ديشب ساعت
يك
بود كه صدای داد و بيداد آمد.
از پنجره بيرون را نگاه كردم.
چند نفر با صدای بلند فرياد
میزدند.
يكی از همسايهها بعد از
اينكه با تاكس تلفنی تماس میگيرد میآيد و میايستد
جلو در
خانه. همسايه روبرو میآيد بيرون و میگويد :
چرا خانه ما را زدی و فرار كردی؟
مردی كه بچه
در
بغل داشته
واسطه میشود كه : اين بابا منتظر تاكسی سرويس است!
اين توضيح هم موجب ختم غائله نمی شود. همسايهها زنگ میزنند
به 110
تا نيرو بفرستد و
نگذار كار بالا بگيرد و به ادعاها
در پاسگاه
رسيدگی شود.
از آن طرف، آنكه
دعوا را شروع كرده بود دوستان خود
را خبر میكند. مثل
يك گله رسيدند
و افتادند به جان آن كسی كه منتظر تاكسی بود.
مامور110
كه به محل رسيده بودند از دور فرمان جدا شدن میدادند. آن كه
زير دست و پای گروه بود نيمه جان نقش زمين شد.
ماموران نظم و امنيت چه كردند؟ هيچی! واقعا هيچی! ايستادند و
نگاه
كردند تا طرف از هوش رفت و پخش زمين شد!
درجه داری هم كه همراه گروه
110
آمده
بود،
اسلحه
كمری را بيرون
آورد
و خواست شليك كند ، سه بار ماشه را چكاند ولی هيچ كدام از
تيرها عمل نكرد!
شمردم،
دقيقا سه بار اين كار را كرد!
ياد
هفته بسيج و جنگ افتادم و
آمادگیهای
انتحاری و جنگی! |