پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 
 

تاج الملوک
دوره ای نیست که
 بتوان دروغ گفت!

قدرت‌های خارجی همیشه درایران آدم‌های زیادی داشته و دارند و درآینده هم خواهند داشت.
شما بهترازمن می‌دانید که این سرمایه داران بزرگ که دفترکارآنها صد طبقه است و درآمد یک ماه آنها ازثروت یکسال کل فروش نفت ایران بیشتر است حاکمان اصلی دنیا هستند.
من چند ماه قبل که درمریضخانه بودم، ارتشبد جم وارتشبد قره باغی و منوچهر گنجی وجمشید آموزگارو خیلی‌های دیگری که می‌آمدند عیادتم و ابرازمحبت
می‌کردند، به همه آنها گفتم که بروید خاطرات خودتان را بنویسید تا درآینده مردم حقایق را بدانند.



 

فرح ازاواخرسال 1351 سرش به کارهای خودش گرم بود و باتفاق بچه‌هایش درنیاوران زندگی می‌کرد. دفترش هم درنیاوران بود. محمدرضا هم کاری به کارش نداشت. فرح یک قسمت ازباغ نیاوران را بخشید به مردم تهران و درست زیرکاخ و کناردیوارکاخ ودفترکارمحمدرضا یک پارک بزرگ درست کرد به نام پارک نیاوران!

هرچقدرافراد دانا به او گفتند که این کاردرست نیست و امنیت کاخ را به خطر می‌اندازد به گوشش نرفت و پارک را درست کرد. یک قسمت ازباغ کاخ را هم گرفت و در آن فرهنگسرای نیاوران را درست کرد.

دوروبرش ازاین آدم‌های هرهری مذهب جمع شده بودند. همین فکرایجاد پارک نیاوران وفرهنگسرای نیاوران را یک جوان به ذهن فرح انداخت. این جوان که درروزنامه‌های تهران کارمی کرد ازاعیان واشراف نبود و بواسطه آنکه یک شغلی هم درنیروی هوایی داشت و درآنجا با فاطمه رویهم ریخته بود سر راه فرح قرارگرفت و خودش را آنقدردردل فرح جا کرد که فرح درسال 1356 می‌خواست فرحناز دخترش را به او بدهد!

فرحناز در آن موقع هفده- هجده سال داشت و به خاطرموقعیت سنی که داشت، یک روزدرمیان عاشق این و آن می‌شد. یک روزعاشق یک خواننده تلویزیون می‌شد و فردا عاشق یک فوتبالیست!

ازقضا این خبرنگار جوان وخوش تیپ را همراه مادرش می‌بیند و یک دل نه، صد دل خاطرخواه او می‌شود. فرح هم  هیچ مخالفتی نمی کرد، اما محمدرضا فهمید ودستورداد او را دیگربه کاخ راه ندهند.

فکرفرهنگسرا درست کردن ازاین جوان بود. فرح ازخودش فکری نداشت، ابتکارات این قبیل افراد را مجانی می‌گرفت وبه نام خودش انجام می‌داد.

 

راستی! شما از بچه‌های من هیچ سئوال کرده اید که چه خاطراتی ازپدر مرحومشان دارند؟

مصاحبه کنندگان: والاحضرت اشرف و والاحضرت شمس کتاب خاطرات خودشان را شخصا به قلم خود نوشته اند و نیازی به مصاحبه ما نیست.

بانو « فریده دیبا» هم کتابی نوشته اند تحت عنوان: « دخترم فرح» که قرار است توسط انتشارات نیما درنیویورک و لندن منتشرگردد. بنابراین می‌ماند خاطرات شما که امیدوارم هرچه زودتر با پایان گرفتن مصاحبه طولانی ما با سرکارعالی ازروی نوار پیاده ومنتشرشود.

خوبه. خوبه. باید این خاطرات را به اطلاع مردم ایران برسانید تا آنها بدانند که درچه عصر و چه شرایطی زندگی می‌کردند. من ازشما خواهش می‌کنم خاطرات مرا بدون بدون هیچ گونه دستکاری ) دخل و تصرف(  عینا منتشر کنید.

من اگرنیکم، اگربد، تو برو خود را باش

هرکسی آن درود عاقبت کار،که کشت!

این مردم. مردم ایران را می‌گویم. خیلی نمک نشناس هستند. خیلی هم فراموشکارهستند!

من اگرهمسررضا شاه ) ملکه پهلوی(  ومادرمحمدرضا ) ملکه مادر( نبودم حرف‌هایم برای هیچکس، از جمله خود شما جالب نبود و حاضرنبودید چندین ماه تمام زحمت بکشید و بیائید و ضبط  صوت و دوربین فیلمبرداری بیاورید و ازمن صدا ضبط کنید و فیلم بگیرید.

درواقع حرف‌های من ازبرای این جالب است که یک چنین موقعیت خانوادگی داشته ام.

همین موقعیت خانوادگی باعث می‌شود که من گاهی اوقات از روی تعصب در مورد شوهرم وپسرم حرف بزنم. خوب است حالا شما که دارید تاریخ معاصر ایران را جمع آوری می‌کنید بروید سراغ مثلا راننده رضا )شاه( و یا همکلاسی‌های محمدرضا)شاه( و یا کارکنان دربار و خدمه قصرها و امراء ارتش و رجال سیاسی وامثالهم.

