نوشته های او،
برخى توصيف هاى خشك و گزارش مانند همينگوى را به خاطر مى آورد
و
و روانكاوی شخصيت های رُمان هايش خواننده را به ياد
"داستايفسكی” میاندازد.
همين امر باعث مى شود تا او در صف رمان نويس هاى برجسته ايران
جاى
گيرد.
با اين همه او تنها يك رمان نويس نيست. آثار بزرگ روانشناسى
را ترجمه مى كند،
كه
«وضعيت آخر»،
«ماندن در وضعيت آخر»،
«بازى ها» و «رستم نامه»
نمونه های برجسته آنست.
اسماعيل فصيح در داستان نويسى امروز ايران،
صاحب اشتهار و
اعتبار
است.
راحت
و
روان مى نويسد.
اسماعيل فصيح دوم اسفند سال
۱۳۱۳
هجرى شمسى به دنيا آمد. در تهران، زير بازارچه
"درخونگاه"،
طرف هاى چهارراه گلوبندك. زندگى
او
با جنگ و انقلاب،
درايران و جهان
عجين
شد و اين زندگی در داستان های او روان است.
خودش مى گويد:
«من فرزند آخر (چهاردهم يا شانزدهم) يك كاسب چهارراه گلوبندك
بودم. از
6-5
سالگى «قصه خوانى» را شروع كردم. يكى از خواهرهايم كتاب كرايه
مى كرد. ليلى و مجنون نظامى و
"ميشل
زاواگو"
و يا هرچه گير مى آمد. برايم بلند بلند مى خواند. بعد خودم از
ده، دوازده سالگى يك خواننده
حرفه ای
شدم... بعد از اينكه دبستان عنصرى را - همزمان با شروع جنگ
جهانى دوم و كشيده شدن آن به ايران - تمام كردم، به دبيرستان
"رهنما"
رفتم و ششم طبيعى ام را گرفتم. آن زمان مصادف بود با دوران
مصدق كه
50 تا 100
تومان مى گرفتند و معافى مى دادند و من هم بدين ترتيب معافى ام
را گرفتم و با بقيه پولى كه از پدرم به من رسيده بود، از طريق
تركيه به پاريس و بعد به آمريكا رفتم.»
در آغاز تابستان سال
۱۳۳۵
فصيح پس از چند سال كار و تدريس، ايران را ترك كرد
و از راه استانبول و پاريس به آمريكا
رفت
و در كالج مانتانا در شهر «بوزمن» تحصيل
را
ادامه
داد
و ليسانس شيمى
گرفت.
پس از يك سال زندگى در سانفرانسيسكو و ازدواج با
يك
دختر
اروپايى،
به
ايالت مانتانا باز
گشت
و طى يك سال از دانشگاه مانتانا در شهر ميسولا، ليسانس ادبيات
انگليسى گرفت.
خودش درباره اين دوران و ديدار با همينگوی میگويد:
ديدار با همينگوی
«شهر
كوچك
"مزولا"
يك جور مركز نويسندگان آمريكايى بود و من در آنجا ارنست
همينگوى
را ديدم.
سال 1961 بود.
آن موقع
همينگوی
در شهر كوچك
"كچوم"
زندگی را
مى گذراند. جنوب مانتانا. دانشكده زبان و ادبيات دانشگاه
مانتانا در مزولا
او
را
بارها
دعوت كرده
بود.
بالاخره يك روز آمد.
در محوطه نشست.
داخل
نيآمد.
روى چمن ها نشست و صحبت كرد.
دانشجوها و اساتيد هم دايره وار
روی
چمن
نشسته بودند...
در اواخر حرف هايش،
درست
در دقايقی
كه مى خواست بلند شود،
نفس بلندى كشيد، به اطراف
نگاه كرد. نگاهی كه به وداع میمانست. نه با اسلحه، بلكه با
جهان.
به من كه نزديكش بودم نگاه كرد، و چون قيافه ام زياد مانتانايى
نبود، به شوخى پرسيد:
«شما از كجا
میآئيد؟»
...
من همانطور كه نشسته بودم با لهجه آمريكايى گفتم:
«Iran
... Good old Persia»
همينگوی
با لبخند سرش را تكان داد و گفت:
«Right»
پرسيد:
«Going
back?»
گفتم: «I
Will»
بعد،
جمله اى گفت كه هنوز توى مغزم مثل ناقوس طلسم شده زنگ مى زند.
البته
در آن لحظه نفهميدم
در باره
آينده زندگى من میگويد
و
يا زندگى خودش. گفت:
«Theres
hard Times in The end.»
اسماعيل فصيح پس از يك سال زندگى در واشنگتن دى.سى و تراژدى
عشق،
ازدواج ناكام و مرگ همسرش به ايران، به درخونگاه بازگشت.
به خانه مادری.
مادرش هرگز حاضر نبود «درخونگاه» را ترك كند و درخونگاه ديگر
جاى اسماعيل فصيح نبود.
