پيرزن به آرامی در میگشايد، اما خيال ندارد كسی را
راه بدهد.
يكی آرام میگويد، نقدينه ها را
آماده كنيد.
پيرزن كنار میرود،
هوا غمگين و شاعرانه است، و كمی سرد.
نوشته
روى سنگ را آرام زمزمه میكنی” اگر به خانه من آمدى،
اى مهربان..."
چراغ دو شمع سياه بدون اشك كنار سنگ به آرامی میسوزند و چند
جوان به آرامی شعر میخوانند. نوشته هاى روى سنگ هاى قبرستان
مسلسل وار جلو چشمانت رژه میروند. آرامگاه ايرج ميرزا وفات
...،
آرامگاه استاد رضا محجوبی، آرامگاه مرتضی محجوبی، استاد حسين
تهرانی، رهی معيرى، محمد مسعود، رشيد ياسمی، روح
اله
خالقی و محمد تقی ملك الشعراى بهار كه در گوشه اى، با پلكانی
چند به آرامی خفته است. ذهنت پر از شعر و موسيقی است. خاك نيز
از وجود چنين بزرگانی آوازه خوان شده است. اما اينان آرام خفته
اند، بیخبر از هزاران هياهوى انسانی. اينجا گورستان ظهير
الدوله است. انتهاى خيابان ظهيرالدوله، در ميان خيابان خوش آب
و هوايی به نام دربند، با چند پله و سردرى با كاشيهاى
لاجوردين. گورستان ظهير الدوله را بسيارى از مردم، حتی تهرانی
ها، نمی شناسند. اين گورستان محدوده نسبتا بزرگی است كه قسمت
انتهايی آن را
با
حصار از قسمت جلويی جدا كرده اند. گورستانی است پر از قبرهاى
نامنظم كه هر كدام به شكلی چيده شده اند. قسمت جنوبی گورستان
مسجدى است، سراى درويشان، با امكانات مناسب. ساختمان دو طبقه
كنار در ورودى و خانقاهی در زير زمين، كنار آرامگاه بهار،
ديگر متعلقات گورستانی است كه ادب و هنر ايرانی به خفتگان در
آن میبالد.
نواب صفا
در مورد پيدايی مكانی به نام ظهير الدوله میگويد:
وقتی مرحوم صفی عليشاه به تهران آمد و در حياتشاهی، مقابل شمس
العماره مسكن گزيد، علاقه مندان به وى فراوان شدند. وى جلسات
ذكر و فكرى داشت كه روزهاى دوشنبه و پنجشنبه برقرار میشد.
دولت قاجار به اين جلسات كنجكاو شد. ناصرالدين شاه شخص
ظهيرالدوله را مامور كرد كه به اين امر رسيدگی كند. ولی
ظهيرالدوله ( داماد شاه) در برخورد با شيخ مجذوب وى شد و سلطنت
و مقام را كنار گذاشت و از مريدان شيخ شد. در آن زمان جعفر
آباد (منطقه كنونی آرامگاه ) از املاك ظهيرالدوله بود و وصيت
كرد كه او را در اين مكان به خاك بسپارند. از سال
هزار و دويست و چهل و دو
هجرى قمرى و فوت ظهيرالدوله، اين مكان به آرامگاه تبديل شد. وى
میافزايد: پس از گذشت زمان و فروش املاك توسط خانواده
ظهيرالدوله، افرادى در آنجا ساكن میشوند. پس از مرگ ايرج
ميرزا و خاكسپارى وى در آرامگاه ظهيرالدوله، با خانواده هاى
اينها توافقی صورت میگيرد كه شخصيت هاى بزرگ مملكت در آنجا به
خاك سپرده شوند. امروزه اداره اين مكان به عهده كسانی است كه
حتی چهره ظهيرالدوله را هم از نزديك نديده اند. باد و باران از
يك سو و نبود سيستمی براى نگهدارى و حفاظت از اين مكان تاريخی،
گورستان ظهيرالدوله را در معرض
تخريب
قرار داده است، به ويژه سخت گيرى هاى كسانی كه امروزه به عنوان
متولی در اين مكان زندگی میكنند و گرفتن مبالغی از خانواده
هاى مدفونين و حتی مردمی كه از شهرستان ها و نقاط مختلف تهران
به اين مكان میآيند، در دل آزردگی خانواده ها و علاقه مندان
به هنر و هنرمندان ايرانی تاثيرى به سزا داشته است.
