|
زيبا شيرازی ( كه دراين شماره پيك هفته ترانه ای متاثر از سالهای
جنگ ايران و عراق را از او میشنويد) نه فقط ترانه میسرايد و آن
را دلنشين میخواند، كه گزارش نويس خوبی هم هست. اين گزارش زير را
به قلم او بخوانيد. شايد وصف حال خيلی از كسانی باشد كه جلوی
دوربين ظاهر میشوند اما نكته سنجی و روان نويسی او را برای نوشتن
ندارند.
|
جلوی "دوربين"
پشت خط "
تلفن"
زيبا شيرازی
جای شما خالی، سفر چند روزه ای به شمال كاليفرنيا داشتم. ضمن
گشت
وگذار،
ديداری هم با يكی از دوستانم كه سال هاست در سانفرانسيسكو به
تنهايی زندگی میكند تازه كردم. از آنجا كه كسب و كار خود را
دارد، كمتر فرصت معاشرت و استراحت دارد و هميشه می توان
او را در محل كارش يافت. ياد پدرم بخير، میگفت وقتی خودت صاحب
كار شدی، مسئوليت بيشتری بر دوش داری و ديگر روز تعطيل و بستن
كسب و كار معنايی ندارد، چرا كه هر آن ممكن است مشتری از راه
برسد و دلسرد از نيافتن صاحبكار،به قول معروف بپرد! سپس با
خنده میافزود: مگر اينكه روی شيشه محل كسب با خط درشت بنويسند
اين محل به دليل فوت صاحبكار تعطيل است! ضمن صحبت و گپ و گو از
دوستم می پرسم:
بعد از اتمام كار چه میكنی؟ آيا به غيراز گذراندن وقت با نوه
ها، برای خودت معاشرت و سرگرمی ای داری؟ در جواب میگويد: بعد
از كار، تا برسم خانه ساعت هفت ونيم شب است. تا دست و رو را به
آب بسپارم و خستگی روز را از تن به در
كنم ساعت میشود نزديكی های نه. اگر نوه ها با من باشند كه خود
شروع دنيای ديگری است. اگر هم نه، دستگاه كنترل تلويزيون را در
دست میگيرم و تقريبا هر سی ثانيه يكبار از اين كانال تلويزيون
ماهواره ای به كانال ديگر نگاهی میاندازم. از قيافه هر كدام
كه خوشم نيايد، با صدای بلند هر چه دل تنگم بخواهد نثارش می كنم
و خلاصه اينكه خانم، دق دلی روز پر مشغله ام را به سرشان خالی
میكنم و دلی از عزا در میآورم!! خنده كنان میگويم: خانم،
باز هم بگو! اين تلويزيون ها كار مثبتی انجام نمی دن!!! ***
يادم به روزی میافتد كه شنيدم اولين تلويزيون بيست و چهار
ساعته ايرانی در لوس آنجلس، برنامه های خود را از طريق ماهواره
به ايران میفرستند. همان روزهای اول، به تلويزيون مورد نظر
دعوت شدم. از صبح آن روز حال و هوای ديگری داشتم. انگار قرار
عاشقانه ای در پيش است. از تصور پخش تصويرم در خاك ايران و
خانه
های
ايرانی، در محله های پرخاطره قديم، هم خوشحال بودم و هم بغض
گلويم را میفشرد. با دلی پر مهر از شوق ديدارشان هر چند از
راه دور سخن گفتيم، و با دريافت اولين تلفن از ايران اشك در
چشمان تك تك مان حلقه زد. انگار ديدار دوباره ای بود با آب و
خاك ايران و تمام خاطرهايش. آنچه توانستم خواندم: آدرس ايميل
خود را دادم تا چنانچه كسی مايل بود، با من در ارتباط باشد.