پس از يك سال زندگى در تهران، و شروع كار ترجمه براى مؤسسه
انتشارات فرانكلين و شركت ملى نفت ايران و آشنايى با عده اى از
بزرگان اهل قلم آن سالها از جمله صادق چوبك، نجف دريابندرى و
غلامحسين ساعدى، با معرفى چوبك در تابستان سال
۱۳۴۲
به استخدام رسمى شركت نفت درآمد و به اهواز رفت و در هنرستان
صنعتى شركت نفت
مشغول كار شد. در
همين سال هاى تنهايى داستان هاى كوتاه
را شروع كرد.
اولين رمان فصيح «شراب خام» در سال
۱۳۴۷
توسط انتشارات فرانكلين و زير نظر نجف دريابندرى و ويراستارى
بهمن فرسى منتشر شد.
«خاك آشنا» و «دل كور»
را بعد از سفر ديگری كه به امريكا كرده بود نوشت.
درباره «خاك آشنا» مى گويد:
اين كتاب براى من كتاب عزيزى بود. چون اولين كارى بود.
آن را
در آمريكا
و
در سنين
۲۴
،
۲۵
سالگى
نوشتم. وقتی من وارد شركت نفت شدم، صادق
چوبك
هم كه در شركت نفت كار میكرد
مشغول ديدن فرم هاى چاپى تنگسير بود. از من خواست نگاهى به آن
اثر بكنم. اين كار را با كمال افتخار پذيرفتم و
البته از او هم خواهش كردم
داستان هاى كوتاه
من را بخواند. پس از خواندن داستان های من
گفت:
«داستان هاى بكرى است از يك محيط بكر.»
پس از «خاك آشنا»،
فصيح مجموعه چهار داستان كوتاه تولد،
عشق،
عقد
و
مرگ را در سال
1351
چاپ
كرد
و مجموعه داستان هاى كوتاه «ديدار در هند» را دو سال بعد
به دست چاپ سپرد.
با اين همه،
رمان ماندگار «داستان جاويد» فصيح در مايه كيانى آيين زرتشت پس
از شش سال پژوهش و ويراستارى موبد «رستم شهزادى»
از سوی
انتشارات اميركبير در سال1358
چاپ شد.
پس از انقلاب،
فصيح رمان «لاله برافروخت» را نوشت
و با شروع جنگ ايران و عراق و بسته شدن دانشكده نفت آبادان،
فصيح در
۴۷
سالگى با سمت استاديار زبان انگليسى تخصصى بازنشسته
اجباری شد
و اين سال،
سال
وقوع حوادثى است كه بدعت و سرعت
را
در كارهاى فصيح
موجبشد.
رمان «ثريا
در اغما»
در سال
1362
چاپ شد. يك سال بعد،
در حالى كه چاپ چهارم آن در تهران بيرون مى آمده
بود،
چاپ اول ترجمه انگليسى آن در سال
1985
توسط انتشارات
Zed
به سردبيرى يكى از بزرگترين ناشران ادبيات جهان سوم «رابرت
مالتنو» چاپ شد كه تاكنون در دنيا به ويژه در ايالات متحده
فروش چشمگيرى داشته و در فرانسه و آلمان نيز ترجمه
و منتشر
شده است.
درباره
درخونگاه
میگويد:
«بازارچه درخونگاه
تهران
از زمان قاجار وجود داشته، شايد اوايل «درخانقاه» بوده،
نمى دانم. ولى موجوديت و مفهوم «درخونگاه» حالا براى من يك
حالت فكرى دوران كودكى است تا يك «بازارچه». مكانش هم البته
كوچه اى است طرف هاى چهارراه گلوبندك. بازارچه كوچك درخونگاه
هم هنوز وجود دارد. آدم هايى كه در آنجا وجود داشتند و من را
به گريه مى انداختند يا مى خنداندند، يا عشق مى ورزيدند همه در
ذهن من حك شده اند. ولى خب، انسان در توليد يك اثر هنرى زندگى
را كپى نمى كند، بلكه براى آن درد يا عقده طرحى مشخص مى كند،
شخصيت هايى مى سازد، حال و هوايى را ايجاد مى كند، زمينه و
زمان و علت وقوع اين قضايا را مشخص مى كند و مهم تر از هر چيز
«تز» آن را روشن مى كند.»
«درد
سياوش»
را
اسماعيل فصيح
در
سال های
پيش از انقلاب
و
در تنهايى هاى آبادان نوشته
بود كه در سال 1362
پس از طى مراسم چاپ كتب جديد در اداره نشر وزارت ارشاد و فرهنگ
اسلامى توسط انتشارات صفى عليشاه بيرون آمد. رمان بزرگ جنگى
"زمستان
62"
فصيح نيز در پاييز همين سال توسط نشر نو منتشر شد و ترجمه
انگليسى آن زير نظر بخش زبان فارسى دانشگاه كلمبيا در نيويورك
چاپ شد.
