فوتبال ایران حرفه ای تر شده، اما مفسران فوتبال پا به پای
فوتبال ایران جلو نیآمده اند. همان شیوه ای که در گزارش نویسی
و گزارش دهی خبری- سیاسی درجمهوری اسلامی رایج است و با پیشداوری
و قضاوت به استقبال اخبار میروند
(کاری که معمولان وظیفه مطبوعات ارگان احزاب است!) در تفسیر
معدود مسابقات ورزشهای غیرممکن التصویر در جمهوری اسلامی نیز
رایج است: فوتبال، کشتی، وزنه برداری...
این همان نکته ایست که عطاء الله بهمنش مفسر فراموش نشدنی
فوتبال و کشتی ایران در مصاحبه کوتاهی که با او شده میگوید.
بهمنش، پیرانه سر هنوز مفسر خوب ورزشی ایران است، گرچه جمهوری
اسلامی و مرزبندی فاجعه بار خودی و غیر خودی فرصت نداد تا نسل
جدیدی از مفسران ورزشی ایران زیر دست او کار یاد بگیرند.
او به خبرگزاری مهر گفته است:
مفسر باید باریک بین باشد، برچندین زبان خارجی تسلط داشته باشد
و از آنچه در دنیای ورزش میگذرد با اطلاع. اینها ویژگیهای
اصلی یک گزارشگر خوب است.
گزارشگران ورزشی ما، چون فکر میکنند نابغه اند و دردنیا
بهترین هستند درجا زدهاند و پیش نمی روند. درحالیکه هرکس میخواهد
جلو برود باید وسعت نظرداشته باشد.
بعضی وقتها میبینم که گزارشگران دربین دو نیمه بازی فوتبال
با کارشناسان داوری تماس میگیرند و نظرآنها را درخصوص صحنههای
مشکوک داوری جویا میشوند، در حالیکه به اعتقاد من یک گزارشگر
خوب باید درک بسیاربالایی ازفوتبال داشته باشد و خودش بتواند
بیطرفانه صحنهها را تفسیر کند. این یکی از اصلی ترین ویژگیهای
یک مجری و گزارشگر است، اما چون حاضر نیستند به نصیحت اهل فن
گوش دهند. درنتیجه درجا میزنند.
در ادامه این گفتگوی کوتاه، گفتگوی مشروح مجله فرهنگی – هنری
"بخارا" را نیز میآوریم. مولوی میگوید:
چون بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده، کاکنون همانیم
تاریخ شفاهی مطبوعات (بخارا)
عطاءالله بهمنش هستم، پسر هفت ماهه صفرعلى و مرضیه، در روز 24
فروردین
1302
در کرمانشاه متولد شدم. پدر و مادرم اهلکرمانشاه نبودند و
مقارن جنگ
جهانى اوّل (1914 تا 1918) از فراهان به کرمانشاه کوچ کرده
بودند.
-
در
مدرسههاى کرمانشاه درس خواندید؟
بله، در کرمانشاه به مدرسههاى نصرت، هدایت، انوشیروان و شاپور
رفتم.
-
با
کتاب و ورزش از چه زمانى اُنس پیدا کردید؟
خانوادهام فقیر بودند، ولى تا آنجا که به یاد دارم در طاقچه و
رف اتاق کتاب فراوان بود. در کرمانشاه با ورزشهاى زورخانه
وکشتىگیرى اُخت
شدم. پدرم اهل کتاب بود و آن روز، فردا را مىدید.
-
چه
سالى و به چه علت از کرمانشاه به تهران مهاجرت کردید؟
1324.
براى اینکه تهران بزرگ بود و زندگى کردن و بالنده شدن، محیط
مساعد که قابلیت پرورش را داشته باشد، نیاز همگى است.
