برگزاری نمايشگاه آثار نقاشی كمال الملك و شاگردان
و پيروان مكتبش در نگار خانه مهرشاه، تجديد ديدار
با هنرمندی بود كه تاريخ او را بعنوان شالوده گذر
نهضت نوين نقاشی ايران ميشناسد.
مردی كه گشاينده افقهای جديد و پيام آور مذهب تازه
و سنن بالندهای دردنيای روبه زوال نقاشی اين ملك
بود.
ظهور اين پيام آورجديد درشرايطی واقع شد كه
مينياتور ايران به يك جسد موميائی تبديل شده بود و
مقلدان و متوليان خواب زده هنر، نقاشی آئينی ايران
را درتابوت میگذاشتند.
ضرورت تحول وحركت تازهای احساس میشد. نقاشی
تنفسگاه پاك تر و فراخ تری میطلبيد. اشكال و
مضامين كهنه با اقتضای زمانه سازگاری و همراهی
نداشت. هنری كه بخواهد زنده و باطراوت بماند،
گزيری جزاين ندارد كه زمان را دريابد و با شرايط
نوين كه گوركن ارزشها و نهادهای فرتوت وفرسوده
است، هماهنگ شود. كمال الملك اين ضرورت را دريافت
و نابغه آسا به آن پاسخ گفت . اونقاشی ايران را
درمسيری قرارداد كه امتداد آن به احيای دوباره اين
هنر انجاميد. اين سخن "جكسون" سياستمدار و هنرشناس
آمريكائی كه گفت : "تا ايران فردوسی و كمال الملك
را دارد، پيوسته سزاوار ستايش است" نمايای نقش
والائی است كه او
در تاريخ هنر اين ملك به خود اختصاص داده است.
نقاشی كمال الملك درروند زندگی او روبه كمال و
تعالی رفت ، درعين حال آثار متنوع او
در كليت خود بدعت زندهای درعرصه نقاشی ايران
نهاد. كمال الملك زندگی را كه مدتها بود نقاشی
ايران آنرا فراموش كرده و به قصاص اين فراموشی
ازهويت و حقيقت دور مانده بود، به آن برگرداند.
اوهنری را كه همسايه و مونس حقيقت نبود، ناروا و
دروغ میشمرد و برآن بود كه برای هنر هيچ دشمنی
خطرناك تر ازدروغ نيست. اين كلام اوست كه : "
حقيفت گوهری قائم به ذات است، اما زيبائی چنين
نيست، متكی به ذات حقيقت است. اولی به تنهائی پا
برجا و دومی بیاولی بیجاست."
ايمان به حقيقت دروجود كمال الملك با يقين و
اعتقاد به هنر تركيب يگانهای يافته بود. برای
اوحقيقت ، مطلق هنر بود و هنر شعشعه و تجلی آن
حقيقت ابدی كه جان زندگی را گرم و روشن و زلال نگه
ميدارد.
درنمايشگاه آثار كمال الملك ، تماشاگر ومخاطب با
دنيائی روبرو ميشود كه درعين وفاداری به موازين
حقيقت، دارای يك بعد اضافی است .اين بعد اساسی
جسميت بخشيدن به حالات دست نيافتنی و اعماق
ناديدنی و حسی مناظرو پديده هائی است كه نقاش آنها
را روی تابلو منعكس كرده است. دراين آثار، نقاش
درذات طبيعت و عمق جرم و ماده فرورفته و شعر و شور
درونی آنرا بيرون كشيده و بازبان خط و رنگ ،
دربازی سايه روشنها و انعكاس الوان نو، نهاد و
شخصيت آدميان را در حالات كاملا طبيعی چهره وقامت
آنها را برملا كرده است. اين همان جوهر اثيری هنر
است كه يك تابلو اصيل را از دقيق ترين و رساترين
تصويری كه دوربين عكاسی بدست ميدهد، متمايز ميكند.
درآثاری اين چنين، حضور نقاش درهمه عناصر تابلو
احساس ميشود وهرپديده با عبور ازصافی تخيل و عاطفه
هنرمند درروی بوم انعكاس میيابد. راز آفرينندگی
هنر درهيمن استعداد و نيروست .
از انجا كه روح حقيقت جوئی وعنصر مردمی درآثار
كمال الملكی تلوءلوء و تلاطم داشت، بطور گستردهای
درمردم نفوذ كرد و از طرف مردمی كه به قشرها و
جهان بينیهای متفاوتی تعلق داشتند، با گرمی وشور
حرمت آميزی استقبال شد. حد وعمق تاثير اجتماعی
نقاشی كمال الملك را اقای "حسين شيخ" يكی ازقديمی
ترين شاگردان و پيروان مكتبش درفشرده ترين بيان
آشكار كرده است:
"مردم معتقد به شريعت ، به نقاشی و مجسمه روی خوشی
نشان نميداند. اين دوهنر دراواخرعصرقاجارتقريبا
مهجورمانده و بیتوش ورونق شده بودند. تحريم حجاری
ونقاشی با خشك انديشی و تعصب آميخته بود. مردم
بندرت و درمقياسی آنقدر ناچيز كه قابل حساب نيست ،
تابلو ويا احيانا پيكرهای درخانه خود داشتند.
ديوارها و اتاقها با قالیهای رنگ به رنگ وپر نقش
ونگار تزئين ميشد. معجزه هنر كمال الملك اين بود
كه قالیها را پائين
كشيد و بجای آنها
تابلوهای نقاشی قرارداد. او سنت نقاشی را
بازندگی مردم آميخت و نقاشی راازانزوای نيمه
تاريكش بيرون كشيد وبه مردم سپرد . اين است كه من
ميگويم كمال الملك نقاشی اين ملك را
احيا كرد، به آن
جان تازهای داد و پيش پاهای لرزانش ، راه هموار و
بیپايانی بازكرد ."
آثار كمال الملك مانند تمامی آثار پرقدرت هنری ،
با مراحل مختلف زندگی خالق خود پيوند و رابطه
درونی دارند. نقد و بررسی اين آثار درمتن
زندگينامه كمال الملك ، معنی و وضوح بيشتری
میيابد. ازاينرو شناخت هنر وشخصيت و دامنه تاثير
كمال الملك را با مرور و تاملی در زندگی او آغاز
ميكنيم .
تاريخ تولد احيا كننده نقاشی ايران درابهام مانده
است . دربسياری ازمتون، سال تولد اورا 1264 هجری
نوشته اند. آقای "عبدالحسين نوائی " محقق گرامی
درزندگينامه كمال الملك اين تاريخ را تاييد كرده
است . استاد "اسماعيل آشتيانی” و "ماركارقرابگيان"
شاگردان و ادامه دهندگان راه او نيز بیهيچ شبهه
1264 هجری را سال ولادت نقاش دانسته اند. مهدی
بامداد درمجموعه "تاريخ رجال ايران" نوشته است كه
كمال الملك درحدود 1268 هجری
دركاشان چشم به
جهان گشود، اما دكتر قاسم عنی محقق ارجمند و دوست
نزديك استاد كمال الملك ، درباره صحت اين تواريخ
درترديد است او مينويسد :
"استاد كمال الملك بطور تحقيق نميدانست درچه سالی
متولد شده است . بارها دراين باره ازايشان سئوال
كردم و به نتيجه نرسيدم. البته به قرائن معلوم است
كه در سالهای نخستين سلطنت
ناصرالدينشاه
بدنيا آمده ، اما نميتوان يقين حاصل كرد كه تاريخ
تولد او سال 1264 بوده ، يا سال مقدم بر آن ، يا
دوسه سال موءخر برآن".
چند سال زودتر، يا دو سه سال ديرترچه فرقی ميكند!
درزندگی مردان بزرگ "سال"های عمر معيار سنجش و
داوری نيستند، آنچه معتبر است كيفيت زندگی آنهاست
كه چون رودخانهای با طغيان حاصلخيزش سواحل مسير
خود را سيراب و بارور كند .
"محمد غفاری” كه
بعدها لقب كمال الملك گرفت، درروستای "مكه"
كاشان بدنيا آمد. گرايش به خط و نقش و تصوير،
ازكودكی با اوبود، چنانكه خانم ايران غفاری نوه
بزرگ استاد نقل ميكند:
"نخستين باری كه استاد گرايش خود را به نقاشی
احساس كرد، با زغال تصويرهائی برديوار اتاق
زادگاهش كشيد، تصاويری كه هنوز آثار آنها را بردر
و ديوارآن اتاق ميتوان ديد، آن اتاق ساده را مردم
ساده تر آنجا كه بهترين دوست نقاش همولايتی خود
محسوب ميشوند، بصورت موزه كوچكی در آورده اند."
