تو بنشين و هي براي خودت شعر بساز. به عشق، لب، اندامها، به
پنجرهحسرت، وقت تنهايي، قدم سبز صنوبر، به آبي، دريا، ساحل،
باغ بلور و انعكاس نور. تو براي زير يك سقف ماندن، هجران و
شقايق شعر بنويس...
مرد به خانه برميگشت! شب. نميتوانست. جيبش به مغزش سنگيني
ميكرد. يك كاغذ مچاله شده. از فردا ديگر سر كار نخواهد رفت.
نبايد. نميتواند.
دختر/ زن توي خيابان گيج ميزند. يك روز به اميد استخدام...
آگهي، اميد: اگه ماهي 60 تومن بهم بدن... يك روز هم شهر توي
مخش منفجر شد: آقا اندامش را خواسته بود براي تكرار ماهي 60
تومان.
تو براي خودت شعر بساز كه نامه دير رسيده است. كه فانوسي در شب
روشن است و دشت و نسيم... كه خزان محبت و پيلهي درد، غمزه و
هجران و طعنه و عرفان... و كاري هم نداشته باش كه شاعر شهر
شرمندهبچههايش است و شاعر رسمي آمار كتابهاي چاپ شدهاش را
ارايه ميكند.
مرد بازوهايش را ميفروشد; كمرش را. هر كيسهسيمان 50 كيلوست.
روزي 10 ساعت كار و پنج هزار تومان پول. هر كيسهسيمان، هر
آجر، هر سنگ. ساختمان بالا ميآيد...
دختر/ زن ميپذيرد. مرد راضي ميشود...
زن سيلي ميخورد. مرد پول ندارد. كار را ميخرند. ارزان. آقا
پول دارد. تو شعرت را بنويس. راستي روز ولنتاين (valentain
day)
كي است؟
http://207.176.216.169/WebFa/Default.aspx |