بيش از يك هفته هر شب ساعتها روبروی صفحه كامپيوتر نشستم و با
چشمانی اشك آلود پاسخ ايميل دهندگان را كه بيشتر از طبقه جوان
و دانشجو بودند يك به يك دادم. برايم نوشتند كه چطور در خاك
خود غربت میكشند. برايشان نوشتم از اينكه دردی را درمان نيستم
متاسفم. نوشتم گرچه غربت غم خود را دارد اما ميان غم ما و غم
آنها فرسنگ ها فاصله است و غم ما بس ناچيز مینمايد. هنوز مست
از اين ديدار بودم كه خبر تلويزيون ماهواره ای ديگری از راه
رسيد و بعدی... و بعدی... و بعدی، در حال حاضر به گمانم بيش از
20 تلويزبون ماهواره ای از آمريكا و ديگر نقاط جهان، مستقيما
از طريق ماهواره معرف ما ايرانيان غربت نشين به ايرانيان درون
مرزی هستند. به لطف برنامه گذاران گه و گاه به برنامه ای دعوت
میشوم، ولی از شما چه پنهان طعم اولين ديدار، مانند طعم اولين
بوسه هنوز در خيالم جای امن ديگری دارد. اوايل، برنامه ها حال
و هوای سياسی داشت و به قول دوستی، همه به فكر نجات ايران
بودند، ولی از آنجا كه دولت جمهوری اسلامی را سمج تر از اين
حرف ها يافتند، كم كم برنامه
ها
عوض شد و حال و هوای ديگری به خود گرفت. از طرفی پيوند دوربين
و تلفن منجر به تولد يك برنامه دوساعته شد و آنان كه دچار شهوت
كلام اند ،تلويزيون را بهترين راه رفع شهوت دانسته و به شوق
شنيدن صدای خود از تلويزيون، روزانه چندين بار از اقصی نقاط
جهان به مجريان زنگ زده و قربان صدقه شان میروند و دست و پای
آن ها را از راه دور میبوسند. خوشبختانه، اين عمل هم برای
بالا بردن حس اعتماد به نفس گويندگان خوب است و هم برای ارضا ی
شهوت كلام تماشاگران. گاهی در عجب میمانم كه با اين گرانی
تلفن و هزار و يك مشكل نداری و بیپولی، چطور میشود ساعت ها
وقت عزيز را صرف شماره گرفتن كرد تا كسی را با قربان رفتن بالا
برد و يا با ناسزا گفتن به زمين پرتاب نمود! شايد هم لذتی در
اين كار هست كه مانند خيلی چيزهای ديگر، من از آن بیاطلاعم.
البته بد نيست بدانيد ظاهر شدن بر صفحه تلويزيونی و يا شركت در
مصاحبه ،بدون ريسك هم نيست. چرا كه هر زمان امكان دارد آدم
بيكاری در يك جای دنيا از شما خوشش نيايد و تا اين مسئله را از
طريق تلفن به روی صفحه تلويزيون به اطلاع شما و ديگر آشنايان
نرساند، دلش آرام نگيرد. چون بيننده بر اين عقيده است كه دوره،
دوره دموكراسی است و او نيز از حق آزادی بيان بهره مند است!!!
