تابستان 1302 رضا که آن موقع رئیس الوزراء بود
برای بازدید از آذربایجان وکردستان روانه غرب کشورشد. اوضاع
آذربایجان درنتیجه اقدامات وقعالیتهای مرحوم امیرلشکرعبداله
خان امیرطهماسبی بسیارخوب بود.
روسای شاهسون قلع وقمع، اقبال السلطنه ماکوئی
ازبین رفته، کردهای مهاباد سرکوب شده بودند. فقط اسماعیل آقا
سیمیتقو به حال نیم یاغی باقی مانده بود، که اسلحه خود را
تسلیم نکرده و در اطراف سلماسبیآنکه شرارتی بکند امرار وقت
مینمود.
ازتهران تا تبریزهمه جا مردم با شور و شعف
فراوان ازرئیس الوزراء استقبال کردند. مخصوصا" درنزدیکی شهر
تبریزکه غوغایی برپا بود به زحمت از باسمنج- چهارده کیلومتری
تبریز- تا شهرچهارساعت عبوراتومبیلها به طول انجامید.
رضا دوسه روزی درتبریز ماند و پس ازبازدید از
مراکزنظامی و انجام برنامههایی که دراین سفربرایش درنظرگرفته
شده بود روانه بازدید ازشهرها و پادگانهای نظامی منطقه غرب
شد.
آنطوری که خودش برایم تعریف کرد، قافله مرکب
بود از اتومبیل حامل رضا و ده اتومبیل حامل همراهان و دو
اتومبیل اسکورت مخصوص که عبارت از سربازان تعلیم دیده و مسلح
بودند.
با اینکه سعی شده بود حتی المقدور نظامیان
درسربازخانه زیادتر باشند، ولی موقعیت ناحیه و لزوم مراقبت
ازساختمانها وطرق و شوارع و حفظ امنیت نواحی مرزی باعث شده
بود سربازان دراین منطقه متفرق شوند.
درنزدیکی سلماس یکباره چشمان رضا به بیش
ازهزار و پانصد تا دوهزار
سوار مسلح میافتد که دراطراف جاده بطورمرتب صف کشیده اند.
رضا به خیال اینکه این افراد عشایر
خدمتگزارهستند ازاتومبیل پیاده میشود!
سایرین هم به تبعیت از رضا اتومبیلهای خود را
ترک میکنند. رضا به طرف سواران میرود و وقتی جلوی آنها
میرسد یک نفر پیاده که در راس آنها ایستاده بود جلو میآید و
احترام میکند.
سرلشکرامیرطهماسبی، یا فراموش کرده بود به عرض
برساند یا تعمدا میخواست سورپریزی برای رضا ایجاد کرده باشد،
گزارش نداده بود که در اینجا قراراست اسماعیل آقا سیمیتقو که
یگانه یاغی آذربایجان وکردستان است شرفیات شود!
به علاوه گویا قرارنبود که اینهمه جمعیت و
سواریاغی در وسط بیابان و کوهها جمع باشند!
امیرطهماسبی جلو آمد وعرض کرد: قربان ایشان
اسماعیل آقا هستند که برای عرض بندگی وخدمتگزاری شرفیاب شده
است. رنگ و روی « رضا» بر آفروخته، آثارغضب نمایان میشود،
ولی خودداری معروف «رضا» که گاهی درنهایت خشم وغضب خنده
ومهربانی میکرده وگاهی درمنتهای خوشی مصلحتا خود را خشمگین
نشان میداد، آثارخشم را برطرف کرده و بدون اینکه خود را ببازد
به سیمیتقو جملاتی مبنی براینکه باید همه عشایرخدمتگزار ودرصف
نظامیان برای پیشرفت مملکت فداکاری کنند ایراد و با نهایت عجله
به طرف اتومبیل رفته، سوار و به طرف سلماس رهسپار میگردد.
سرلشکرامیرطهماسبی متوجه موضوع شده، رنگ و رو
میبازد! «رضا» هم ازاین واقعه فوق العاده خشمگین، موقع غروب
به شهرمی رسد.
درجلوی سربازخانه شهریک نفرسلطان)
سرهنگ(
فرمان احترامات نظامی داده و برای عرض گزارشی به طرف فرمانده
کل قوا میرود.
رضا که از وضعیت سیمیتقو با آن عده زیاد دروسط
کوهها متوحش شده و دیدن عده
ناچیز نظامی درشهر بیشترباعث خشم و نارضایتی اش شده بود، شمشیر
سلطان )
سرهنگ(
فرمانده سربازخانه را گرفته و با حالی غضبناک با پهنای
شمشیربرسروکله فرمانده سربازخانه میزند.
رضا تعریف میکرد که آن شب را تا صبح
نتوانست بخوابد. فردا صبح با
عجله بطرف تبریزمراجعت و شب درباشگاه افسران پذیرایی مجللی به
عمل آمد و نقشه آذربایجان که روی صفحه طلا منقوش وشهرها با
جواهرات گرانبها نشان داده شده بودند تقدیم گردید و پس ازآنکه
نگین برلیانی که نمودارشهر)رضائیه(
ارومیه فعالی بود به واسطه کوچکی مورد ایراد واقع گردید، رضا
درسرمیزشام از زحمات امیرلشکرطهماسبی اظهار رضایت و او را به
سمت معاونت خود دروزارت جنگ منصوب وسرتیپ محمدحسین خان آیرم را
به فرماندهی لشکرشمال غرب گذاشت و با این سیاست
امیرلشکرطهماسبی را با خود به تهران آورد. چون مشکوک شده بود
امیرطهماسبی با سیمیتقو ارتباطاتی صمیمانه دارد و صلاح نیست
درآن منطقه باقی بماند.
بعدها درسال 1306 که اسماعیل آقا سیمیتقو به
وسیله قوای تیمسار سرلشکر امیراحمدی منکوب وبا ازدست دادن تمام
قوای خود به خاک ترکیه متواری شد، او افسوس خورده و پیغام داده
بود که بزرگترین خبطی که درعمرم کردم این بود که آن روزها
درنزدیکی سلماس رضا شاه و تمام همراهانش را قتل وعام نکردم! |