-
روز
مسابقه نشریه مرد امروز چگونه گذشت؟
روز جمعه 23 شهریور 1324 ساعت 6/5 بامداد از جلو اداره روزنامه
در خیابان فردوسى کوچه خندان مسابقه شروع شد. 85 دوندهدر خط
شروع با
شمارههاى مشخص ایستادند و من با برنامه خودم و با سرعتى که
لازم بود
تقریباً در عداد نفرات میانه بودم که حرکتکردم، افراد صف جلو
چون باد
رفتند. از میدان فردوسى به طرف چهار راه کالج و بعد به طرف
یوسفآباد
سرازیر شدم. در نزدیکیهاىدبیرستان نوربخش تقریباً اول شدم. در
چهار راه
یوسفآباد استادم، احمد ایزدپناه، در ترک موتور سوارى نشسته
بود او
دوندهها را زیرنظر داشت به چهار راه فردوسى رسیدم و بدون
تردید و مکث هر
چه نیرو داشتم صرف کردم و از خط پایان، همانجا که شروع کردهبودیم،
گذشتم
و در آغوش دوستان مشفق و خوبم جهیدم. 5400 متر را در 19 - 2/5
دقیقه
دویدم.
-
بعد
چه شد؟
دکتر میمندىنژاد، مرا به روى میز بزرگى فرا خواند و با بلندگوى
دستى خطاب به مردم گفت:«لازم مىدانم تذکر دهم که جوایز
روزنامه مرد امروز
ارزش معنوى دارد زیرا براى خرید آنها چندصد نفر از مشترکین و
خریداران
روزنامه شرکت داشتهاند». محمدمسعود در پشت بام روزنامه،دستم
را فشرد و
تبریک گفت و نصرالله شیفته هم تبریک گفت و دیگران در هیأت
تحریریه
کهنمىشناختم.
-
از
جایزه بگویید.
یک گلدان نقره بزرگ عیار 84 به من جایزه دادند و مرا به مردم
معرفى کردند. هنوز آن گلداننقره را با نقشهاى برجسته و ذیقیمت
نگاه
داشتهام و آن را نفروختهام. شگفتى دستاندرکاران دو و میدانى
در این
نکته خلاصه مىشد که کسى درست مرا نمىشناخت.
-
چه
احساسى داشتید؟
بر روى میزى که در خیابان ایستاده بودم و به سخنان دکتر
میمندىنژاد گوش مىدادم و به
تشویق مردم پاسخ مىگفتم، آقاى على دادایى
استاد خودم را دیدم که در کرمانشاه در دبیرستان
مرا تعلیم داده بود و سخت
گریه کردم.
-
از
بازتاب پیروزیتان بگویید.
از قضاى روزگار، روز شنبه 24 شهریور ماه مرد امروز توقیف شد و
قضیه اول شدن منمسکوت ماند به خاطر این که روزنامههاى عصر
مخالف
محمدمسعود بودند. و کلى پکر شدم.در هفته بعد نداى آزادى به جاى
مرد امروز
منتشر شد و همان شیوه متداول چهل و هشتشماره قبل را داشت و
عکس مرا چاپ
کرده بودند و کلّى حظ کردم و چند شماره خریدم و یکىرا هم براى
پدربزرگوارم فرستادم.
-
از
چه تاریخى به استخدام بانک ملى در آمدید و تا کى در بانک و با
چه سمتى کارمىکردید؟
از 1324 در اداره اسکناس و فلزات، صاحب امضاء مجاز و رئیس دفتر
اداره بودم، تا 1350.
-
از
سوابق ورزشى و دوران ورزشکاریتان هم بگویید.
از سال 1324 تا 1327 در دوهاى نیمه استقامت چند بار به قهرمانى
رسیدم، پنج سال دبیر ونایب رئیس فدراسیون کشتى ایران بودم و در
آن دوران
تیم ملى ایران در قهرمانى جهان و بازیهاىالمپیک مقامهاى
شایستهاى به دست
آورد. من با شادروان محمودپور کشتى کار مىکردم و طى60 سال گذشته
زیر و
روى ورزش را مىشناسم.
-
گویا
از سال 1330 فعالیت مطبوعاتى را آغاز کردید؟
بله. یک مقاله ترجمه کردم از «جسى اوونس»
Jesse owens
قهرمان و نابغه سیاهپوست.
-
با
نیرو و راستى؟
بله. در سال 1330 در مجله نیرو و راستى شروع به همکارى کردم.
آن
مجله را دارم، بازیهاى1936 برلین. آن مجله و باشگاه پس از
وقایع 28 مرداد
پایمال جفا شد. خانم منیر مهران مدیرىدانشمند بود.