جاذبه رنگ و نقش درچشم "محمد" بیدليل نبود. او
درخاندانی شكفته بود كه سنن هنرو نقاشی ميراث آن
بود. عمويش
ميرزاابوالحسن خان صنيع
الملك نام آورترين نقش آفرين روزگار خود
بود و تابلوهای اوهنوز زينت موزهها و كلكسيونهای
هنر است . تا انجا كه شواهد نشان ميدهد، شرايط
روانی و فضای مساعد، برای آنكه محمد را با هنر
آشنا و دمساز كند، ازساليان نخستين زندگی اومهيا
بود. اين حال و هوای شاداب هنری چنان بود كه
"ابوتراب" برادر محمد نيزنقاش چيرهای شد و اوج
چشمگيری گرفت .
تحصيلات ابتدائی محمد دركاشان گذشت و او درسنين نو
جوانی برای ادامه تحصيل راهی تهران شد . درمدرسه
دارالفنون به فراگيری زبانهای فارسی و فرانسه و
تاريخ و نقاشی پرداخت .
دردرون او رويشی بود. روحش چون زمين بكری هربذری
را سخاوتمندانه بارور ميكرد و با شكفتن هر بذر،
خود نيزمی شگفت و میباليد. سه سال پس ازورودش به
دارالفنون، ازخمير مايه مستعد وجود اونقاش
نازك خيال و تردستی بيرون آمده بود كه پنداری با
هنرش سودای فتح جهان راداشت .
نقاش جوان كاشانی حالا با نام "ميرزا
محمد كاشی” جائی برای خود گشوده بود، اما
اين جا هنوز تنگ بود، مثل پوسته تخم پرندهای بود
كه يك پرواز واوج را درخود محبوس نگهداشته باشد.
دوران سه ساله و فراگيری دردارالفنون ، دوران
تمرين و تامل و جست و جو بود. دراين دوران نقاش
جوان نگاهش را توانا كرد تا چون مته درآنچه ميديد
فرو رود، با طبيعت مانوس شد و با آن آميخت، به رمز
و راز خط و رنگ پی برد و در ورای آن به كهكشان
نامتناهی و مرموزی كه سرشاراز تفصيل والهام بود
راه يافت.
علی قلی ميرزای قاجار" اعتضادالسطنه" وزير معارف
ورئيس دارالفنون از رشد و نيروی روزافزون نقاش
جوان غافل نبود. توجه و مهراو راه ميرزا محمد را
هموار ميكرد، به همين جهت وقتی اعتضاد السطنه
درگذشت ، نقاش جوان تلخی و اندوه فقدان او را با
رگ و پوست و خونش احساس كرد و برای تجليل ازمردی
كه نقشی كمتر از يك آموزگار برای اونداشت ، تصويرش
را نقاشی كرد. اين تصوير سياه قلم پر ازروح و
زندگی بود. با آنكه هنوز آفريننده اش به آن شامه
تيز هنری و كشف و ادراك و پختگی كه آينده به او
هديه كرد نرسيده بود، با اينحال تصوير "اعتضاد
السطنه" ازصميميت وحقيقتی سرشار بود كه بيننده را
مجاب و مجذوب ميكرد. اين نقش گشاينده دريچه
تازهای درزندگی ميرزا محمد بود.
ناصرالدين شاه كه برای
ديدارازدارالفنون آمده بود، وقتی مقابل اين
تصويررسيد، بیاختيار متوقف شد. اعتضادالسطنه
دربرابر او ايستاده بود وشاه گرمی و تپش حيات را
در خطوط سيما و نگاه آرام او احساس ميكرد.
ناصرالدينشاه تا حد ممكن به تصوير نزديك شد و مدتی
با علاقه به آن نگريست و گفت : چقدر شبيه
اعتضادالسطنه است ، عينا خود اوست. گوئی تصوير،
خاطرات دوری را درذهن شاه بيدار كرده بود.
ناصرالدين شاه از"ميرزا علی اكبر خان مزين الدوله
استاد نقاشی دارالفنون سراغ نقاش پرتره
اعتضادالسطنه را گرفت و وقتی ميرزا محمد به حضور
آمد، مورد تشويق و تحسين بسيار قرار گرفت .
ناصرالدينشاه برای ميرزا محمد مواجبی برقرار كرد و
چند روز بعد ازاوخواست تا دردربار اقامت گزيند.
محلی درعمارت بادگير كه ازعمارات ضميمه شمس
العماره بود، بنام نقاشخانه ترتيب داده شد و نقاش
جوان درآن جای گرفت .
مرحله تازهای شروع شده بود. دغدغههای زندگی
موقتا ازنقاش جوان دورشدند تا تمام امكانات
دردسترس ذوق و قريحه او قرار گيرد. آرامش برهنر او
سايه گسترد و او درپرتو اين آرامش وجودش را وقف
آفرينش هنری كرد.
خلق ازجست وجو و كندوكاو و طلبگی و تجربه جدا
نبود. اوبا هر اثر جديدی كه ميساخت، خود را كاملتر
ميكرد. خويشتن را متقاعد كرده بود كه هرگز دمی بيش
درآنجا كه ايستاده است توقف نكند. او با همه جوانی
به ياری ادراك نيرومندش دريافته بود كه توقف در
هنر معنی ابتذال و مرگ ميدهد و زندگی فقط درپويش و
جوشش وحركت ماهيت خود را آشكار ميسازد.
4 سال پس ازورود ميرزا محمد به نقاشخانه شمس
العماره ، نخستين جوانههای نبوغ زود رس او پيدا
شد. شاه به اولقب "نقاش باشی” و عنوان پيشخدمتی
مخصوص خود را داد و در مكتبش به آموزش هنر نقاشی
پرداخت .
استاد اسماعيل آشتيانی شاگرد فرزنه كمال الملك
تعداد آثاری را كه ميرزا محمد دراين دوره با امضای
"نقاش باشی” خلق
كرده بالغ بريكصد و هفتاد تابلو ذكر كرده است .
به سال 1310 هجری
ناصرالدين شاه به نقاش باشی
خود عنوان كمال الملك
داد. انعكاس موفقيتهای پياپی نقاش جوان را
درگزارش روزنامه شرافت میيابيم:
"ازامتيازات فاخره علميه به نشانهای طلا و نقره
مدرسه مباركه دارلفنون نايل و ازمواهب سلطنتی و
امتيازات دولتی به اعطای گل كمر مرصع و حمايل
ازدرجات سرتيپی وخلاع فاخره از ملابس تن پوش
همايون سلطنت و شالهای گرانبها ازنسيج كشمير ،
كرارا مباهی گرديد."
نخستين تابلوئی كه استاد جوان با امضای كمال الملك
تصويركرد، معروف ترين اثر او "
تالار آئينه "
است . اين تابلو ظرايف و حساسيتهای تالار وسيع
آئينه كاخ گلستان را با وسواس اعجاب آوری نشان
ميدهد. ناصرالدين شاه دروسط تالار جلوس كرده است ،
درحاليكه انعكاس نور و اشياء درصدها قطعه آئينه و
انعكاس متقابل اين آئينهها دريكديگر ، با ريزه
كاری نشان داده شده است .
كمال الملك تا هنگام تصوير تالار آئينه پرسپكتيو
نميدانست . او قواعد پرسپكتيو را درحين كار بفراست
دريافت و آنچه را كه آموزش طولانی میطلبد به
تجربه فرا چنگ آورد و بكارگرفت .
"تالارآئينه" نه شاهكار ، بل
شهره ترين
كاركمال الملك است . خلق دقايق اين اثر بيشتر به
يك مينياتور ميماند. چلچراغهای انبوه ، منشورهای
بلورين ، ميزو صندلیهای مرصع ، قالی بزرگ پرنقش و
نگار، پردههای توری مواج و بلند ، شاخههای
درختانی كه سربر پنجره نهاده اند و پنداری زمزمه
باد را درگوش تالار نجوا میكنند، درقطعات كوچك
وبزرگ آئينههای سقف و ديوار انعكاس مكرر و دوار
انگيزی دارد. آفتاب ازپشت پنجره ، نرم و لطيف
برفرش فاخر تالار خزيده است. نورها و سايهها
درتلاقی و آميزش باهم به موسيقی يكدستی مبدل شده
اند كه سحر و مغناطيس آن برمخاطب میتازد. كمال
الملك درتابلوی تالار آئينه تا مرز شعرپيش رفته
است . او به زيبائی ، غنای تصويری مرموزی بخشيده و
در كشاكش نورها و سايه ها، مفهوم سكوت حشمت آميزی
را گنجانده است .
