از خاموشی خسروشاهانی، طنز نويسی كه به "عزيزنسين" ايران شهرت
داشت، سالهای چندانی نمی گذرد. خراسانی بود و لهجه نيشابوری اش
شناسنامه زبان تند و گاه تلخش بود. شيرين مینوشت اما تلخ و
صريح سخن میگفت!
در هر تعريفی و خاطره شاهانی، حتی در جدی ترين آنها، نكتهای
از طنز نهفته بود. حتی در آخرين مصاحبهای كه در بسترمرگ برای
تدوين تاريخ شفاهی مطبوعات ايران كرد. او كه سالها خبرنگار
مجلسين بود و قلمزن شناخته شده روزنامهای نظير كيهان و مجلات
معروف و پرتيراژ زمانه اش، وقتی خواست در باره آشنائی مادر و
پدرش سخن بگويد، چنين گفت:
دهم دی ماه 1308 درنيشابور به دنيا آمدم. پدرم علی اصغرنام
داشت. متولد قوچان و كارمند دولت بود. مادرم علويه بيگم متولد
تهران بود. خانواده مادرم برای زيارت رفته بودند مشهد. مقدمات
ازدواج پدرو مادرم درهمان سفر زيارتی فراهم شد!
15 بهمن 1322، درجريان جنگ جهانی، پدرم رفت زيرماشين متفقين.
فوت كرد و من ناچارشدم درس را رها كنم و بدوم دنبال نان.
دايی من پيشكار دارايی مشهد بود. به مشهد رفتم و به وسيله او
دراداره دارايی مشهد مشغول كارشدم. درآن زمان دارايی زاهدان
ضميمه دارايی مشهد بود. به توصيه دايی مرا به زاهدان منتقل
كردند. چون مزايای زيادی داشت. حقوقش خوب بود. بدی آب وهوا
میدادند. دايی به من لطف كرد.
ازسال 1326تا 1329 درزاهدان بودم. همانجا با " ندای زاهدان" و
"پيام سيروس" شروع كردم به همكاری. مطالب سياسی مینوشتم.
ازسال 1329 برگشتم به مشهد و تا 1336 درمشهد زندگی كردم.ازسال
1334 تا 1336 با روزنامه "خراسان" همكاری كردم. تهرانيان
مديرمسئول بود. ازاول فروردين 1334 تا 21 دی 1336.
درروزنامه خراسان يك ستون داشتم با عنوان شوخی و خنده كه خيلی
گل كرد. سردبير روزنامه فخرالدين حجازی بود. درآن زمان علی
شريعتی هم با روزنامه خراسان همكاری میكرد.
علی شريعتی میگفت: هرروزپنج صبح روزنامه به منزل ما میرسد و
پدرم
)
كه منظورش مرحوم محمد تقی شريعتی بود(
میگويد: روزنامه را بيارببينم اين بچه خراسانی چی نوشته تا
قبل ازنمازكمی بخنديم؟
علی شريعتی درآن زمان دانشجوی دانشگاه مشهد بود و مقالههای
مذهبی يا تاريخی مینوشت. حقوق بگيرروزنامه نبود.
فخرالدين حجازی درمقام سردبيری الحق والانصاف به درستی كارش را
انجام میداد. مسلط و با سواد بود. سرمقاله به مناسبتهای
مختلف حكومتی و مذهبی مینوشت و درآن زمان يك روزنامه
نگارحرفهای تمام عياربود.
تيراژ خراسان آن موقع بين 15 تا 30 هزارنسخه درنوسان بود.
بالاخره "صادق بهداد" وكيل پايه يك دادكستری و مدير روزنامه
"جهان" چاپ تهران در سفری كه به مشهد كرده بود مطلب مرا
درروزنامه خراسان ديد وبه وسيله "مجيد فياض " سردبير"هيرمند"
با من ملاقات كرد وگفت: میآيی تهران؟ گفتم: بيام تهران چه
كنم؟ من زن دارم، بچه دارم، گفت: مگركسانی كه درتهرانند زن و
بچه ندارند؟ گفتم: بالاخره آنها قوم وخويشی دارند كه به خانه
آنها بروند من هيچ كجارا ندارم. خلاصه دم سينما فردوسی مشهد
راضی شدم كه مشهد را ترك كنم و راهی تهران شوم.
آن موقع در مشهد علاوه بر خراسان، روزنامههای "هيرمند" زيرنظر
مجيد فياض و آفتاب شرق به مديريت "آموزگار"درمشهد منتشرمی
شدند.
...
اوايل سكونت درتهران، شبگردی داشتم و يك شب با اخوان ثالث آشنا
شدم كه اين آشنائی به دوستی صميمانهای رسيد.
صبحها كيهان كار میكردم و بعد ازظهرها در جهان. بعدها با
راديو هم همكاری كردم. ازسال 1351تا 1355 برنامه " سيروسفر" را
در راديو مینوشتم. در"پست تهران"، "سپيد و سياه"، "روشنفكر"
و "توفيق" هم كارمی كردم. دكتر بهزادی مرد شريف و نازنينی است.
با سپيد وسياه راحت تر بودم.
