"علی تجویدی"، آهنگساز، نوازنده
چیره دست ویولن برای ابد چشم فرو بست. تجویدی متولد آبان ١٢٩٨
و شاگردان شاخص "ابوالحسن صبا" بود.
آهنگ بسیاری از ترانهها و همنوائیها با بزرگانی چون بنان و
قوامی و... در برنامههای جاوانه "گلها" از کارهای او بود. از
اعضای برجسته شورای موسیقی و مدرس موسیقی بود. برای آخرین
ترانه رهی معیری "آزاده ام من" او آهنگ ساخت. و ترانه "رفتم و
بار سفر بستم" نیز از جمله ساختههای او بود که بسیار هم بدان
علاقمند بود.( شرح این آهنگ و ترانه را در ادامه و به نقل از
شمارههای گذشته پیک هفته میخوانيد و ترانه را هم با
صدایهایده میشنوید.)
از
"علی تجویدی"، علاوه بر همه آهنگهائی که ساخت و تک نوازیهائی
که از خود بر جای گذاشت، کتاب "موسیقی ایرانی" در سه جلد و
"اثری در چهارگاه" نیز باقی مانده که میراث ملی ایران است.
رفتم و بار سفر بستم!
آنچه میخوانید، یادی از گذشتههاست و در بخش پایانی نیز نقل
خاطره ای از کتاب خاطرات زنده یاد اسماعیل نواب صفا "قصه شمع".
تابستان سال 1346. یک ظهر گرم جمعه. ساعت یک و نیم بعد ازظهر،
گلهای تازه. از چند روز قبل هم اعلام شده بود. ترانه و آوازی
با ارکستر بزرگ رادیو ایران و با صدای خواننده ای که برای
نخستین بار صدایش پخش میشد: حمیرا!
آوازش نه آواز مرضیه بود و نه آواز دلکش، ترانه خوانی اش هم نه
به الهه میرفت و نه به آن دو. پدیده ای غافلگیر کننده بود.
دلنشین و مسلط خواند؛ و البته با نوآوری. از همان روز حدس و
گمانها شروع شد. مردم میخواستند بدانند او کجا بوده؟ که
یکباره صدایش اینگونه از پرشنونده ترین بخش موسیقی رادیو ایران
پخش شد، آنهم با آهنگی از علی تجویدی و تک نوازی و همراهی او!
صدایش چنان تیز و تحریرهایش بهم پیوسته بود که گفتند قمر جدیدی
است، اما این شبیه سازی و انتظار پیدا شدن صدائی به قدرت و
دلنشینی قمر چه پیش و چه پس از حمیرا هم ادامه یافت.
برایهایده، برای پریسا و...
چند گلهای دیگر هم اجرا کرد، در همان بعد از ظهرهای جمعه. پس
از صبحی قصه گو و اذان دل انگیز موذن زاده اردبیلی، که براستی
گوئی موذن، زاده شده بود؛ و پیش از اخبار سانسور شده و فرمایشی
ساعت 2 بعد ازظهر که صدای استوار گویندگانش با محتوا و کیفیت
کم رنگ و از فیلتر وزارت اطلاعات گذشته اخبار همخوانی نداشت!
او را تجویدی کشف کرده بود، یا اینگونه شایع بود. اما خیلی زود
دلش جای دیگری رفت. یا شاید از اول هم بود! "توبمانی" را
خواند، اما انگار این نه وصف حال او که وصف حال تجویدی بود.
شاید سراینده ترانه میدانست چه آتشی از زیر خاکستر بیرون خواهد
آمد. در نخستین ترانه اش ازخداوند طلب صبر کرده بود، اما تاب
نیآورد و دل به یاحقی بست و از آن پس با او خواند. نه تنها
خواند، که با او به خانه بخت هم رفت! گرچه نه طولانی.
تجویدی مدتی پژمرده شد. غروبها سری به خانه شماره 29 در
خیابان باریک "رشت" میزد، که بار دنج و آرامی بود. بار"رشت
29". کلاه شاپو را در پاگرد کوچک بار به میخ آویزان میکرد و
در گوشه ای از فضای تاریک بار، مبهوت میایستاد. اندکی
مینوشید. بیشتر با لیوان ویسکی و دو یخ درون آن بازی میکرد.
پس از وقفه ای نه چندان طولانی با صدای پرقدرت دیگری به میدان
بازگشت. در همان بعدازظهرهای فراموش نشدنی جمعه:هایده!
او نیز نه دلکش بود و نه مرضیه، و نه حمیرا. آوازش چیز دیگری
بود و ترانه خوانی اش مسلط تراز بسیاری که در آن سالها ترانه
میخواندند. صد افسوس که نه او در صف کلاسیک خوانها باقی ماند
و نه حمیرا. همه آنها ترانه خوانی را در کابارههای وقت تهران
ادامه دادند،بیآنکه دیگر آواز بخوانند و یا بتوانند بخوانند.
این فصل داغ رقابت، با به میدان آمدن مهستی(خواهرهایده) و سپس
خواننده ای بنام رویا، میان تجویدی، یاحقی، خرم و بدیعی ادامه
یافت. الکل به قمر فرصت نداد و کابارههای تهران و پولی که به
پای این نسل از خوانندگان زن ریختند به آنها فرصت ندادند تا
آنها بشوند آنچه را در آواز کلاسیک ایران میتوانستند بشوند!
حنجره خسته ای که هر شب ساعتها در کابارهها و در فضائی مملو
از دود سیگار میخواند، دیگر نه تاب آواز داشت و نه دارنده اش
وقتی برای تعلیم و پیشرفت. بلائی که بر سر گلپایگانی نیز آمد.
هایده و مهستی و حمیرا و... خود را تا انقلاب جلو کشیدند و پس
از انقلاب، در مهاجرت نیز خواندند، اما ... شاید اگر انقلاب
مسیری واقعی تر را پی میگرفت و کوته اندیشیهای مذهبی سد راه
نمی شد، آنها فرصت تازه ای مییافتند، که نکردند و نشد.
آنچه را میشنوید، شاید زیباترین و کلاسیک ترین ترانه جدا از
آوازی باشد کههایده خوانده است. نواب صفا، ترانه سرای سالهای
شکوفائی موسیقی ایرانی، در خاطراتش مینویسد:
یک ظهر که در میدان ارک از رادیو بیرون آمدم، علی تجویدی را
دیدم. مسیرمان یکی بود و راه افتادیم. گفت که سالهاست یک آهنگ
ساخته اما خواننده اش را هنوز پیدا نکرده است. این عادت تجویدی
بود. چیزی را که میساخت برای خواندن به هرکسی نمی داد و گاه
سالها آن را رو نمی کرد. آهنگ را زمزمه کرد و گفت یک بند شعر
هم رویش ساخته ام: رفتم و بار سفر بستم!
من بلافاصله بند دوم را همانجا ساختم و برایش تکرار کردم: با
تو هستم، هرکجا هستم!
گفت پس بقیه اش را هم خودت بگو؛ و پرسید کی بخواند؟ 15 سال است
دنبال صدای این آهنگ میگردم. گفتم:هایده!
من سرودم
وهایده خواند؛ و الحق والانصاف سنگ تمام گذاشت! |