طفلك بيننده چون به فكرش هم نمی رسد كه میتواند دموكراسی را
از چها چوب روح و جسم خود آغاز كند و با چرخاندن پيچ تلويزيون
به اميد خدا, به تماشای آنچه با روانش سازگار است بپردازد و
آرام بگيرد، بیقرار است كه شما را از مكنونات قلبی
اش,
آن هم از نوع ناموسي, با خبر سازد. بدين خاطر، معمولا لااقل يك
درگيری لفظی در شبانه روز، خبر از فرهنگ و باور ما از آزادی
بيان میدهد! °°° به ياد دارم مهمان يكی از برنامه های
تلويزيونی بودم. در كنار خانم مصاحبه گر به گپ و گفت نشسته
بوديم. نزديكی
های
آخر برنامه، به تلفن تماشاگری كه مدت زيادی هم روی خط مانده
بود جواب گفتيم. مجری با مهربانی گفت بله بفرماييد، بيننده
عزيز. شما روی خط هستيد! بيننده عزيز هم با كلمه ركيكی اولين
جمله خود را آغاز كرد، مجری سريعا تلفن را به روی بيننده عزيز
قطع كرد و با رنگی سرخ از شرم و حالتی آشفته، توجه بينندگان را
به تماشای يك موزيك ويديو جلب نمود. در طول پخش موزيك ويديو،
ضمن ابراز ناراحتی از چنين حادثه ای و تاكيد بر بی شعوری
بيننده عزيز، از مسئول فنی برنامه خواست كه در هنگام پخش
دوباره برنامه، اين قسمت را حذف كند يا اصلا اين برنامه را
تكرار نكند. مسئول فنی با اطمينان قول داد كه اصلا نگران
نباشيد خودم ترتيب همه كار را خواهم داد. چند روز بعد يكی از
بستگانم از ايران تلفن كرد و گفت كه مصاحبه من را نه در هنگام
پخش مستقيم، بلكه زمانی كه تكرار شده ديده است. پرسيدم همه
برنامه را كامل نشان دادند؟ گفت نه فقط تا آنجا كه آن آقا زنگ
زدند و آن كلمه ركيك را گفتند نشان دادند!!! خنده كنان گفتم:
چه خوب! احيانا كسانی كه صبح موفق به شنيدن آن كلمه نشده
بودند، شب به شنيدنش نايل آمدند! °°° از آنجاكه وقت برايم چون
طلا مینمايد، اوايل هنگامی كه به برنامه ای دعوت می شدم
سعی بر اين داشتم كه حتما نيم ساعت زودتر از شروع برنامه خودم
را به تلويزيون برسانم، ولی كم كم آموختم كه هيچ عجله
ای
برای شروع به موقع برنامه نيست. ولی شايد تعجب كنيد اگر بدانيد
كه برنامه چه با تاخير شروع شود چه بدون تاخير، حتما بايد سر
ساعت معين به اتمام برسد. متاسفانه با توجه به اين كه برنامه
ها،
مصاحبه ها و حضور تلويزيونی خود و ديگر دوستانم هميشه با حادثه
ای روبرو بوده، چنان عادت كرده ام كه اگر روزی برنامه ای بدون
دغدغه انجام گيرد ،نگران میشوم كه مبادا شبكه
CNN
به ايستگاه تلويزيونی ما حمله كرده و زمام امور را در دست
گرفته! به خصوص نگران آن دسته از هموطنانی میشوم كه به دليل
عدم تسلط به زبان انگليسی، مجبورند از اقصی نقاط جهان تلفن زده
و به زبانی غير از زبان شيرين فارسی ناسزا بگويند تا دلشان خنك
شود! °°° برايتان از ايميل هايی بگويم كه بعد از گذشت زمانی نه
چندان طولانی، هر روز دلسردتر از روز پيش، گله مند از تك
روی
در عجب از اين همه دشمنی در ميان ما غربت نشينان به دستم رسيد،
مردم كم كم چشم اميد از ما فرو بستند چرا كه هنوز نتوانسته ايم
بر سر يك تلويزيون با هم به توافق برسيم. شايد راهی به سوی
رهايی بيابيم. كم كم شخصيت غربت نشينان به زير علامت سئوال رفت
و آنها درايران، دست افشان و پاكوبان به فروش آنتن های بشقابی
(Dish)
در ايران پرداختند و پدول بر پول خود افزودند و به داخل
مرزنشينان كنايه زدند كه ای بيچاره
ها
چه نشسته ايد كه غربت نشينان با همه تسهيلات و تشكيلات و ادعا،
هنوز بهترين برنامه تلويزيونی ماهواره ای
شان
برنامه ای است كه از طريق جمهوری اسلامی ايران پخش میشود!!!
|
|
|
|
|