تماشاگرتالار آئينه كاخ گلستان اگر دربرابر تابلوی
كمال الملك میايستاد، ازشباهت فوق العاده اين
تابلو به اصل و سوژه به شگفتی میافتاد، اما درعين
حال درتابلو، معنی گمشده و راز آميزی را احساس
ميكرد كه بيان و توصيفش آسان نبود. چلچراغها و
آئينهها ، انگار باز عاطفی با خود دارند. فضا،
شفافيت نور و صدا را دارد. اشياء سنگينی و جمود
مادی خود را تفسير میكند. نقشها و شكلها ، طناز
و شوخ و شاداب اند. وجود نقاش گوئی بصورت ذرات
نامرئی نور وهوا دريكايك عناصر تابلو " تالار
آئينه " رسوب كرده است .
نقاش "تالارآئينه " با ماجرای تكان دهندهای همراه
بود. اين ماجرا را كمال الملك خود چنين نقل كرده
است :
"روزی مقارن غروب كه كارم تمام شد، مثل روزهای
ديگر به سرايدار خبردادم و رفتم . روز بعد معلوم
شد قدری از جواهرات تخت طاوس درتالار آئينه كنده
شده است. ناصرالدينشاه ازاينكه درقصر و درمنزل او
چنين عمل واقع شده، بسيار متغير و برآشفته شد و به
پسرش كامران ميرزا نايب السلطنه كه حاكم تهران و
وزير جنگ بود موكدا امر كرد كه مرتكب را پيدا كند
."
كامران ميرزا درطی كاوش و تحقيق خود "كمال
الملك" را نيز احضار كرد. در حدود سه چهار
ساعت ازاو بازجوئی كرد. سرقت مرموزجواهرات تخت
طاووس، دربار قاجار را به تلاطم انداخته بود. محمد
حسن خان اعتماد السلطنه وزير انطباعات اين واقعه
را دريادداشتهای روزانه خود كه آنها را ازهمه كس
مخفی نگهميداشت ، بطور كامل شرح داده است :
دوشنبه 13 ربيع الثانی 1309.. وقت ظهر شنيدم كه
جواهرهای تخت طاووس را دزديده اند. خيلی تعجب
كردم، بازباور نكردم. تا عصر مكرر اين خبررسيد كه
ديشب اين دزدی شده .
جائی كه تخت شاه را بدزدند، خدا بفرياد مردم برسد
.
سه شنبه 14 ربيع الثانی .. خود شاه بمن فرمودند كه
قريب 4 هزار تومان طلا و جواهر تخت طاووس را
دزديدند. برمن يقين شد سرايدارها و قراولهای عمارت
را كه مستحفظ بودند نايب السلطنه گرفته و مشغول
استنطاق بودند.....
بعد ازناهار شاه، دزد پيدا شد . محمد علی نام،
پسره 20 ساله كوربد تركيبی كه حالا جزو سرايدارها
بود، شب توی اطاق قايم ميشود، قفل را میشكند،
جواهرها را میدزدد و میبرد. نايب السلطنه او را
پيدا كرده با تمام جواهرات به حضورآورد. پالتو
ترمه و سردوشی مرصعی به نايب السلطنه التفات
شد....
جمعه 17 ربيع الثانی .. وقت ناهار بندگان همايون
قدری "بردو" ميل فرمودند. چون كمتر اين كارمی شود،
محل تعجب و حمل بركسالت مزاج مبارك نمودم، بعد
معلوم شد كه میخواهند محمد علی سرايدار، دزد
جواهرات تخت طاووس را سر ببرند. به جهت قوت قلب ،
استعمال "بردو" فرمودند. چهار به غروب مانده سر آن
احمق را جلو سردر الاقاپو درحضور همايون بريدند و
ازبدن جدا كردند كه بالای قاپو بزنند....." درحين
اجرای حكم اعدام ، ناصرالدينشاه درايوان شمس
العماره درپس پرده نازكی نشست تا ناظر صحنه خونينی
كه ميرفت به اجرا درآيد باشد .
"چون سررا بريدند، شاه پرده را بلند كرده فرياد
زد: سر را ازتن جدا كنيد
و بالا بگيريد." ميخواست ازاين قصاص تكان دهنده ،
برای ديگران رعب و عبرت بسازد.
تابلو"تالارآئينه" مبداء جديدی درنقاشی ايران است.
اين اثر دراركان "مكتب قاجاريه" كه به وضوح به
سنتهای مينياتور ايران چشم داشت و دراين تبعيت و
پيروی روزبه روز بيشتر درورطه تقليد و تعبد
میغلتيد، لرزه انداخت. راهی كه "كمال الملك" تا
پايان عمر درعرضه نقاشی پيمود، ادامه "تالارآئينه"
و تكامل و تبلور شيوه و ساخت و نگرشی بود كه
درجريان آفرينش اين اثر بدان دست يافت. دراين مسير
بود كه كمال الملك بصورت "نقطه ختم جريان هنرسنتی
و نقطه آغاز جدی جريان ديگری درآمد كه ازهنر مغرب
زمين مايه بسيار میگرفت. اگرچه تاثيرپذيری
ازهنرغرب از زمانهای دور آغاز شده بود، ولی دركار
نقاشان قبل ازاو نفوذ هنر غربی به نحوی درسنتهای
نقاشی ايران مستحيل ميشد، حال آنكه درآثار كمال
الملك تدريجا معيارهای نقاشی سنتی ايران به كنار
رفت و معيارهای هنر كلاسيك اروپائی به جای آن
نشست.
اين تحول وبدعت كه درآغاز بيشتر جنبه سنت شكنی
داشت، بزودی خود سنت معتبری شد ونقاشی ايران برای
رستاخيز دوباره خود به آن تن درداد و آنرا تائيد
كرد.
اين دگرگونی درسبك ومضمون، يك تصادف نبود. ضرورتی
بود كه ازرشد سلولها و بافتهای اجتماعی و تكامل
تاريخی جامعه ايران سرچشمه ميگرفت. مدتها بود كه
جامعه كهن با تكانها و انفجارهای كم و بيش محسوس
ميلرزيد. همان ضرورت هائی كه اصلاحات اجتماعی "اميركبير"
و پيش ازآن حركت تجدد طلبانه "قائم
مقام" را باعث شده بود، هنوز جامعه ايران
را درتب و تاب و غليان نگهميداشت. ارزشها و
قالبهای فرسوده و فرتوت، تاب فشار و سيلان زنده
مضامين و مقتضيات نوين را نداشت، هرچه انقلاب
مشروطيت نزديك ترميشد، جامعه بيقرارتر وضرورت نو
جوئی و دگرگونيهائی كه پاسخگوی نيازهای ايران و
جهان متحول باشد، حادتر وشعله ورتر ميشد، اين
ضرورتها درعرصه هنر و فرهنگ تجلی بارزی داشت.
تحول درشعركه همواره اصلی ترين شاخه هنر اين ملك
بوده است، بعدها درآثار نو آورانی چون ايرج وعارف
وعشقی ظاهر شد. درعرصه نثر قائم مقام و پيروانش با
گرايشی نسبی به ساده نويسی و رهائی ازمغلق گوئی و
زرق وبرق پردازيهای پوچ، باستقبال تحول رفتند. در
نقاشی نيزكمال الملك با شامه تيزهنرش اين نيازهنری
و اجتماعی را دريافت و حركت خود را درجهت آن تنظيم
كرد. ازاينرو ازميان دهها نقاش كه معاصر وی بودند،
تنها او عنوان يك سنت شكن و بدعت گذار خلاق را
يافت و بصورت سرچشمهای درآمد كه رودهای روشن
آينده ازآن آغاز شدند.
"مراقب باشيد ،اين آتش
ازايران آمده است.
"با اين توصيف واعجاب "فانتن لاتور" نقاش نامی
فرانسوی "كمال الملك " را به شاگردانش معرفی كرد.
استاد فرانسوی به شاگردانش توصيه كرد:
"ازتابش و حرارت اين آتش بهره بگيريد"
"فانتن لاتور" درپيشانی بلند كمال الملك تاريخ
طولانی و سرشناس نقاشی ايران را يافته بود. كلام
او بيشترازاين وظيفه كه شناساننده كمال الملك
باشد،
نشان ازشورو شيفتگی خود اوداشت. پيش ازآنكه
شاگردان ازاين آتش شرقی بهرهای بگيرند، استاد خود
شعلههای آنرا درقلب خود احساس كرده بود.
نام كمال الملك بزودی درهياهوی پاريس به گوشها
رسيد. ميزان توجه پاريس به اين مهمان هنرمند شرقی
ازآنجا پيداست كه وقتی حادثه ای، اگرچه جزئی و
ناچيزبرای اوپيش آمد، چگونگی آن دربسياری
ازروزنامههای فرانسه
انعكاس يافت. ماجرا ازاين قرار بود كه براثر يك
غفلت، كمال الملك ازدرون كالسكهای كه او را به
خانه میبرد، بيرون افتاد. استاد دراين حادثه
آسيبی نديد، اما روزنامهها با آب و تاب در
اينباره قلمفرسائی كردند. اين روزنامه را كمال
الملك دربازگشت به ايران همراه آورد.