-
چرا
نیرو و راستى را رها کردید؟
من رها نکردم، بعد از کودتاى 28 مرداد نیرو و راستى با مشکلاتى
مواجه شد، در آن را بستندو ورزش ایران لطمه خورد. نیرو و راستى
موجودیتى
داشت و مردان بزرگى را مرحوم مهرانتربیت کرد.
-
آن
وقتها دریافتى شما چقدر بود؟
من کار را با صفحهاى بیست و پنج تومان آغاز کردم. در هفته یک
صفحه مطلب مىدادم وبیست و پنج تومان دریافت مىکردم. بعدها دو
صفحه شد
پنجاه تومان، پس از مدتى خودشانبراى دو صفحه مطلب صد تومان پرداخت
کردند.
من چیزى نگفتم.
-
با
امید ایران همکارى مىکردید.
بله، از سال 1333 تا 1337 با امید ایران همکارى کردم و مسؤول
صفحات ورزشى بودم. درامید ایران آزادانه از دستگاههاى ورزشى
انتقاد
مىکردم و مردم مىپسندیدند.
-
چقدر
حقالتحریر از امید ایران مىگرفتید.
در ماه 200 تومان، آن وقتها پول خوبى بود و کلّى در زندگیم
موثر بود.
-
در
فاصله سالهاى 1330 تا 1335 به جز نیرو و راستى و امید ایران با
نشریه دیگرىهمکارى داشتید؟
هر نشریهاى که مقاله مىخواست، اگر سبک کارم که انتقادى بود
مىپذیرفت مىنوشتم ازاتحاد ملى تا مهر ایران.
-
با روزنامه اطلاعات چگونه و چه مدت همکارى کردید؟
مدت کوتاهى با روزنامه اطلاعات همکارى کردم. زمان حاج سیدجوادى
بود. من مطالبانتقادى مىنوشتم. یک روز حاج سیدجوادى آمد و
گفت: «عطا این
مطالبى که مىنویسى به دردروزنامه نمىخورد. عباس مسعودى تحمل
این کار را
ندارد. او سناتور وکیل تراش است. قطباست. تو این مملکت هر چه
بخواهد
مىکند. دربارى است. او مجرى است هر چه آنها بگویند،اجرا مىکند.
بنابراین
سیاست روزنامه اطلاعات معلوم است. تو که انتقاد مىکنى، سه روز
همنمىکشد
که عذر تو را مىخواهند».
-
بعد
از این مسائل چه اتفاقى افتاد؟
هیچى، من گفتم همین طورى مىنویسم. جز این بلد نیستم بنویسم.
گذشت و یک روزجلسه هیأت تحریریه تشکیل شد، مرحوم محمود نامجو
رکورد شکسته
بود نزدیک به بیستکیلوگرم بیشتر وزنه زده بود. بنده نوشتم که
نامجو رکورد
را نشکست، بلکه او رکورد را خرد کرد.دوامى گفت: «این چه مطلبى
است
نوشتهاى؟ ما در روزنامه اطلاعات از این چیزها نداریم». منحرفى
نزدم، بعد
برگشت و گفت: «اصلاً من از نوشتههاى تو خوشم نمىآید». من هم
وقتى
کهدیدم کار به اینجا کشید. گفتم: مهم نیست، من هم شما را قبول
ندارم.
گفت: «تو». گفتم: نه، من! تاآمد حرف بزند اجازه ندادم بقیه
حرفش را بزند.
کیفم را برداشتم و گفتم آقا مثل اینکه حرف شمابه کرسى نشست،
تشکر مىکنم
از لطفتان. و بعد از حاج سیدجوادى خداحافظى کردم. بچههاگفتند:
«باش، کجا
مىروى». گفتم بنده کارمند بانک ملى هستم.
-
چطور
شد که به کیهان ورزشى رفتید؟
ما در ایران نشریه خاص ورزشى نداشتیم، منوچهر قراگزلو آجودان
شاه
بود با دکترمصباحزاده توافق کردند و دکتر صدرالدین الهى
سردبیر شد و مرا
دعوت به کار کرد و مدتهانوشتم.
