هشتم اسفند 1364 صدائی در ایران خاموش شد، که از یاد بردن آن
ناممکن است. بازشناسی و دیدار دوباره با او تازه آغاز شده است.
نسل دیگری در فضای دیگر. "بنان" رفت، اما صدای او تا ماند. کجا
میتوان "بوی جوی مولیان..." را شنید و آمدن بنان را استقبال
نکرد؟ کاروانی جرس بردارد و چاووشی خوانش بنان نباشد؟ داستان
عشق سوخته شهریار را بشنود و غزل تمام سوخته او "آمدی، جانم
به قربانت..." را زمزمه کند و بنان را به یاد نیآورد؟ سرود "ای
ایران" را جوانان بخوانند و به یاد نیآورند اول بار چه کسی
خواند؟ هیهات!
دوشنبه ای که گذشت، رفتند بر سر خاک او. در امام زاده طاهر.
آنجا که بهاری دلسوخته نیز خفته است. همان که تا دم مرگ از
کمانچه اش جدا نشد.
"غلامحسین بنان" متولد ۱۲۹۰در خانوادهای بود که شجره از
قاجار داشت. گلها با او آغاز شد. همان که بعدها غنچه
"جاویدان"، "صحرائی" و "رنگارنگ" و... داد.
مادرش
دختر محمد تقی رکنالدوله، برادر ناصرالدینشاه بود. هم او ارگ
مینواخت، پدرش کریم
خان بنان الدوله، فرزند میرزاالله مستوفی صدایی خوش داشت و
خواهرش نیز نزد "مرتضی نی داوود" تار نوازی آموخت.
اگر نداشت مادر و پدری منورالفکر و اهل موسیقی و هنر، ما نیز
یادگاری بنام "بنان" نداشتیم.
مرتضی خان نیداوود کاشف بنان بود. به خانه پدر او راه داشت و
از بنانالدوله خواست تا اجازه
دهد با غلامحسین موسیقی کار کند.
بنان از ۱۱سالگی به فراگیری موسیقی آغاز کرد و بعدها فن
تلفیق و طرز ادای شعر را از میرزا طاهر رسایی (ضیاء
الذاکرین)آموخت ومدتی
هم از "ناصر سیف"، که هر دو روحانی بودند.
پیوند نا گسستنی موسیقی و شعر ایران.
صدای بنان بم، کوتاه و تحریری داشت که تقلید از آن نه سهل است
و نه ممکن.
"حسین ملاح" مینویسد: ازدیدگاه زیبا
شناسی، صوت خوش بنان را میتوان به خطی منحنی تشبیه کرد که
عاری از هرگونه
زاویه است و شنونده مطلقا زبری ،درشتی و عدم نرمش در آن حس
نمیکند.
"روحالله خالقی"مینویسد: تصور نمی
کنم خوانندهای به ذوق و لطف و استعداد بنان در قدیم داشته
باشیم وبه این
زودیها هم پیدا کنیم.
با سهگاه و ویلن "ابوالحسن
صبا" کارش را در رادیو ایران آغاز کرد.
مهارت در تلفیق شعر و موسیقی، انتخاب دستگاه مناسب با شعر و
قدرت انتقال مفاهیم، از ویژگیهای بارز شیوه آواز بنان بود.
معانی و دقایق اشعار را درک میکرد و آنگاه دستگاه مناسب با آن
را انتخاب کرده و میخواند. تمامی حالات جمله
از قبیل استهفام، تمنا، اعتراض، توصیف، شکایت و غیره را بخوبی
ادا میکرد.
سال ۱۳۳۶دریک تصادف رانندگی چشم راست خود را از دست داد و به
نوشته نواب صفا در خاطراتش " قصه شمع" این حادثه افسردگی روحی
شدیدی را برای بنا به همراه آورد و تا مدتها نخواند. پس از
آن، برای همیشه از عینگی دودی رنگ استفاده کرد.
"آتشین لاله"، "آتش جاودان"، "حالاچرا"،
"از
یاد رفته"، "اشک وآه"، "امیدزندگانی"، "ای ایران"، "بهار
دلنشین"،
"بوی
جوی مولیان"، "کاروان"، "گریه شمع" از یادگارهای اوست.
در محله زرگنده تهران به دنیا آمد
و با بدرقه انبوهی از نسل جدید ایران تا امام زاده طاهر کرج
بدرقه شد. |