"گرديجان" يكی ازنقاشان پرآوازه فرانسه كه شيفته
طراحی نيرومند وانسجام و استحكام خطوط كمال الملك
شده بود، به اوپيشنهاد نوعی همكاری و همياری هنری
داد. "گرديجان" ازكمال الملك خواست تا طراحی چند
تابلو را عهده بگيرد، تا اورنگ آميزی آنها را به
انجام رساند. "زن
ايستاده برهنه" مشخص ترين ثمره اين خلقت
هنری دوكانه است، يعنی طرح آنرا كمال الملك كشيد و
گرديجان رنگ آميزی اش كرد.
"بن زور" رئيس مدرسه
مونيخ يكی ازسرشناس ترين نقاشان اروپا،
كمال الملك را "بی نظيرترين كپی پردارآثاراستادان
نقاشی كلاسيك اروپا" ناميد. تفاهم هنری "بن زور" و
كمال الملك به زودی به يك توافق روحی كشيد و پيوند
دوستی استواری بين آنها بوجود آمد. تابلوئی كه
كمال الملك ازصورت بن
زور كشيده است، يك ازجذاب ترين كارهای
اودراروپاست.
وقت كمال الملك دراروپا بيشتر درموزههای هنری و
درتفحص ودقت و تامل در آثار نقاشان بیبديل گذشته
طی ميشد. دراين زمينه "دوستعلی خان معيرالممالك"
خاطرهای نقل كرده است كه روشنگر جزئيات قابل
توجهی اززندگی استاد در فرنگ است. معيرالممالك
دركتاب "رجال عصرناصری” اين خاطره را بیهيچ آب و
رنگی چنين آورده است:
يكی ازروزها كه درموزه
لوور پاريس گرم تماشای آثاردل انگيز
استادان گذشته بودم وازاين تالار به آن
تالارميرفتم وبه هرسو تازه ترازتاره تری ميديدم،
به تالاری رسيدم كه
منجنيق مانندی درآن نصب شده بود و نقاشی
دربالای آن به كپی كردن تابلوی معروف "به
گورسپردن مسيح" مشغول بود. چون نيك نگريستم
كمال الملك را شناختم. او هم مرا ديد و ازجايگاه
خود به زيرآمد و به صحبت و تحقيق درباره پردههای
موزه پرداختيم. با قرار قبلی روز بعد به خانه اش
رفتم و در كار گاهش چند پرده عالی ديدم. ازجمله يك
نيم تنه ازدربان منزلش بود كه بیاندازه جلب
نظرمرا كرد. خود نيزدرميان كارهايش آنرا ازهمه
بيشتر میپسنديد. استاد به من گفت چند روزديگر كه
كپی پرده لوور را به پايان رساندم، به اطريش
بازخواهم گشت، اگر گذارت به آنجا افتاد، پيش من
بيا تا اثر واقعی مرا ببينی.
پس ازچندی كه ازاطريش ميگذاشتم به ديدار استاد
رفتم و به راستی دربرابردو تابلوئی كه اوخلق كرده
بود حيران ماندم. هردو تصوير ازيك
دختر شورانگيز
بیاندازه وجيه بود كه ضمن گفتگو دريافتم استاد
جوان دلباخته اوست و بين آنها سرو سر و راز ونيازی
برپاست. اين دو نقش چنان جان دار و سبكروح بودند
كه گوئی ميخواستند لب بگشايند و با ما سخن گويند.
اين تصاوير كه هنوز چشم درپی آنها دارم بیترديد
درراس آثار كمال الملك قرار دارند.
وقتی عشق آمد...
عشق وقتی بيايد، هنرجان دوباره ميگيرد و كامل
ميشود. آهن اگر دركوره نگدازد ظرفيت پولاد شدن نمی
يابد، عشق هنر را ميگدازد و آبديده ميكند و
ظرفيتهای آن را تا مرزهای بیمرز رويا و آرزو
فراتر میبرد. تجربه عشق غنا و سرسبزی هنری است و
برای كمال الملك كه چنان غوطه وردرهنرش بود كه
خارج ازچهار ديواری آن هيچ نمی ديد، اين تجربه
لازم وحاصلخيز بود. استاد خود بعدها تجربه و
خاطرهای را كه ازآميزش و يگانگی عشق و هنر
دراعماق قلب خود سراغ داشت، به زبان تاكيد بازگفت:
"عشق و شورلازم است، ورنه هنرمند بيچاره با چه
گوهری ميتواند لطائف رموزو نازك كاريهای گردون را
دريابد وبرصفحه حيات رقم زند."
خانم ايران غفاری نوه بزرگ كمال الملك درباره
ماجرای عاشقانه استاد
و سر انجام شگفتی آوراين ماجرا حرفهای جالبی دارد.
به اين گفت و شنود توجه فرمائيد:
خانم غفاری: كمال الملك در25 سالگی با "زهرا" دختر
مفتاح الممالك پيوند زناشوئی بست واز او صاحب
چهارفرزند شد،
ولی تنها دخترشان تازه پا به هفت سالگی گذاشته بود
كه زهرا درگذشت. استاد پس ازمرگ او تا آخر عمرمجرد
زيست و تمام عواطف وتلاش خود را صرف تربيت فرزندان
كرد.
- دراين فاصله آيا زن ديگری درزندگی استاد پيدا
نشد؟ زنی كه بتواند فی المثل الهام بخش آثارهنری
او باشد؟
خانم غفاری: چرا. چند سال پس از ازدواج با "زهرا"
استاد برای ديدن موزهها و نمايشگاههای نقاشی غرب
سفری به چند كشوراروپا ازجمله فرانسه كرد. درآنجا
دختريك پرفسور فرانسوی كه پيش كمال الملك به تحصيل
نقاشی آغاز كرده بود، زندگی استاد را به دگرگونی
كشاند. نام دختر "آنا"
بود. عشق تند گذرآن دو به ازدواج انجاميد بعد كمال
الملك آنا را به ايران آورد.
-
درخانواده خود؟
خانم غفاری: نه اين كاری نبود كه از او ساخته
باشد، يعنی كه نمی خواست كه وجود زنی بيگانه آنهم
درآن زمان آرامش زن و فرزندانش را كه مشمول علاقه
پايدار او بودند، برهم زند. كمال الملك برای آنا
خانه و كاشانه ديگری ترتيب داد و تا مدتی نگذاشت
افراد خانواده بوئی ازماجرا ببرند.
-
آيا اين ازدواج عاشقانه دوامی داشت؟
خانم غفاری: نه، ماجرا آنطوركه دستگير ما شد به
اين ترتيب پايان گرفت كه: البته به گفته ساير
افراد خانواده، روزی استاد خم شد تا پيشانی دخترش
را ببوسد و مثل هميشه او را درآغوش كشد، اما دختر
كه با حساسيت و كنجكاوی خاص دخترانه، بوئی
ازماجرای ازدواج دوم پدر برده بود، خود را
كناركشيد. استاد، حيرت زده جويای دليل اين رفتار
دخترش شد. دختر خردسال پاسخ داد. "پدردوست ندارم
با لبهائی كه يك زن فرنگی را بوسيدهای مرا هم
ببوسی."
اين پيش آمد، تاثير عاطفی خود را به قلب حساس كمال
الملك گذاشت و سبب شد كه دراولين فرصت همسرجوان
فرنگی خود را به وطنش بازگرداند و از او جدا شود.
-
اثری ازاندوه عاشقانه، ازاين جدائی، با استاد باقی
نماند؟
خانم غفاری: چطور ميتواند بیتاثير باشد! استاد
بیترديد عاشق آنا بود، عشقی كه انگيزه بسيار
ازكارهای هنری است، اما چنانكه به اشاره گذشت،
كمال الملك بيش ازآن درقيد همبستگیهای خانوادگی و
تربيت سالم فرزندانش بود كه پا بر احساس خويش
بگذارد و به درهم ريختن آشيانه خانوادگی رضا دهد."
بازگشت به ايران
درباره مدت اقامت كمال الملك درفرنگ اتفاق آراء
وجود ندارد. متون و اقوال گوناگونی كه دردست است،
طول سفراروپائی استاد را بين سه تا پنج سال ميداد.
اما شواهد معتبرتر گواهی ميدهند كه كمال الملك به
سال 1314 هجری راهی اروپا شد و به سال 1319 به وطن
باز گشت. بازگشت او به خواست مظفرالدين شاه بود.
"كمال الملك چون از اوضاع مملكت چندان دلخوش نبود،
موقع را مغتنم شمرد و راه اروپا را درپيش گرفت،
اما نام و عنوان و سمتش ازفهرست دربارخذف نكرد."
