پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 
 


روزنامه نگاری
نيمه دوم زندگی آنها
و. حنيف مزروعی

 

عصر ديروز برای خوردن نهار به يكی از ساندويچی‌های به اصطلاح كثيف شهر رفتم تا هرچند دير ولی مرهمی بر گشنگی‌ام نهم،
وارد ساندويچی نسبتا كوچك شدم،
چند صندلی بيشتر نداشت،
از روی ليست ساندويچ‌هايش يكی را انتخاب كردم و سفارش دادم،
نشستم تا ساندويچ حاضر شود،
از پشت شيشه‌های كثيف مغازه به رفت و آمد مردم نگاه می‌كردم،
مرد ميانسالی كه ريش‌هايش جو گندمی شده بود وارد ساندويچی شد،
نگاهی به هم كرديم،
پشت ميز شيشه‌ای كه مغازه‌دار داشت ساندويچ من را پشت آن سرخ می‌كرد رفت،
گفت: آقا ساندويچ نصفه هم داريد ...
ابتدا فكر كردم دارم اشتباه می‌شنوم، ولی باز تكرار كرد: ساندويچ نصفه داريد ...
مغازه دار گفت: نه، نصفه نداريم
آقا گفت: يعنی نون نصفه‌ای كه ساندويچ كنی هم نداری؟
مغازه دار: نه، نداريم
مرد برگشت و دستی در جيبش كرد،
پولهايش را نگاهی كرد و بعد رويش را برگرداند و به ليست قيمت نگاهی كرد،
نمی‌دانم ولی خودم هم در آن موقع حس می‌كردم كه مرد اصلا متوجه من نيست كه چنين نگاهش می‌كنم ...
بعد سفارشی داد،
به ليست قيمت نگاه كردم، ديدم ارزان‌ترين ساندويچ را انتخاب كرده،
قيافه ژوليده‌ای نداشت، برعكس خيلی مرتب بود،
يك آن خودم را جای او ديدم،
شايد با اين وضع و روزگار و وضعيت كاری‌ام بعنوان يك روزنامه نگار كه هر روز خانه به دوش يك روزنامه هستم، در كهولت به اين روز بيافتم ...
نمی‌دانم چرا ولی حس عجيبی نسبت به او پيدا كرده بودم، گويی آيينه آينده در برابرم بود،
غرق افكار خودم بودم كه ديدم مرد جعبه دستمال كاغذی را جلوی من آورده و تعارف می‌كند،
بيشتر خجالت كشيدم و يك برگ كشيدم ...
نمی‌دانم تقدير چيست و مسئله چه بود،
ولی هر چه بود تمام افكارم را يكدفعه مغشوش كرد،
اين روزها نوشته‌های نيكان نيز فكر مرا سخت‌تر به خود مشغول كرد، هرچند اصل استدلالش را به جهت اينكه در موقعيت مكانی و زمانی او نيستم درك نمی‌كنم ولی مسئله‌ وضعيت اجتماعی و وضعيت زندگی ما روزنامه‌نگاران است،
مسئله آينده زندگی ماست،‌ كه چه خواهد شد و به چه خواهيم رسيد،
راستی تا كی آنقدر توان داريم كه از صبح تا شب يك آن فعاليت كنيم در حاليكه باز آخر ماه، شرمنده اهالی خانه می‌شويم،
حال كه از دم سحر تا بوق شب اينچنين می‌دويم حال و روزمان اينگونه است، وای به حال فردا كه بالا رفتن سن بر فعاليت كاری‌مان نيز تاثير بگذارد،
هر روز كه چشم باز می‌كنی تنها بايد به اين فكر باشی كه نان شبت را بتوانی تهيه كنی تا دستت پيش ...........
روزگار سختی شده برادر، صبور باش