من چند ماه قبل که درمریضخانه بودم، ارتشبد جم وارتشبد قره باغی و منوچهر گنجی وجمشید آموزگارو خیلی‌های دیگری که می‌آمدند عیادتم و ابرازمحبت می‌کردند به همه آنها گفتم که بروید خاطرات خودتان را بنویسید تا درآینده مردم حقایق را بدانند. اما آقای جمشید آموزگارحرف خیلی قشنگ و زیبایی را زد که خیلی شنیدنی و قابل فکروتامل است.

آقای آموزگارگفت که یک رجل سیاسی را درانگلستان زندانی کردند. چون مدت زندانی او طولانی بود تصمیم گرفت بنشیند وبا توجه به اقوال گذشتگان تاریخ انگلستان را بنویسد.

مدتی مشغول این کاربود که یک روزدرحیاط زندان بین عده ای زندانی دعوا شد. پس ازخاتمه نزاع ازچند تن اززندانیان ماوقع حادثه را جویا گردید. هر کسی آن ماجرا را یکجورتعریف کرد! یعنی ازیک حادثه پنجاه رقم روایت!

این بود که به سلول خودش بازگشت وهمه آنچه را که براساس اقوال و روایات گذشتگان نوشته بود پاره کرد ودورریخت!

به نظرمن الان که رجال ما زنده هستند خوب است هرچه را به یاد دارند و شخصا شاهد وناظربوده اند بنویسند و یک عده تاریخ نگار اینها را پاک و پاکیزه روی هم بریزند وموارد مشابه را دربیاورند وحقایق را استخراج کنند و یک تاریخ مفصل و ماندنی را تدوین کنند.

الان دوره ای نیست که کسی بتواند دروغ بگوید، چون همه زنده هستند و می‌آیند دروغ‌ها را فاش می‌کنند و دروغگو رسوا می‌شود.

یک خواهش دیگرهم دارم که خودم هم می‌دانم نشدنی است. اما شاید چند نفر پیدا بشوند واین خواهش مرا اجابت کنند.

حالااین خواهش چه است؟ عرض می‌کنم.

قدرت‌های خارجی همیشه درایران آدم‌های زیادی داشته و دارند و درآینده هم خواهند داشت.

شما بهترازمن می‌دانید که این سرمایه داران بزرگ که دفترکارآنها صد طبقه است و درآمد یک ماه آنها ازثروت یکسال کل فروش نفت ایران بیشتر است حاکمان اصلی دنیا هستند.

درهمین آمریکا کارخانه دارها هستند که رئیس جمهور می‌آورند و می‌برند! رای مردم هم نمایش است و برای سرگرمی است. یک نوع فریب کاری است و بس! من قسم می‌خورم که همیشه محمدرضا ازطریق دوستانی که درآمریکا داشت می‌دانست که رئیس جمهوربعدی آمریکا چه کسانی می‌باشد! یعنی حتما قبل ازرای گیری! همیشه اینطوربوده که دردنیا پول وثروت وسرمایه حکومت کرده است. دردنیا هم همینطوراست. همیشه کشورهای ضعیف تیول ممالک قوی بوده اند. حالا دریک مملکت که جمعیت کم دارد یا مساحتش کم است و یا شرایطش فرق می‌کند رسما فرماندارانگلیسی می‌گذارند و حکومت آن تابع مستقیم انگلیس است ویا مثل‌هاوایی وپاناما به خاک آمریکا منضم می‌شود و دریک مملکت دیگربطورغیرمستقیم عوامل خود را نفوذ می‌دهند.

شما همیشه دیده اید که امثال وثوق الدوله‌ها دردستگاه حکومت ایران بوده اند که مطابق دستورلندن قرارداد نفت تنظیم می‌کردند. این قدرت‌های بلامنازغ سالها آدم تربیت می‌کنند ووسائل ترقی او را فراهم می‌آورند و او را در مقامات مختلف رشد و نفوذ می‌دهند.

چقدرخوب است بعضی ازاین اشخاص قبل ازاینکه ازداردنیا بروند بیایند سفره دل خود را پیش مردم بازکنند و اسرار نهفته فاش بگویند. این می‌شود تاریخ ایران. اینها ارزش دارد. خوب است این آدم‌های مرموزبیایند و به مردم بگویند که چرا انگلیسی‌ها سه باردرایران دست به تعویض شاه زدند. یکباراحمد شاه را بردند و یکباررضا )شاه( را بردند و یکبارهم محمدرضا) شاه( را؟!

خوب شما ببینید چطور اسدالله علم با کمال شهامت به محمدرضا می‌گفت که مشیرو مشاردولت فخیمه انگلستان است.

علم ازملکه انگلستان لقب اشرافی لرد وسرگرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود که به او نداده باشند!

یک پدرسوخته دیگری بود به نام «شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا می‌گفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکرملکه انگلستان هستم!

ما ازامثال این آدم‌ها که جاسوس ونوکرآشکارو یا پنهان انگلیسی‌ها و آمریکائی‌ها بودند دوربرمان زیاد داشتیم.