در سال1369
مجموعه داستان هاى مربوط به سال هاى جنگ با نام «نمادهاى دشت
مشوش»
را منتشر كرد.
اسماعيل فصيح از كودكى تا
اكنون(مانند
ثمين باغچه؛ مترجم آثار عزيز نسين)
با مداد مى نويسد و از تايپ فارسى گريزان است. درباره حال
وهواى نوشتن و چگونه نوشتن مى گويد:
«به نظر من نويسنده چه در داستان كوتاه و چه در رمان، كاراكتر
اصلى را از هوا نمى گيرد، بلكه از زندگى خود و اطراف خود و
كسانى كه بر او اثر گذاشته اند، مى گيرد. ولى ممكن است وقتى
وارد داستان شود، مشخصات ديگرى را به كاراكتر اصلى بيفزايد،
تغييراتى به او بدهد و يا كاراكترهاى ديگرى به داستان اضافه
كند. به طور كلى فكر نمى كنم كه در كتاب هاى من شخصيت اصلى اى
وجود داشته باشد كه از بيرون سرنوشت و زندگانى اصلى من آمده
باشد. از درخونگاه بگيريد تا پاريس و آمريكا و اهواز و آبادان
و اكباتان و... از اولين كار چاپ شده تا الآن حدود
۴۰
سال است كه من در جبر نوشتن هستم! اكثر نوشتن من با اتفاقاتى
كه براى من اتفاق افتاده وكسانى كه من را تكان داده اند به
نحوى بستگى داشته
است.
مرگ و جنگ و انقلاب ها و بخصوص انگيزه هاى شديدى بوده اند. به
هر حال داستان مى تواند خودش را عوض كند. چه بسا حتى شده رمانى
به نحوى شروع شده و در تصميم گيرى هاى بعد به شكلى كلاً متفاوت
به اتمام رسانده شد. براى مثال در رمان «نامه اى به دنيا» كه
آن را سالها قبل نوشتم، موضوع زنى آمريكايى است كه به ايران
مى آيد و به نحوى شهيد مى شود. نظرم اين نبود كه داستان را با
مرگ او شروع كنم،
مى خواستم «آنجلا گلاسينكى» وارد ايران بشود، دنبال بچه اش
برود اهواز، در قسمت هاى اوج درگيرى جنگ شهرها وارد بشود و
بالاخره بفهمد كه بچه اش «در جنگ شهرها» شهيد شده، و به خاطر
نجات بچه ديگرى كشته شود. اما بعد تصميم گرفتم قسمت آخر را به
اول داستان منتقل كنم، يعنى قصه با مرگ شروع شود و به عشق
برسد. »
اسماعيل فصيح رمان عظيم و كيانى «فرار فروهر» را پس از سالها
پژوهش و ويراستارى توسط مردان اهل موضوع اساطيرى ايران، در سال
1372
چاپ
كرد
و پس از انتظار پخش كه مدت مديدى (هشت ماه) به طول انجاميد، در
خرداد سال
1372
انتشار يافت و در مدت كوتاهى ناياب و در همين سال چاپ دوم آن
منتشر گريد.
اوايل پاييز
1373
رمان عرفانى «باده
كهن»
را نوشت و چاپ كرد كه خوانندگان ربع قرن اخير فصيح را به شدت
متحير كرد.
مجموعه داستانهاى «استادان داستان» كه شامل سى داستان كوتاه از
نويسندگان
بزرگ
جهان
است، توسط فصيح
ترجمه و
منتشر شد كه
اكنون چاپ پنجم
آن
بيرون آمده است.
«وضعيت آخر» نوشته
"تامس
آ.هريس"
را
در سال
1361 منتشر كرد
كه اكنون
به
چاپ شانزدهم
رسيده است.
براى پايان بهتر است به آغاز نويسندگى فصيح باز گرديم و شبى كه
او بخاطر داستان «خاله تورى» جايزه دوم مسابقه داستان هاى
كوتاه دانشجويان را برده بود و رئيس دپارتمان زبان دانشگاه و
ميان جمع كمى پر طمطراق در حالى كه چك او را با يك گل سرخ به
فصيح مى داده به او گفته:
I
think we have a writer on our hand(۳)
و حالا پس از گذشت
۴۴
سال از آن شب بايد كلاه احترام از سر برداريم و به اسماعيل
فصيح بگوييم كه: بله ما براستى نويسنده اى بزرگ و غير قابل
انكار در دستانمان داريم. نويسنده اى كه ديگر به مهرگان
پيوسته و بايد نام و يادش را در مهرگان ايران حك كنيم.
پى نوشتها:
(۱)
و (۲)
دكتر م.ع.بديع، ماهنامه فرهنگى، هنرى كلك، مهرو آبان
۱۳۷۳
(۳)
همان صفحه
۲۰۸ - ۲۴۰
(اين
گزارش و گفتگو در روزنامه "ايران" منتشر شده و پيك هفته با
ويراستاری مجدد و عناوين انتخابی خود منتشر كرده است)
|