اوايل همكاری با روزنامه جهان پايم به مجلس بازشد. ستونی
متفاوت با آنچه درروزنامههای آن روز مینوشتند، درروزنامه
جهان داشتم. " ازهردری سخنی” عنوان آن ستون بود. از اول
فروردين 1338 رسما در كيهان مستقر شدم و تا خرداد 1358 كه به
اتفاق 53 نفرديگرخودمان را بازخريد كرديم در كيهان بودم.
در كيهان، به عنوان خبرنگارپارلمانی، اخبارمجلس را به شيوه
خودم مینوشتم. سالهای 42 تا 45 يك صفحه طنزآميزبه صورت
داستان و مقاله مینوشتم زير عنوان، "جنجال برای هيچ" كه بعدها
به دلايلی تغيير نام داد و شد " بين دوسنگ آسيا" و " مسافرت
بدون گذرنامه" مدتی بعد اين ستونها به كلی تعطيل شد، ولی
همكاری ام با كيهان ادامه داشت.
ازهمكاريتان با خواندنیها بگوييد؟
ازاول مهر1341 تا اول خرداد 1358 هفتهای دو شماره و درهرشماره
سه چهارصفحه تحت عنوان " دركارگاه نمدمالی” را درخواندنیها
مینوشتم.
ازپايه گذاران سنديكای نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات بودم.
يكبار هم جايزه گرفتم.
درسال 1343 سنديكای نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات مسابقهای
ترتيب داد و داستان طنز " كورلعنتی” برنده شد و جايزه پرزرين
سنديكا به آن تعلق گرفت.
ازخاطرات خوشم رفتن به شيرازو ديدار با فريدون توللی است.
هرموقع به شيرازمی رفتم ناهار و شام را بايد درخانه او صرف
میكردم. اصرارداشت كه حتما به خانه اش بروم، خيلی به من لطف
داشت. اهل خانه اش میگفتند كه توللی با نوشتههای شما
میخندد. توللی با لهجه شيرين شيرازی اش میگفت: " شاهانی
دوجورفكرنمی كند؛ يك جورفكر میكنه و همون جوری هم مینويسه.
كاری نداره به نفع كی تموم میشه يا به ضرر كی."
تا پايان سال هشتاد توان داشتم و از دور با بعضی نشريات همكاری
میكردم ولی از81 قادربه نوشتن نيستم.
فكرمی كنم حدود 25 جلد كتاب منتشركرده ام. كورلعنتی، پهلوان
محله،كمدی افتتاح، وحشت آباد، آدم عوضی، بالا رودی ها، پائين
رودی ها، امضای يادگاری، الكی خوش ها، تفنگ بادی، گره كور،
قهرمان ملی، فولكس دكتر بقراط، شی، مرموز، بازنشسته، تافته
جدا بافته، سفربا سفرنامه ها، گنج باد آورده، آيين شوهرداری،
دركارگاه نمدمالی
)
سه جلد(
، مملكت ناراضی وشايد عنوانهای ديگری كه به ياد ندارم.
اكثركتابها وداستانهايم به وسيله دكتر "جهانگيردری” استاد
زبان و ادبيات فارسی دانشگاه مسكو ترجمه شده و درنشريههای
ستاره سرخ، ستاره شرق، آسيا و افريقا، پراستور، پامير چاپ شده
است. كتاب هايم مثل "آدم عوضی” ، "شكست ناپذير"، "تاكسی لوكس"،
"سه نفردريك منزل"، ازطرف نشريات نااوكا و پراودا و انستيتوی
شرق شناسی فرهنگستان علوم شوروی درتيراژهای بالا منتشرشده.
آخرين كتابم درشوروی به وسيله انتشارات پراودا درارديبهشت 1367
/ مه 1988 منتشر شد به نام "داستانهای فكاهی و طنزآميزفارسی”
با ترجمه دكترجهانگيردری درپانصد صفحه و با چهارصد هزارتيراژ،
شش داستان سيد محمدعلی جمال زاده، نوزده داستان فريدون تنكابنی
و سی ونه داستان ازبنده دراين كتاب چاپ شد.
طنزمثل سيل به راه خودش میرود، بعضی هاش به دل مینشيند، بعضی
نه. بعضی گلها قشنگند اما بو ندارند. بعضی نه رنگ دارند و نه
بو. طنز امروز و ديروزنداريم.
رهی معيری میگفت: " زندگی قصه تلخی است كه ازآغازش - بس كه
آزرده شدم چشم به پايان دارم" من میگويم: زندگی قصه تلخی است
كه من ازاين قصه ها، افسانههای شيرين ساختم.
72 سال عمرراپشت سرگذاشتم، شش ماه است زمينگيرشده ام. اهل
دل را كه میبينم شادم و خسته نمی شوم. دراطراف خراسان به
ترياكیها میگويند عملی. من هم الان عملی ام. البته نه
ترياكی، زيرتيغ جراحی میروم و عمل میشوم.
شاهانی كمترازيك ماه پس از اين گفت وگو، در20 ارديبهشت 1381
خاموش شد و درقطعه 88 رديف 53 شماره 11 بهشت زهرا آرميد.
(تاريخ شفاهی مطبوعات ا يران- فريد قاسمی”)
|