوس به آخر خط می‌رسد.

پياده می‌شوم. سعی می‌كنم خود را با عجله به تاكسی مورد نظرم برسانم. احساس می‌كنم كسی از پشت صدايم می‌كند: خانم خانم!

برمی گردم، دوباره همان مرد را می‌بينم چند لحظه مكث می‌كنم. مرد اين فرصت استفاده می‌كند، خود را به من می‌رساند و بريده می‌گويد: خانم می‌تونم مزاحمتون بشم؟ با همان عصبانيت قبلی می‌گويم : نخير آقا

خواهش می‌كنم من قصد آزار و اذيت شما را ندارم. خواهش می‌كنم به حرف هايم گوش كنيد!
قبل از اين كه چيز ديگری بگويم دوباره به حرف می‌آيد و می‌گويد: اينجا كه نمی شود حرف بزنيم. مانده ام چه پاسخی به وی بدهم از اين همه پررويی ...!

با اين حال می‌گويم : آقا من هيچ علاقه‌ای به گوش دادن حرف‌های شما ندارم.

اما باز از رو نمی رود، من و منی می‌كند و قبل از اين كه از او جدا شوم تند تند می‌گويد: خانم من متاهل هستم اما ... !

حرف‌های مرد مثل پتك بر سرم كوبيده می‌شود. ديگر چيزی از حرف هايش نمی شنوم. با صدای دوباره مرد به خود می‌آيم. واقعا نمی دانم در مقابل اين همه وقاحت چه بگويم. بهترين جواب خلاصی از اين شرايط است. بايد هرچه زودتر از آن جا دور شوم. در حالی كه مرد همچنان از پشت سر صدايم می‌كند با عجله سوار تاكسی می‌شوم و راه خانه دوستم را پيش می‌گيرم . سرم را به شيشه تاكسی تكيه می‌دهم و بشدت سرم سنگين است. اينقدر از رفتن به خانه دوستم سنگين است، اين قدر كه از رفتن به خانه دوستم پشيمان می‌شوم ، ديگر حوصله تكرار اين صحنه‌ها را در راه برگشت ندارم. شايد ديدار دوستی قديمی كمی حالم را بهتر كند.
به راستی چه كسی مقصر است؟! ... نمی دانم در گوشه گوشه ذهنم به دنبال پاسخی می‌گردم اما جوابی نمی يابم.

 

 (http://www.womeniniran.net)