-
شما
از بنیادگذاران مجله دنیاى ورزش هستید. لطفاً از اندیشه و نحوه
شکلگیرىدنیاى ورزش هم بگویید.
توجه بفرمایید ورزش عامل رابطه، رقابت و دوستى است. آقاى بیژن
رفیعى با فرهادمسعودى دوست بود. در پیست اسکى پسر مسعودى را
بیرون کرده
بودند. این مجله ظهور کرد تابتواند حرف بزند و حالا هم وجود
دارد دعوت شدم
و کار کردم.
-
امسال
پنجاه و چهارمین سال فعالیتهاى مطبوعاتى شماست. لطفاً اشارهاى
به نام نشریههایى که با آنها همکارى داشتهاید بفرمایید.
نیرو و راستى، امید ایران، اتحاد ملل، اطلاعات صبح، کیهان
ورزشى،
دنیاى ورزش، گلبانگو روزنامه رى و حالا با ایران ورزشى و خیلىهاى
دیگر
که یادم نیست.
-
چند
دوره از نزدیک مسابقات المپیک را دیدهاید؟
پنج دوره. بازیهاى 1960 رم، 1964 توکیو، 1968 مکزیکوسیتى، 1972
مونیخ و 1976مونترآل.
-
به
رادیو چگونه راه یافتید؟
یک روز صبح خبر رادیو را گوش مىکردیم. نوبت به اخبار ورزشى
رسید. دیدم همهاش غلط
است. ثانیه را دقیقه مىگفت، کیلوگرم را کیلومتر مىگفت. حسن
را
حسین، تقى را نقى و... دیدم رادیو خیلى از مطبوعات عقب است.
یک نامه نوشتم
به آقاى معینیان مسؤول وقت رادیو و گفتم که شما تغییراتى در
رادیو
داشتهاید، اما برنامههاى ورزشى شما چنگى به دل نمىزند. او
بهنامه جواب
داد و ما را خواست و گفت: «بفرما این گوى و این میدان، برنامههاى
ورزشى
رادرست کن». ما هم رفتیم و شروع کردیم. سال 1337 بود. یک تیم
کشتى قرار
بود از شوروى سابق به ایران بیاید. من دست به کار شدم و وزن
به وزن به
بررسى اوضاع و احوال کشتىگیرانحریف پرداختم. رفتم و آن را به
رئیس دادم.
نود در صد نوشته درست از آب در آمد. مرا قبول کرد و با روزى
دوازده تومان
من را به خبرگزارى فرستاد تا اخبار ورزشى را ویرایش کنم.
-
همکارى
با رادیو از چه سالى شروع شد؟
همکارى با رادیو را از سال 1337 شروع کردم و در سال 1357 خاتمه
دادم، اول درخبرگزارى پارس کار مىکردم، پخش مستقیم مسابقهها
را شروع
کردم و در جام جهانى لندن براىB.
B. C.
برنامه اجرا نمودم.
-
چرا
همکارى خود را با رادیو قطع کردید؟
من قطع نکردم. چون در سال 1357 یک نامه آمد در خانه ما که در
آن
نوشته بودند طبقجلسه فلان و تصمیم بهمان، شما از اول اسفند
ماه 1357 دیگر
هیچ سمتى در رادیو ندارید. بهواقع من از رادیو اخراج شدم. من
توسط کسى از
رادیو اخراج شدم که بعدها اعدام شد.
-
وقتى
که همکارى شما با رادیو قطع شد، چه کردید؟
نوشتم و بعد هم در یک نانوایى نان فروختم و در یک کارخانه شیشگرى
حسابدار شدم.
-
به
واقع شما شانزده سال از صحنه دور بودید. آیا فکر نمىکنید در
این مدت یکعمر مفیدى را از دست دادهاید؟
دوران خیلى خوبى بود. مىتوانستم خوب کار کنم. تجربه کسب کرده
بودم، بینایى داشتم، تحرک داشتم، علاقهمند بودم. به واقع هر
وقت مىخواستم
بروم سر کار، کارها از بالا درست مىشد، اما آنهایى که با این
مسائل کاسب
کارانه برخورد مىکردند، کارها را خراب مىکردند وفکر مىکردند
که اگر
بیایم با شمشیر آخته، گردن خواهم زد. در حالى که چنین چیزى
نبود،
آناندنیا را تنگ مىدیدند!