درباره مدت اقامت درفرنگ نقل قولهای متفاوتی وجود
دارد: برخی ازمنابع، ساليان گشت و گذارو كاوش و
كاركمال الملك را درممالك اروپا سه سال و بعضی پنج
سال و گروهی درحد بين اين دو ذكر كرده اند. دراين
مورد دلايل و شواهد نيمه روشنی وجود دارد كه
مجموعه آنها واقعيت را تا حد زيادی روشن ميكند و
ما در سطور آتی و تشريح آنها خواهی پرداخت.
پيش ازآنكه به شرح اين سفر و ره آوردهای گرانبارآن
بپردازيم، لازم است در آثاری كه استاد تا اين
مرحله اززندگی خود آفريده بود، به اختصار مرور و
تاملی كنيم، چرا كه سفربه فرنگ بمنزله پايان يك
دوره ازكار و جست و جو و خلاقيت كمال الملك و آغاز
مرحله تازهای درهنر اوست. تمايزو ويژگيهای هريك
از اين مراحل بموقع خود مورد بررسی قرار خواهد
گرفت.
دسترسی به بسياری ازآثار كمال الملك به ويژه
كارهای اوليه او دشوار است. معدودی ازاين آثار
احتمالا ازبين رفته اند و پارهای چنان پراكنده
اند كه گرد آوری آنها دريكجا و يا دست يابی به همه
آنها، كارعظيمی میطلبد.
اززبده آثاری كه ازكمال الملك با امضای "نقاش
باشی” دردسترس است ازتابلوی "آبشار
دوقلو" كه به سال 1302 هجری خلق شده، "كاخ
گلستان" و منظره "دهكده
اماميه" كه بترتيب درسالهای 1303 و 1304
بوجود آمده اند و نيزمنظره "باغشاه"
و دورنمای "دره زانوسی”
كه به سال 1306 هجری تعلق دارند، ميتوان نام برد.
تابلوی "اردوی دولتی”
كه درسال 1299 هجری نقاشی شده، يكی ازقديمی ترين
آثاردورهای است كه با امضای نقاش باشی مشخص است.
درآثار ياد شده همانطوركه ازعناوين آنها برميآيد،
نقاش به زندگی ومناسبات و موضوعات انسانی التفات
كمتری دارد. آنچه او را میخواند يا طبيعت سرشار و
مرموزاست كه وسوسههای شاعرانه اش بصورت الهامات
احساس نازل ميشود و يا ساختمانها و امكنه دولتی و
درباری است. و تازه عناصر تابلو وسوژه هائی كه
نقاش را بخود دعوت كرده است، تاحدی فاقد روح و
حركت و يا آن صلابت عاطفی است كه هراثر هنری فقط
با برخورداری ازآن ميتواند به ماندگاری و حقانيت
خود اميد داشته باشد. اگرچه اكثر اين آثارضيافتی
دربرابر چشم ميگشايد و عاطفه بيننده را نوازش
ميدهد، اما كار نقاش دراين آثار به يك دوربين
عكاسی بيشتر شبيه است كه تصويری ساده و ثابت و خشك
و ظاهری بدست ميدهد و مايه خلاقيتهای فی البداهه
و نازك خيالیهای هنرورانه در آنها كمتر مشهود
است. عناصر و جوارح اثر با ادراكات عميق و حس و
وهم و روياهای نقاش نياميخته و اگرآميخته اين
آميزش درسطح و قشر متوقف مانده و بجزيك يا دو
استثناء به وحدانيت خالق و مخلوق نينجاميده است.
تكنيك دراين آثارازآينده پيروزمند نقاش حكايت
ميكند و درهراثر به نسبت اثر قبلی پخته ترو شفاف
تر و جا افتاده تر شده است.
دردوره پيش ازسفرفرنگ گاه و بيگاه نقاش به موضوعات
انسانی نيزگوشه چشمی داشته است. نمونه اين كارها
تابلوی "يك مصری”
است كه پس از"تالارآئينه"
نقاشی شده و "شكارچيان"
و "دودخترگدا" كه
پيش ازتالار آئينه خلق شده اند.
"احتمالا آخرين تابلوئی كه كمال الملك با امضای
نقاشباشی كشيده "رمال"
1309 هجری نام دارد و قويترين كمپوزيسيون اشخاص
كمال الملك تا آنزمان بشمار ميآيد وبخوبی تبحر او
را دررنگ و پرداخت دقيق طبيعت نشان ميدهد.
پرسوناژها نسبتا خوب ساخته شده اند و ازرابطهای
منطقی با يكديگر برخوردارند."
اروپا چشم اندازهای وسيعی دربرابر كمال الملك
گشود. نه تنها روبروئی و هم صحبتی با استادان و
دست اندركاران هنر نقاشی غرب به او مجال داد تا
رمزها و تجربههای تازهای بياموزد و تكنيك خود را
نيرومندتر، حساس تر و پرورده تر سازد، بلكه
موزههای اروپا با ميراثهای بیبديلی كه درخود
نگهداشته بودند، ناگهان دنيای توصيف ناپذيری را به
او معرفی كردند كه دامنه امكانات نقاشی را از هرسو
تا مرزهای اعجاز ميگشود.
"رامبراند" غول
نقاشی مغرب زمين نخستين ساحری بود كه كمال الملك
را به خود جلب كرد. شايد اثر فوری و عميق كارهای
رامبراند بر نقاشی كه ازشرق آمده بود، بوی آشنائی
بود كه ازبسياری از آثار رامبراند استشمام ميشد.
رامبراند كه خود توجه زيادی به هنر تصويری شرق
داشت، مجموعه نفيسی ازآثار مينياتور ايران فراهم
آورده بود و با الهام ازبدايع اين آثارو نير پوشش
آدمهای مينياتورهای ايرانی، تصاوير فراوانی ازروی
انجيل آفريد. رامبراند را بزرگترين نقاش عصر
كلاسيك ناميده اند. درباره اش گفته اند:
"اوروح رنج و نبرداست. باضربههای ايمانی هنرش از
ميان انبوه شكست و تلخكامی، بسوی كمال و جاودانگی
نقب زد." و دروصف هنرش، گوشهای ازروح خود او را
عريان كرده اند:
"اودر سالهای پختگی روبه طبيعت آورد، همان طبيعتی
كه درميان آن نشو ونما يافته بود. رامبراند به
زبان انزوا حرف ميزد. دنيای درونی او انعكاس
ازدشتهای لايتناهی، آسمانهای توفانی، دريای بيكران
و درختانی بود كه براثر باد پيچ و تاب
ميخوردند. اين مناظر روحی به نحوی تصويری ازخود
اوبودند.
"كمال الملك مفتون رامراند شد. چيزی گنگ، دوردست،
نهانی، اما مهربان و نوازشگر و نجوا كننده،
درآثاراين نابغه هلندی خفته بود كه كمال الملك
آنرا حس ميكرد وبسوی آن كشيده ميشد. كمال الملك
میگفت: "درتابلوهای رامبراند و تی سين، نيرو، روح
وهنر وجود دارد." كمال الملك ازروی آثار رامبراند
شروع به كپيه برداری كرد و تابلوهای "چهره
هنرمند" ، "يونس"
و"سن ماتيو" را
دوباره نقاشی كرد.
"اشخاصی كه تابلوی "سن ماتيو" كاررامبراند را در
موزه لوور ازنزديك ديده اند، ملاحظه كرده اند كه
درروی دست سن ماتيو رنگ شكستگی پيدا كرده و بهمين
جهت ازآسمان انعكاس سبز گرفته است. كمال الملك چون
آنرا ازدورديده، همان رنگ سبزرا عينا درروی دست
تابلوی خود بكار برده است."
نگاه كمال الملك روی رامبراند خيره و ثابت نماند.
او درموزههای غرب ثروتهای معنوی عظيم و غيرقابل
محاسبهای راكشف كرد كه درآثار "رافائل"، تی
سين"، "روبنس"، "وانديك" و "داوينچی” عرضه شده
بود.
"تی سين" كه درسايه پردازی و بازی با نور به
فضاهای بيسابقهای دست يافته بود و صحنههای
اساطيری و مذهبی كارهايش خيره كننده بود، "روبنس"
كه درپرداخت و آرايش صحنه وهر فضای مفيد، تبحر كم
نظيری داشت و با رنگهای سفيد و آبی روشن ارزشهای
مضاعفی برای رنگها بوجود آورده بود، "آنتونی وان
ديك" كه ارزشمندی بهت آور كاراو بيشتر برمحور تك
صورت دورميزد و برهنگی ضمير و روح پرسوناژهای
تابلوهايش، درحالات و عضلات و شيارهای چهره هايشان
برملا شده بود، "داوينچی” كه تجسم شكوفان دوران
رنسانس اروپا بود وجود رنگهای پخته و سايهها و
نورهای تجربه شده درآثارش طبيعت را بطور زنده و
شاداب، دوباره آفرينی ميكرد، "رافائل" كه آرامش
تابلوهايش با رنگهای ملايم و بهجت انگيز، درزمينه
آبی كمرنگ و خاكستری محو، به بيننده سرايت ميكرد و
در طراحی و ايجاد توازن و تقارن، به چنان هماهنگی
موزونی دست يافته بود كه تا پيش ازاو برای نقاشی
ناميسربود، همه و همه، آزمونها، تلاشها، و
شاهكارهای خود را در برابر كمال الملك قرار دادند
و او با عطش سيری ناپذيری ازاين نوشداروهای هنر،
سرمست و شوريده و سيراب شد.
