مشت میكوبم بر در
پنجه میسايم بر پنجرهها
من دچار خفقانم، خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چيز
بگذاريد هواری بزنم
های!
با شما هستم
اين درها را باز كنيد
...
من بدنبال فضائی میگردم
لب بامي
سركوهي
دل صحرائي
كه در آنجا نفسی تازه كنم
می خواهم فرياد بلندی بكشم
كه صدايم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد من را، بايد اين داد كند
از شما خفته چند
چه كسی میآيد
با من فرياد كند؟
مشت میكوبم بر در
پنجه میسايم بر پنجرهها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چيز
بگذاريد هواری بزنم
|