چند خیابان را
پیاده پشت سرگذاشته بودم .
بعدازچهارراه، خواستم روی یکی ازنیمکتهای کنارمیـدان
بنیشنم وچندسطر روزنامه بخوانم . داد
و
دود قهوه خانه ی دودهنه ی تمام شیشه ای گوشه
میدان مرا
به خود
خواند.
اواخرنهاربازار
بود. کنارمیز
دنجی
نشستم و
چای خواستم . قهوه چی یک قوری استیل و
یک استکــا ن
نعلبکی را
توی یک سینی کج وکوله، جلوم گذاشت
.
چای اول راهورت میکشیدم که پیرزنی نی قلیانی با
پسربچه ی هشت– ده ساله اش واردشدند
وکنارمیزمن وروبه رویم نشستند. کولی و
یا
ازکردهای قوچان بودند. پسربچه درهم تکیده وپیرزن یک تکه نیمسوز.
چروکیده بود. نهارخواستند. قهوه چی یک دیزی با
نان سنگک و
یک نوشابه جلوشان گذاشت . پیرزن گفت:
-چی
کارش کنیم ؟
قهوه چی میان سال وکارکشته، پوزخندی زد
و
گفت
:
-بریزین
توسولاخ
گوشتون
!
پیرزن پارگیهای زیربغل وآستینهاش را
کمی پوشاند
و
گفت
:
-
چی جوری؟ خداخیرت بده، برامون درستش کن
!
وردست
قهوه چی از
پشت پیشخوان و
کنارسماورغول پیکرداد
زد
:
-آخه
تو
فنارسه نمی دونن دیزی چیه
!
قوه چی دوباره پوزخندی زد
و دنبه و
گوجه فرنگی وچند دانه نخود
را
در
بادیه خالی کرد
وکوبید، آب گوشت را
روی آن خالی کرد
و
گفت
:
-دوس
دارین واسه تون لقمه کنم؟
اطراف راپائید
وزیرلب خندید
و
دنبال کارش رفت.
پیرزن کمی آبگوشت راهورت کشید، روترش کرد
و
گفت:
-
زهرماری خیلی داغه! تموم دهن وگلو
و
رودههام روسوزوند!
پسربچه سروسینه اش را
به طر ف مادرخم کرد
و
گفت
:
-
کاری نداره، الان درستش میکنم
!
نصف شیشه ی نوشابه را
تو
بادیه ی آبگوشت خالی کرد. پیرزن تکه ای نان تودهنش گذاشت
وآبگوشت راهورت کشید
و
گفت
:
-
شد
یه چیزی!انگاری
بیترشد
!
پسربچه چندلقمه نان تودهن خود
گذاشت و
به نوبت آبگوشت
را
سرکشید. انگارازمزه اش خوشش نیامــد،
بادیه را
به طرف پیرزن سراند
و
دیزی را
جلوی کشید.
دستش رابا
تکه ای نان تودیزی دهن گشاد
و
گلی فروبرد
و
با
گوشت ومخلفات دیگربیرون کشید
و
تو
دهنش چپاند….
به یادبچه گیهای خودم افتادم. همان شکل وشمایل راداشتم. دوران
پرفراز
و
نشیب و
سختی بود، اماروزگار
–بی
درد
و
لبریز ازبی خیالی بود. یادش بخیر!
حالا
شب وروز
یلدائی میخوانم
:
خوش نشینان همه رفتند
و
چه دیراست دگر
خانه پرخاروخس ودشت وکویراست دگر
سینه ریز تن عریان درختان دربــــاغ
زوزه ی یخ زده ی گرگ شـریراست دگر
تکیه ی دهکده دیـــوارخراب آباد
است
شهرجولانگه توفان نفیـر اســــت دگر
شب یلــدا همه جائی ونفس گیرشــده
صبح مادرخم زنجیراسیـر اســت دگر |