ظلمت
چه گريزيست ز من؟
چه شتابيست به راه؟
به چه خواهی بردن
در شبی اين همه تاريك پناه؟
مرمرين پله آن غرفه عاج!
ای دريغا كه ز ما بس دور است
لحظهها را درياب
چشم فردا كور است
نه! چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطه نوراني
چشم گرگان بيابانست
|