تابلوئی كه كمال الملك ازاثر معروف "تی سين" بنام
"خاك سپردن مسيح"
كپی بر داشته است، چنان با اصل تطبيق ميكند كه اگر
دركنار هم قرارگيرند، تميز آنها از يكديگر جزاز
كارشناسان خبره ساخته نيست.
استاد آشتيانی دراين باره دعوی بزرگی دارد كه
ازاعتقاد راسخ او نسبت به كمل الملك و نبوغ
آفريننده او منشاء ميگيرد. او ميگويد:
"تابلوهائی كه كمال الملك درموزههای اروپا ازروی
آثار نقاشان بزرگ مغرب زمين ساخته، فرقی با اصل
ندارد، جزاينكه رنگهای آن بمراتب ازاصل پاك تر و
پخته تراست."
ماهنامه "شرافت"
)اين
نشريه درزمان مظفرالدين
شاه منتشر ميشد(
چگونگی ملاقات شاه
قاجاررا با كمال الملك در موزه لوور اينطور
نقل كرده است:
"بسياری ازروزنامههای اروپا شرح ترقيات با افتخار
كمال الملك را مسطور و منتشر كرده بودند. هنگام
تشريف فرمائی بندگان همايون شاهنشاهی به دارالملك
پاريس، مشرف حضور همايونی نايل و مورد كمال مرحمت
و عنايت خسروانی واقع شده و چون كارتحصيل و تكميل
صنعت نقاشی را به انتها رسانده بود، بر جسب
امراكيد، پس از چندی به ايران و دارالخلافه تهران
مراجعت نموده و شرفياب حضور مهرظهور اعلی گرديد."
ترازنامه 5 ساله اقامت كمال الملك درفرنگ 12
تابلوست كه اكثر آنها كپی برداری ازكار نقاشان
نامی عصر رنانس اروپاست. اين آثار نشان ميدهند كه
نقاش دراين 5 سال راهی بلند پيموده و دروجود خويش
اقليمهای تازهای را كشف كرده است.
تكنيك او پخته تر و نگاهش نافذتر شده بود. دراين
سفر او با رنگ و خط كه شالوده و جان نقاشی است،
ديدار كاشفانه جديدی داشت. درموزهها و در بیهمتا
ترين آثار نقاشی جهان، رمزها و شگردهای رنگ و جادو
گريهای خط را دريافته بود. حضور درتجربه استادان و
راهگشايان و آموزگاران نابغه نقاشی و خيره شدن
دراعجاز و آفرينش آنها به او مجال داده بود تا
حقيقت و ذات نقاشی را بشناسد و جای واقعی طبيعت و
زندگی را درهنر پيدا كند.
فرار به بغداد!
كمال الملك وقتی به تهران برگشت، قلبی سرشار و
پرتپش داشت، اما در تهران هوا سنگين و راكد وتيره
بود. برای سيمرغی كه سودای پرواز تا افسانهها را
داشت، اين فضا قابل تحمل و زيست نبود.
شرايط آنروز ايران نميتوانست با هنر سازگاری داشته
باشد. اين شرايط ناهنجار خود آفرين جلوههای اصيل
مينياتور ايران را به پرتگاه كشانده بود. بديهی
است در اين فضا، هنرمندی چون كمال الملك كه از
تعلقات مادی آزاد بود و بهانههای زندگيش را
درهنرش میجست، نميتوانست احساس آرامش و رضايت
كند.
مظفرالدين شاه به او كارهائی توصيه ميكرد كه با
روحيه اش نمی خواند. و هنر خلاقه وقتی با دستور
دادن و تكليف وبرنامه روبرو شود، احساس خفگی
ميكند. اين همان احساسی بود كه كمال الملك را به
ستوه آورد.
رجال و امرای دربار مظفرالدين شاه كه بسياری
ازآنها تركان قراجه داغی بودند نيز اين دل آزردگی
و ملال را دامن میزدند. آنها بیآنكه درك درستی
از هنر داشته باشند، به ميزان شهرت و اعتبار كمال
الملك واقف بودند و ازاينرو ميخواستند از وجود او
برای هستی و پوچ خود مايه تفاخر درست كنند. به او
پيشنهاد كارهای جوراجور ميدادند و اين پيشنهادات
درچنان سطحی بود كه اگر به اجرا درميآمد، ازنقاش
يك دلقك ميساخت.
سرانجام اين خواستها و انتظارات پياپی، به اضافه
محيط ناساز دربار مظفرالدين شاه، هنرمند را به
عصيان كشيد.
دراين باره داستانهای زيادی نقل زبان هاست كه
اگرهم كاملا درست نباشد، عناصر عمدهای ازحقيقت را
دربر دارند و بنحوی موقعيت كمال الملك را در
محاصره محيطی نا مانوس و آدمهائی بيگانه ازهنر
نشان ميدهد. نمونه اين داستانها ماجرای اميربهادر
جنگ است كه روانشاد كمال الملك خود آنرا برای آقای
"حسين مويد پردازی” يكی از شاگردانش نقل كرده است:
يكروز هنگام بازگشت ازحضور مظفرالدينشاه، فراشی
دنبال كمال الملك ميدود و به او ميگويد بهادر جنگ
شما را خواسته است. كمال الملك برميگردد. بهادرجنگ
از فاصله نزديكی بطرف او ميآيد. اين سردار جنگی به
همان اندازه كه با شمشير و تفنگ و پيكار آشنائی
داشت، ازنقاشی بيگانه بود. او تابلوی ونوس را كه
كمال الملك دراروپا كشيده بود، دردربار ديده و
ازيكی ازدرباريان پرسيده بود
-
اين خانم برهنه كيست؟
و توضيح دهنده به اوگفته بود كه ونوس الهه بت
پرستان قديم است... با اين سابقه ذهنی وقتی
اميربهادر برابر نقاش رسيد با لهجه تركی غليظی
گفت:
-
اوستا نقاش، شما فقط بُت میكشيد يا شمايل هم
میكشيد؟
و كمال الملك كه با همه آزردگی باطنی اش طبعی شوخ
و لطيفه پرداز و روحی شاداب و بذله گو داشت جواب
داد:
- من نقاشم، هرچه سفارش بدهند ميسازم.
اميربهادر با رضايت خاطر نيت خود را به زبان آورد:
-
ميتوانی صورت قمر بنی هاشم را بكشی؟
- بله
-
روی چه حسابی ميكشی؟ بطور خيالی يا روی موازين
احاديث و اخبار؟
وچون سكوت كمال الملك را ديد توضيح داد:
بايد تابلوئی بكشی كه صورتش مثل خورشيد بدرخشد،
چمشهايش مثل نرگس شهلا، ابروهايش چون كمان رستم و
دهانش مثل غنچه شكفته باشد. بقيه اش به سليقه
خودت.
كمال الملك پس ازچند روزيك دايره بزرگ نورانی بشكل
خورشيد. دروسط دايره يك عنچه و دربالا، دوگل نرگس
كه درزير دوكمان خميده و بلند قرارداشت تصويركرد و
تابلو را برای اميربهادر فرستاد.
براين روال روانشاد استاد محمد حجازی خاطره جالب
ديگری نقل میكند:
"شنيده بودم كه مرحوم "امير...." از او خواسته بود
كه صحنه كربلا را بكشد، در حاليكه شمرمی خواهد
سرامام حسين "ع" را ازتن جدا كند و او نمی گذارد.
اما كمال الملك پرده را اينطور ميسازد كه
اميرميخواهد سر امام را ببرد وشمر نميگذارد.
پس ازساختن اين پرده كمال الملك ازايران فرار
ميكند و مدتها دربغداد بسختی روزگار ميگذراند."
پيش ازآنكه كمال الملك راهی بين النهرين شود،
تابلوی "زرگرو شاگردش"
را خلق كرد. دراين اثر حس وحيات موج ميزند، تاثيری
كه نقاش ازآثار رامبراند گرفته بود، درنور پردازی
اين تابلو منعكس است. پختگی و شفافيت رنگها در
خدمت تكنيك نيرومند و فلزآسائی درآمده تا دريچهای
بروی يك صحنه اززندگی بومی ما بگشايد. واين راز
ازجمندی كارهای كمال الملك است كه اصالت و فطرت
ايرانی دارد و رنگ و بو وحال هوای اقليمی و قومی
آن، اعتبارنامه آنست.
