هفته گذ شته پس از آنكه ماجرای وبلاگ نويسان را در سايتم
نوشتم، يك روز ديدم فردی زنگ زد. بنام آقای
جواد تميمی.
از كسانی كه اخيرا زندانی بوده است و توبه نامه نوشته . خيلی
اصرار داشت مرا ملاقات كند. فكر كردم كه اگر ملاقات نكنم، می
گويد حرف اينها را نشنيده ايم. قرار گذاشتم، آمد.
بی مقدمه به من گفت وضع مالی من و خانواده ام بسيار آشفته است.
اگر به من كمك مالی كنيد كه در تهران منزلی تهيه كنم، من هم
مثل اميد معماريان و روزبه ابراهيمی می آيم اعتراف می كنم و می
گويم كه چه سختی ها بر ما گذشته است.
البته اين را هم گفت كه من نه انفرادی بود ه ام و نه كتك
خوردم. خيلی تابلو حرف می زد. شايد هم طفلك اينقدر تابلو حرف
زد می خواست به نوعی تفهيم كند كه
المامور
معذور.
گفتم كه ما نه از اين پولها داريم و نه اگر داشتيم به كسی می
داديم. ضمن آنكه اصلا لازم نيست اعتراف كنی و مصاحبه نمايی. او
هم بدون اينكه اصرار كند خدا حافظی كرد و رفت. كمتر از ده
دقيقه بعد، در شكايت نيروی انتظامی ديدم كه گزارش مفصلی اقای
تميمی از اين ملاقات ده دقيقه ای داده است و همان مستند گزارش
نيروی انتظامی است.
به آقای موسوی لاری زنگ زدم و ماجرا را گفتم و كلی از اين بازی
خوشمزه خنديديم.
قرار شد كه رسما هم به وزير كشور نامه بنويسم تا ايشان هم
ماجرای اعزام آقای تميمی را پيگيری كند .
بعد از چند ساعت از رفتن آقای تميمی
پيام فضلی نژاد
زنگ زد كه به من ستم شده و می خواهم با شما ملاقات كنم. او را
به جلسه قانون اساسی ارجاع دادم.
نمی دانم اينها را كه من تا به حال نديده بودم چه طور تلفن
موبايل شخصی مرا داشتند. |