-
جناب
عالى بعد از گذشت هجده سال در سال 1374 دوباره به رادیو بازگشتید
چهشد که آمدید و پشت میکروفن قرار گرفتید؟
سیزدهم تیر ماه 1374 را هرگز فراموش نمىکنم. پس از گذشت هجده
سال دوباره به رادیوبرگشتم. ده روز تمام مسابقههاى کشتى
جوانان امید جهان
را گزارش کردم. هر روز سلام کردم وهر روز خداحافظى کردم. هر
روز لذت
بُردم. بله دعوت به کار شدم. باید بگویم من خائن نبودم.من
خدمتگزار بودم.
من جوانان را دوست داشتم. آقا ما کارمان را مىفهمیدیم. اصلاً
پول
مطرح نبود. به واقع مىخواهم عرض کنم که مجموع پولى که رادیو
از تیر تا
آبان ماه 1374 به بنده داد، به اندازه پول انژیوگرافى من نبود.
در حقیقت من
دوباره به رادیو آمدم تا به دوستان جوان گزارشگرم بگوییم که
شما بىمورد
مىترسیدید. اشتباه مىکردید. شما بدون دلیل امضا جمع کردید
تا بگویید اگر
فلانى دوباره در رادیو آفتابى شود، کار تمام مىشود و گفته
بودند: مردم
ازشنیدن صداى بهمنش ناراحت مىشوند!
-
عنوان کتابهایى که درباره فوتبال نوشتهاید، بفرمایید.
از آتن تا توکیو: گام به گام با جام جهانى اسپانیا که این کتاب
را با همکارى آقاى صفوت درآوردم. پرسپولیس همیشه پیروز است،...
-
یک کتاب هم با عنوان المپیک و ایران در بازیهاى المپیک نوشتهاید.
بله، دو کتاب.
-
از
دیگر آثارتان و کارهاى چاپ شده و چاپ نشده بگویید. کتاب پهلوانان
به کجارسید؟
دو کتاب مشروح و پر از مطلب درباره المپیک و ایران در بازیهاى
المپیک منتشر شد کتاب پهلوانان نیمه تمام است چون مدت چهار
سال است که در
برنامه جام جم براى ایرانیان مقیماروپا و ایالات متّحده امریکا
برنامه
هفتگى دارم که با همکارى محمدى بقا کار مىکنم. خیلىدشوار است
صبح زود و
نیمه شب باید به تلویزیون بروم. یک کتاب در مورد پرسپولیس
نوشتم(پرسپولیس
باز پیروز)
-
یکى از غنىترین آرشیوهاى ورزشى را شما جمع
آورى و نگاهدارى
کردهاید. از اینآرشیو، سال تشکیل، موجودى و آنچه در این
زمینه صلاح
مىدانید، بفرمایید.
از سال 1322 تا حالا که 62 سال مىگذرد.
-
مجدداً
سپاسگزارم از این که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.
اگر نکته
اى به
نظرتان مىرسد که اشارهاى به آن نشد، بفرمایید تا ما
بیشتر استفاده کنیم.
اولاً از اینکه یادم کردید متشکرم، چه خوب شد نمُردم و
دربارهام مطلبى عنوان شد. انسان فانى است، من هفت ماهه به
دنیا آمدم، روى
کف اطاق در صبح زود، ماما گفته بود که نمىمانم ولى من ماندم
و خوشحالم که
با آن عجله آمدم ولى با دیر پایى زندگى کردم. کار من حقهبازى
نبود در جهت
سلامت جامعه بود، فرزندانم وقتى در سال 1347 از سفر به
مکزیکوسیتى، برمىگشتم و عبدالله موحد و محمد نصیرى، پرویز
جلایر، سید
عباسى و طالبى مدالهاى طلا، نقره و برنز گرفتند. حلقه گلى به
گردن سرپرست
تیم انداختند و من آن روز زندگى را از سر گرفتم، بازیهاى
المپیک و سرپرست
تیم کشتى!
|