منظومه هستهاي!
و.ب- نقطه ته خط
اي وطن
تا هر كرانت هستهاي
بحث هر پير و جوانت هستهاي
هر خبر از اين و آنت هستهاي
تخم لق در هر دهانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
آن وكيل و آن وزير و آن مدير
راحت و در برجِ عاج و سير سير
از منِ خسته بخواهد: شير گير!
شيرگيرانِ نهانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
آن يكي تكنيسين بمب اتم
وان دگر كله فرو كرده به خُم
وين يكي در فكر اعجازست و قم
الغرض تا جمكرانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
اين وطن دارد كه درد بي شمار
اقتصاد و اعتياد و زهرمار!
هم تورم هم گراني هم فشار
چون فشار دشمنانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
صدهزاران مردم ما در غمند
در فلاكت يا ندار و مستمند
اين زمان هم عالِمانت ميرَمَند
قمپز و فخر سرانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
«ما
همه شيران ولي شير عَلَم»
هستهايانديشو با اين عقل كم
تا به كي در زير بار جهل خم؟
اي همه تير و كمانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
هستهاي بياقتدار و بستهاي
چون كلنگِ بيسر و بيدستهاي
خستهاي از روزگاران خستهاي
منزوي از هر جهانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
با چنين بنياد لق لق در رهيم
فكر خود بر نقش ايوان ميدهيم
غافل از ويراني منزلگهيم
پاي لنگان خرانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
مدعي! تبعيض با فقر و فساد
اختلاف و تفرقه، كين و عناد
گر كه مردي حل نما عادلنماد!
پيشكش باقي به جانت هستهاي
ملت بي
آب و نانت هستهاي
قافيه تنگ آمد و آويختي
آبروي شاعران هم ريختي
اين همه زهر و شكر آميختي
نقطه
ي لكنتزبانت هستهاي!
ملت بي
آب و نانت هستها
|