ساعت دوازده نشده؛ در تحريريه خالی آسيا نشستهام و فكر ميكنم
به آدمها، بهروزنامهنگاران و روزنامههای بيمخاطب. به اينكه
شايد روزنامهنگاران بيش از اندازه مظلومنمايی ميكنند. همه
دولت را مقصر وضع خراب روزنامهها ميدانند. تفكر رايج عموم
درباره
روزنامهنگاران را شايد پيشترها باور داشتم. اما حالا نه؛ حالا
خيليها را ميشناسم.
روزنامهنگاری را ميشناسم كه در مهمانی يك مربی تيم ملی شركت
كرد و از بساط عرقخوری و ترياككشی او فيلم گرفت. فيلم را
تحويل باشگاه خبرنگاران جوان داد و باعث اخراج مربی شد. باشگاه
خبرنگاران تنها چيزی كه ياد خبرنگارانش نميدهد اخلاق حرفهای
است. يادتان نرفته كه چگونه يواشكی از دختران خيابانی فيلم
گرفتند و همه جا پخش كردند.
مديرمسئول روزنامه مورد اعتمادی را ميشناسم كه با يك دختر
خبرنگار ساعت سه بعدازظهر پنجشنبه در دفتر روزنامه قرار
مصاحبه گذاشت. كسی كه اندكی با محيط تحريريه آشنايی داشته باشد
ميداند پنجشنبهها آن ساعت در تحريريه مگس هم پر نميزند.
بچهها كه از پروندههای فساد اخلاق مدير مسئول آگاهی داشتند،
به دختر توصيه كردند كه قرار مصاحبه را به هم بزند. دختر شانس
آورد. ديگران هم خوششانساند؟
همان مديرمسئول زمانی كه متوجه شد دربان روزنامه به همسر يك
روزنامهنگار زندانی اجازه ورود به دفتر را داده، پانزده
هزارتومان از حقوقش كم كرد. حالا بماند كه آقای مديرمسئول بعد
از زندانی شدن نويسنده روزنامهاش چه ژست مظلومانهای گرفته
بود.
خبرنگاری را ميشناسم كه به منشی يك دفتر خبری، برای اينكه
تعداد اخبار ارسالی خبرنگار را بيشتر گزارش كند، نامه عاشقانه
می نوشت. كمی احساس خرج می كرد تا اضافه حقوق بگيرد. پسر ايميل
زده بود: «تو همه زندگی من هستي؛ دوستت دارم؛ اگر برايت ارزش
دارم برايم روزی سی خبر رد كن. البته اگر لايق باشم.» دختر نيم
ساعت بعد ايميل زد كه: «چشم»
شمار خبرنگارانی كه حاضرند برای تنها بيستهزار تومان حقوق
بيشتر، بيخيال اين شغل شوند كم نيست. اين را تازه متوجه
شدهام.
خبرنگارانی كه خبر فروشند، مديرمسئولهايی كه تاجر كاغذند؛ و
سردبيرانی كه به جای متن گزارش حواسشان پی چشم و ابروی گزارشگر
است. توقع كه نداريد اين كوتولهها چيزی بيشتر از حد «توانشان»
منتشر كنند؟
غرق نشدن اين «صنعت» ورشكسته را بايد مديون گروه كوچك ديگری
دانست كه در اين مدت با آنها هم برخورد داشتهام. كسانی كه از
سر بيكاری وارد اين حرفه نشدهاند. كسانی كه اگر دو روز پشت سر
هم از تحريريه دور باشند، مريض ميشوند. كسانی كه درباره
ويندوز و لينوكس مينويسند اما عاشق ماركز و بورخساند. كسانی
كه ميفهمند چه ميكنند. درك ميكنند قدرت رسانه را.
ميدانند كه در اين مملكت جهان سومی در آوردن روزنامه كاری
بزرگ است. يك كار لعنتی نفرينشده. كاری كه «لازم» است. «لازم
است بنويسيم» |