مهناز، آن روز هم مثل روزهای ديگر مسير انقلاب - جام جم را با
هراس و شتاب طی كرد. دلش میخواست جزوههای استاد تاريخ ادبيات
را يكبار ديگر مرور كند، اما فرصت نبود. بايد زودتر میرسيد به
سازمان. صدا و سيما. حوصله كنايههای رئيس قسمت را نداشت. اصلا
حوصله هيچ كس را ديگر نداشت، حتی شوهرش را. مخصوصا اين روزها
كه شركت آنها هم ورشكسته شده بود و بجای حقوق ماهانه اخم
وبیپولی سالانه را میآورد خانه.
خودش چند روزی بود كهبیامان سرفه میكرد و شوهرش هم حال و
روز خوشی نداشت. هيچ كارمندی در صدا و سيما بيمه نيست. نه بيمه
كاری، بلكه بيمه جانی.
چند روز پيش مرتضی، همكار قسمت اعتراض كرده بود كه چرا ما بيمه
نيستيم؟ گفته بودند: اينجا، همين است كه هست. راضی نيستی برو،
كسی ماتم نمی گيرد! يكی ديگر را میآوريم. به همين سادگی.
وقتی از اتاقك حراست گذشت، يادش آمد كه حالا دو ماه میشود كه
حقوقش را نپرداخته اند. كارگزينی در اولين پيچ سر راه بود. چند
بار محكم سرفه كرد تا بلكه سينه اش را از اشغالهائی كه درآن
جمع شده بود خالی كند و 10- 15 دقيقهای از شر سرفه خلاص شود.
رسيد مقابل ميز منشی مديركل و تقاضای ملاقات كرد. با اشاره
منشی روی يكی از صندلیها نشست. ده دقيقهای كه پيش بينی كرده
بود به دو ساعت رسيد. حالا ديگر سرفه پشت سرفه امانش را بريده
بود. منشی هم ميخواست هرچه زودتر مديركل او را بپذيرد تا از شر
صدای تك سرفههائی كه صدای آن مثل پتك در اتاق میپيچيد خلاص
شود.
وقتی وارد اتاق مديركل شد، او هنوز داشت پای تلفن با يك جائی
صحبت میكرد. صحبتهای ميليونی بود. صحبت از يك ساختمان نيمه
تمام بود. شايد برج، شايد...
نمی دانست همه حرفهايش را گوش داد يا نه. دو ماه نگرفتن حقوق،
نداشتن بيمه، بيماری خودش، بيكاری شوهرش و...
باز هم میخواست حرف بزند كه مدير كل نگاهی حريصانه و هيز به
او كرد و پرسيد:
رابطه ات با شوهرت چطور است؟ دوستش داری؟
خشكش زد. دنبال رابطه اين سئوال با بيمه و بيكاری و حقوق
پرداخت نشده اش میگشت، اما فرصت نبود. جواب داد: بله كه او را
دوست دارم.
- رابط جنسی ات با شوهرت چطور است؟
لال و مبهوت شده بود. عرق از كمر تا پشت گردنش رسيده بود. صدای
تپش قلبش را میشنيد. مديركل فرصت نداد:
ميدانی كه خيلی از كارمندان زن اين قسمت آرزو دارند با من
باشند؟
اين بار با صدائی لرزان و از بيم سرفه تكرار كرد:
من به تعهد زناشويی ام پايبندم. اينجا آمده ام دنبال طلب
حقوقم.
برق چشمهايش را از من برگرداند و درحاليكه جای موهای تازه
بيرون زده زير گلويش را میخاراند،بیرحمانه گفت:
انجمن اسلامی و حراست از شما راضی نيستند. گزارش شده كه موقع
كار حجاب را مراعات نمی كنيد، با كارمندان مرد شوخی میكنيد.
تا رضايت آنها را جلب نشود، نمی توانيم حقوق شم را پرداخت
كنيم.
اين لطف نظام است كه تا حالا شما را اخراج نكرده ايم.
خواست از بيمه و بيكاری شوهرش بگويد، اما مديركل پيشدستی كرد و
در اتاق را به علامت رفع مزاحمت نشان داد.
آنچه را مهناز با گريه تعريف میكرد، از دهان زنهای ديگری هم
در صدا و سيما شنيده بودم. گاه با گريه و گاه بدون گريه و با
پافشاری بر زرنگی خود در كلاه گذاشتن سر مدیرکل و عبور دادن خرشان از پل صدا و سيما! كسانی هم هستند كه
تن داده و مهر سكوت بر لب دارند. تا هم نظام حفظ شود و هم
موقعيت شغلی كه دارند. |