چهرزاد بهار
فرزند ملك الشعراى بهار در اين باره میگويد: عده اى از بزرگان
ادب كشور در ظهير الدوله به خاك سپرده شده اند و از اين جهت،
اين آرامگاه، يك مكان ملی است. من معتقدم ظهيرالدوله بايد به
طرز آبرومندانه اى حفظ شود. اينجا مكان خصوصی عده اى نيست كه
حتی اجازه رسيدگی به آرامگاه پدرمان را به ما نداده اند. بهار
با اشاره به مبالغی كه ماهانه به متوليان اين گورستان پرداخت
شده است میگويد: پدر من نيم قرن است كه درظهيرالدوله به خاك
سپرده شده است. ما از همان قديم مشكلاتی با متوليان اين مكان
داشتيم. ولی از آنجا كه متولی دولتی و يا نهادى براى رسيدگی و
حفاظت از اين مكان وجود نداشت، ماهانه مبالغی را براى نگهدارى
و حفظ مقبره ها پرداخت ميكرديم.
فرخ خالقی
فرزند روح
اله
خالقی نيز میگويد: چندى پيش كه براى بازسازى قبر پدرم مراجعه
كردم،
خانواده اى كه در ظهيرالدوله زندگی میكنند با من همكارى
نكردند. حتی براى مراسم بزرگداشتی كه قرار است به ياد
رهی معيرى
و پدرم برگزار شود، با اين استدلال كه برگزارى هر گونه مراسمی
با هماهنگی هيات امناى اين مكان صورت میگيرد با درخواست ما
موافقت نكردند. اين خانواده كه خود را متولی آنجا میداند، حتی
اجازه استفاده از قبرهاى اطراف قبر پدرم هم به ما نداد و ما به
اجبار و به خواسته آنها از مكان هاى ديگر استفاده كرديم.
گلرخ معيرى
برادر زاده رهی معيرى نيز با اشاره به اين كه بسيارى از
بازماندگان وفات يافتگان در خارج از كشور هستند میگويد:
خانواده اى كه درظهيرالدوله زندگی میكنند اين مكان را ملك خود
میدانند. من و خانم بهار بارها به آنجا رفتيم ولی به ما حتی
اجازه ورود هم ندادند. من نمی دانم براى بزرگداشت بزرگان به
چه كسی بايد مراجعه كرد. متولی آنجا میگويد تجمع نكنيد و
مراسم نداشته باشيد.
كنار مقبره، زير طاق نما و اتاقك شيشه اى رهی معيرى نشسته ام.
مردى پيش میآيد. به آرامی زمزمه ميكنم:
الا اى رهگذر كز راه يارى
قدم بر تربت ما میگذارى
در اين جا شاعرى غمناك خفته است
رهی در سينه اين خاك خفته است
مرد از اقوام رهی است و دلتنگ.
میگويد:
من افتخارى ندارم كه با رهی خويشی دارم و به ديدارش آمده ام.
افتخار از شما و براى شماست كه بدون هيچ خويشی واز عشق به ادب،
از رهی سراغ گرفته ايد. اشك چشمانم با نم نم باران در هم
میآميزد. هوا كمی به تاريكی گراييده است.؛چراغ بالاى قبر او
كه چراغ میخواست و دريچه اى به ازدحام كوچه خوشبخت، روشن شده
است. متولی گورستان آمده است تا مرا از گورستان زندگان ادب
بيرون كند و من نه پاى رفتنم مانده است و نه جايی بهتر از
همنشينی با خاموشان هميشه فرياد پيدا ميكنم.
در ميان سنگ ها میگذرم و بار مرور میكنم:
بر خاطر ما گرد ملالی ننشيند
آيينه صبحيم و غبارى نپذيريم
ما چشمه نوريم ، بتابيم و بخنديم
ما زنده عشقيم ، نمرديم و نميريم
و بر افسوس بهار افسوس میخورم كه:
آن گرد شتابنده كه در دامن صحراست
گويد چه نشينی كه سواران همه رفتند
|