تنها ايرادی كه هنرشناسان به تابلوی "زرگرو
شاگردش" گرفته اند اينست كه دراين اثر"فضای
محقرمغازه زرگر به يك محيط پاك و تميز ولوكس مبدل
شده است".
دوسالی كه كمال الملك دربين النهرين بود، به
سيروگشت و تماشا و آفرينش بهترين آثاراو گذشت.
برای تماشاگر كنجكاو وزياده طلبی چون او، كربلا،
بغداد، كاظمين .... چشم اندازهای جديد بود كه روح
شرقی آنها موجد انگيزه و الهام نو ظهوری ميشد.
خيره شدن به گنبدهای طلائی و گلدستههای فيروزه
رنگی كه گوئی ازدرون تاريخ و ابديت سر بيرون آورده
بودند، مردمی كه دورحرم مطهرطواف ميدادند و باضريح
و روح ناپيدائی كه در ورای آن موج میزد، يگانه
ميشدند، آفتاب سوزان صحرا، مردمی كه با فقرو بلا،
چون زندگی خود درآشتی و درجنگ بودند،
نخلها ونخلستان
ها، كه چتر بيهودهای
بروی زمين تشنه و خشك
میگستردند...
كمال الملك درسرزمينی كه بعدها بانام عراق درروی
نقشه جغرافيا بوجود آمد، تابلوی "ميدان
كربلای معلا" يهودیهای فالگير بغدادی و
عرب خوابيده را آفريد. تابلوی اخيربه شيوه آب رنگ
بود و بقول استاد اسماعيل آشتيانی گويا بعدها
درانبار حسين آباد موش
آنرا ازبين برد. "اما دوتابلوی ديگر، قله
كمال الملك است. ضعف مختصری كه درتابلوی "زرگر..."
بچشم ميخورد، دراين آثارجای خود را به هماهنگی ژرف
و باطنی فرم و محتوی داده است. اگر محيط لوكس و
تميزو درخشنده تابلوی كارگاه زرگر، ايراد آن بود،
اين ايراد درتابلوی
يهودی فالگير، به اعتبار و اصالت تبديل شده
و روحيه شاد و زندگی آسوده پرسوناژهای اثر)
مادرو دختر(
را درهماهنگی طبيعی اش با محيط مرفهی كه آنان را
احاطه كرده، بازتاب میكند.
"منظره ميدان كربلای معلا دربين منظرههای كمال
الملك يك استثنا ست، زيرا تنها اثری است ازاو كه
درآن به منظره شهرتوجه شده است. مردمی كه دراين
اثر وجود دارند، فعال ترين اشخاصی هستند كه
درمنظرههای كمال الملك بچشم ميخورند، گرچه
بنظرميآيد كه اشخاص درسكوتی كامل هستند و گوئی
برای لحظهای درزمان متوقف شده اند ولی بهرحال
موضوع اثر، برخلاف آثارديگر، ساختمان عادی ازيك
شهر ومردم معمولی آنست".
وقتی مهاجرت كمال الملك به درازا كشيد، زمزمه هائی
درايران برای بازگشت او آغازشد. اين زمزمهها كه
نخست ازميان مردم عادی كوچه وبازاربرخاسته بود،
درميان رجال و درباريان انعكاس يافت و تنی چند
ازمحارم ازمظفرالدين شاه
خواستند تا ترتيبی فراهم آورد كه استاد
رنجيده خاطر به وطن بازگردد. استدلال آنها اين بود
كه مهاجرت هنرمندی چون كمال الملك برای تاريخ
قاجار زيبنده نيست و شاه براثر اين پيچ پچهها
درصدر احضاركمال الملك به ايران برآمد.
تلگرافهای پياپی، صدور دستورهای مكررشاه،
اصرارفزون ازحد كنسول ايران دربغداد، سرانجام كمال
الملك را ناگزير به بازگشت كرد. دربار قاجار برای
دلجوئی و استمالت ازاستاد آزرده خاطر، حقوق او را
برای تمام مدتی كه دربين النهرين بسر برده بود
پرداخت كرد، اما كمال الملك ديگر نميتوانست به
گذشته خود برگردد. كاركردن درمحيطی كه با چهرهای
عبوس و نگاهی غريبه به هنر وهنرمند مينگريست، برای
كمال الملك كه هنرمذهب و تسلی و تكيه گاهش بود،
طاقت فرسا مينمود. علاوه براين جامعه ايران هم
درهمين مدت دوسال به تب وتاب بیسابقهای افتاده
بود. زمزمههای آزادی اينك غرشی بود كه با نام
مشروطيت طنين
میانداخت. زمين زيرپای رژيم كهن ميلرزيد.
ضرورتهای نوين، چون جوانههای نا گزير، پوسته
نظام استبداد را شكاف ميداد، هنرمندی چون كمال
الملك كه بنا برطبيعت حرفه اش با زندگی و جامعه
درتماس دائم و پيوند بیواسطه بود، نمی توانست
ازتاثير و جاذبه امواج آزاديخواهی كه جامعه عتيق
را زير و رو میكرد، بركناربماند. امواج كمال
الملك را هم در برگرفتند و نقاش با شوق و شور
زايدالوصفی كه دراو بيدارشده بود، به جبهه مشروطه
پيوست. اما حربه او تفنگ و دشنه نبود، او پارتيزان
جبهه فرهنگ شد. مشروطه بيش ازآنچه كه به تفنگ و
جنگجو نيازداشت، محتاج فرهنگ مبارزه و بالنده و
توانائی بود كه به آن تكيه دهد. كمال الملك به اين
مهم آگاه بود، ازاينرو به
ترجمه آثارنويسندگان
انقلابی ورهبران عصرانقلاب بورژوازی
فرانسه به ويژه "ژان ژاك روسو" پرداخت.
مقالات وترجمههای كمال الملك طعم آزادی و
عطرانسانی داشت. او ستايشگر انسان بود، اما انسان
بیآزادی، موجود ناقصی است. كمال الملك برای دست
يابی به انسان متعالی و كاملی كه درذهن خود ترسيم
كرده بود، تاحد امكان و مقدوراتش به نهضت مشروطه
ياری رساند و وقتی مشروطه پيروز شد، پرتره سرداراسعد
بختياری فاتح تهران را به نشانه تجليل
ازنيروهای نوينی كه درزير لوای مشروطيت
دركاردگرگون سازی سيمای كشوربودند، خلق كرد.
تابلوی تمام قد "سرداراسعد" باظرافت و دقتی كه
نقاش درانعكاس تمامی اشيائی كه درمحيط دورو برسوژه
اصلی وجود دارد، بخرج داده، يكی ازبرجسته ترين
آثاركمال الملك است. نه تنها هماهنگی موزون بين
سوژه و پيرامونش با توجه هشيارانهای برقرارشده،
بلكه پرتو ملايم و نوازشگر آزادی، يك جور خرمی و
شكفتگی، بيداری درونی، درچهره سرداراسعد منعكس است
كه مهرو پيوند بيننده تابلو را نسبت به شخصيتی كه
تصوير شد، برمی انگيزد، پرترههای ديگری كه كمال
الملك ازآن پس كشيد، از جمله پرتره صنيع الدوله،
محمد حسين فروغی و
پرترهای كه نقاش ازخود
تصوير كرده است، كم و بيش همه درروال تابلوی
سرداراسعد و تحت تاثير شيوه آن هستند.
با آمدن مشروطه شوق ونيروی فزايندهای در كمال
الملك دميده شد. هنرمند درسپيده دم مشروطه ريه
هايش را ازهوای تازه پركرد و طراوت و چابكی جوانی
را ديگر بار، درزير پوست خود يافت. بهاراجتماعی
ايران فرا رسيده بود. بايد بذرها را درزمينی كه
انقلاب آنرا شيارزده بود میافشاند. هنرفردا بايد
ازاين بذرها بارور میشد. كمال الملك با اين
برداشت مدرسه صنايع
مستظرفه را ايجاد كرد. هدف او ازبرپا داشتن
اين مدرسه غبارروبی هنر، و احيای آن بود. نسلی كه
درزير آفتاب مشروطه میزيست، بايد هنر و فرهنگی با
ارزشها و نهادهای نوين میيافت. كمال الملك
درمدرسه صنايع مستظرفه شروع به پروردن چنين نسلی
كرد.
"مقداری ازحقوق شخصی خود را كه 300 تومان بود
هرماه به شاگردان بیبضاعت مدرسه ميداد.
تابلوهائی كه دراينمدت ساخت عبارت بود ازدورنمای
مغانك، دوتابلو از
دماوند، سه تابلو ازشميران
و كوه البرز،
شبيه حاج سيد نصرالله تقوی، چند شبيه ازخود با
بهره گيری ازآئينه، شبيه مولانا و تابلوی پسر
ناصرالملك ...
سفره او برای شاگردان گسترده بود. اكثرروزها آنها
را به ناهار دعوت میكرد و با شاگردانش درزير يك
سقف به صرف غذا ميپرداخت. تدريجا كارمدرسه صنايع
مستظرفه بالا گرفت و شاگردان قابلی تربيت شدند و
مدرسه مورد توجه و تقدير اروپائيان قرار گرفت."
نقاشی امروز ايران تاحد زيادی مرهون هنرمند
آزادهای است كه در لحظات تباهی و فراموشی هنر،
مدرسه صنايع مستظرفه را بنياد گذاشت. كمال الملك
دراين مدرسه نه تنها درس هنر میداد، بلكه با سلوك
و خوی و منش خود، انسانيت و روشنائی را تدريس
میكرد. بجای هرشرح و تفسيری درباره اين مدرسه و
بانی كوشنده و با همت آن، نقل پردهای ازخاطرههای
روانشاد استاد محمد
حجازی كه
ازدوستان نزديك كمال الملك بود كفايت
ميكند:
"روزی ازدرآشتی بمدرسه كمال الملك رفتم و درآن
زمان بیذوقی و زشتی، يك بهشت پرده نقش و نگار
نقاش درآنجا ديدم و لذتها بردم؛ اما ازهمه خوشتر
ودلرباتر، گلشن وجود خود او بود. آنهمه ذوق و لطف
و نيكی و وفا و قناعت و پرهيزكاری و خويشتن داری و
وقار را درهيچكس نديده ام، ولی اين صفات و مزايای
ديگراو همه مظاهری ازخاصيت يا علت وجود او يعنی
ايران پرستی بود.
جزعلاقه و عشق بايران و ايرانی هدف و سرگرمی واقعی
نداشت. مدرسه و نقاشی و معاشرت و صحبت و زندگانی
را برای اين منظور میخواست. هركه وطن پرست بود،
حقی براو پيدا میكرد و گرنه بهيچ دليل و عنوان
كسی را به مجلس و دوستی خود نمی پذيرفت، زيرا نه
تنها خيانت بلكه ناخدمتی به ايران را گناهی
میشمرد كه صاحب گناه را ازمرتبه انسانيت ساقط
میكند.
گرچه هرگزبرای خود خواهش و تقاضائی نداشت اما
بخاطروطن، مدام ازاولياء امور تمنا و درخواست
میكرد و برای اصلاح وارتقاء وطن، دايم درفكر بود
و طرح میريخت."
"چسبيده به ديوار اداره
هنرهای زيبای فعلی، محل دربان بود كه پنجرهای به
كوچه داشت. كمال الملك درآن اتاق زندگی ميكرد.
زينت اتاق عبارت بود ازچند قالی و يك رختخواب
درچادر شب پيچيده كه بديوارتكيه داشت.
درآن حجره حقير دود زده، چه زيبائیها وظرافتها و
شيوائیهای فكر و ذوق و سخن، جلوه كرده كه رشك
كاخها بوده، چه حرفهای دوستی و وفا كه ازدلهای پاك
برآمده و چه آرزوها و نيازها و پرستندگیها كه
ازخاطرهمچون آينه درپای معبود وطن نثار شده؟
زبده اهل ذوق و دانشمندان و ايران پرستان درآن
محفل راز، سرسپرده بودند. يك روزشاهد بودم كه
نوكرآمد و گفت برای شام پول ندارم.
كمال الملك بالتماس افتاد كه بخدا من نميدانم هرچه
توميدانی بكن... آن سرداری را ببرگرو بگذارو يك
تومان بگير.
ناظم مدرسه گفت آقا ميدانيد كه چهل تومان برای خرج
جشن ازوزارت معارف آورده اند، اجازه بدهيد هرچه
لازم است برداريم، هروقت حقوق دادند....
حرفش رابريد و گفت اينكاررا نكنيد. آبگوشتی كه
ازپول خودم نباشد، ازگلويم پائين نميرود. سرداری
را به گرو بردند.
گداها میدانستند چه اوقاتی بايد پشت پنجره آمد و
طلب كرد كه مزاحم خواب و آسايش آقا نباشند. يقين
داشتند كه اگر چيزی داشته باشد، مضايقه نمی كند
میدانستند كه هر چه دارد صرف دستگيری مردم مستحق
و آبرودار ميشود، اذيتش نمی كردند.
ازبديها كه ديده بود هرگزنمی گفت اما خوبی كسی از
يادش نميرفت.
دراخر كاركه ازخم وپيچ اداری و نامهربانیهای
وزارت معارف خسته شده بود و مخصوصا چنانكه آرزوی
همه هنرمندان است، میخواست فراغتی بدست بيآورد و
آنچه را ازهنرمندی درچشم و انگشت و خاطر ذخيره
كرده، با رنگ و روغن جلوه بدهد و داد دل خود ازهنر
بگيرد، تصميم گرفت كه هرچه دورتر ازتهران برود و
خلوتی پيدا كند. برای اينكه نزديك رفيقی مسكن
داشته باشد، نيشابور
را انتخاب كرد و ازفروش چندين پرده نقاشی
به مجلس شورای ملی، مزرعهای درحوالی آن شهر بنام
حسين آباد فراهم آورد.
اما ازبخت بد آن رفيق و از تبه كاری سرنوشت، شبی
آن مرد نسبت به يكی متغير میشود و پاره آجری بقصد
او پرتاب میكند. كمال الملك خود را به ميان
میاندازد و آن سنگ جفا بچشم زيبايش ميخورد.
آن ديده كه نازكيهای خيال را ميديد، بروی جهان
بسته شد و چيزی نمانده بود كه آن ديده ديگر هم
ازدست برود. اگر همه چيز دنيا قابل تلافی باشد،
آرزوهای برنيامده هنرمند و زيبائی هائی كه درخاطر
او دفن میشود. جبران پذير نيست.
كمال الملك بيشتر ازهمه كس به مهابت اين زيان
متوجه بود، باضافه، كورشدن بود، كوری كه فراموش
نمی شود. با وجود اين درحيات و ممات آن رفيق سيه
روز، به همه كس میگفت:
"بله.... ازبخت بد خودم بود. زمين خوردم و افتادم
روی ميخ چادر. چه بايد كرد. خدا نخواست ديگر
كاركنم."
آيا شما ازاين گذشت و همتی بزرگتر سراغ داريد.
ضربهای كه برچشم كمال الملك وارد آمد، نقطه پايان
خلاقيت و جوشش و فوران اوست. اين ضربه دردناك را
نقاشی و هنرايران با پوست و گوشت و رگ و پی خود حس
كرد. انعكاس اين درد را هنوز درمثنوی
178 بيتی زيبائی كه استاد شهريار تحت تاثير
اين فاجعه سروده، میتوان بطور زنده دريافت:
ای خار به قلب ما شكستی هرچند به چشم
او نشستی
جم ازدل سنگ توبه فرياد كاين جام
جهان نما شكستي
ای پرده ياس وا نگردی كاين روزنه
اميد بستي
بانرگس مست درچه كاری ای خار، مگر تو
نيزمستی؟
هشدار، به پای جان خليدی زنهار، كه
دست دل بخستي
گلچين و به هرزه رسته خاری كوته نظر و
دراز دستي
ای دزد دغل كه در كمينگاه چون تيركمان
بسته، جستي
كالای روان ما ربودی يا رشته جان
ما گسستي
ازملك كمال، چشم بربند تا چشم "كمال
الملك" بستي
ای چشم هنركه روزوشب نور كزچشمه چشم دست
شستي
از چشم بد، ارگزندت آمد نشكست بهی
تندرستي
ديگر فلكت نبود، جز ننگ ازديدن روی ننگ
رستي
صد شكر كه چشم ديگرش هست بهتر زهزار ملك هستي
بعد ازظهر يكشنبه 27 مرداد 1319 استاد كمال الملك
درنيشابورچشم برجهان بست. او هنرمند مردم بود،
ازاينرو مردمی ازقشرها وطبقات گوناگون جامعه، او
را تشييح كردند و با شكوهی مردمی، به فراخور
هنروالا و زندگی پرازسرمشق او، درمقبره
شيخ عطار بخاكش سپردند.
سی وپنج سال پس ازخاموشی جادوگر نقشها ورنگها،
نقاشی امروز ايران بيشتر ازهروقت ديگر بايد بداند
كه تا چه حد به مردی كه درآستانه مقبره "عطار"
ابديت را درآغوش گرفته، مديون است.
|