پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 


آقا مرتضی
تا پرواز آخر
درآسمان ايران بال زد

 

يوسف شكرخواه

چهار سال پيش رفتم دفتر مرتضی خان برای يك مصاحبه. سرحال بود. يادش آوردم يكی از روزهای سال‌های دور را كه در ساختمان اسكان ميرداماد دمار از روزگار آدمی درآورد كه ايرانی نبود و طعنه‌ای زد به فرهنگ ايرانی‌ها ..... روز آن مرد، همان لحظه، در نخستين فرياد مرتضی خان، شب شد. من هم‌بی‌نصيب نماندم ... . پاشو پسر! .....عصبانيت‌های آقا مرتضی را نديده ايد!

مصاحبه انجام شد. آقا مرتضی چند روز بعد آمد دفتر صنعت چاپ و مصاحبه پياده شده از نوار را دوبار ديد. وسواس داشت. دو سئوال را كه به نظرش تعريف از او بود حذف كرد. سراغ ليد(مقدمه) مصاحبه را گرفت. گفتم انتقاد از شماست! و با اين شيوه نگذاشتم چاقوی آقا مرتضی بر گرده ليد جا خوش كند. شما هم كه می‌دانيد چاقوهای آقا مرتضی همه جا هستند، آويزان از سقف‌ها و روييده در گلدان‌ها. آقا مرتضی كه رفت اين ليد بر پيشانی آن مصاحبه نشست:

اين‌ گفت‌وگو يك‌ اتود است، همين‌ و بس. اتود مردی كه‌ گرچه‌ موهايش‌ سپيد شده، ولی تازه‌ می‌خواهد به‌خودش‌ نهيب‌ بزند، جستجوگر باشد و بی‌پروا. قرار بود درب‌ اين‌ گفت‌وگو بر پاشنه‌ تنديسی بچرخد كه‌ از او در كيش‌ برپا شده‌ است، تنديسی كه‌ شناسه‌ جايگاه‌ حرفه‌ای او در عرصه‌ای است‌ كه‌ سه‌ دهه‌ از عمر مرتضی مميز را به ‌خود اختصاص‌ داده‌ است. به‌ اولين‌ سؤ‌الم‌ كه‌ جواب‌ داد، حس‌ كردم‌ با يك‌ رئيس‌ قبيله‌ سر و كار دارم. گرچه‌ اين‌ حس‌ را سال‌ها پيش‌ از او گرفته‌ بودم، اما لحن‌ او اين‌ بار تفاوتی معنادار برايم‌ داشت. او تازه‌ چيزی را كشف‌ كرده‌ بود كه‌ از آن‌ با عنوان‌ انرژی ذهنی ياد می‌كرد، و وقتی حرف‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاری را به‌ميان‌ كشيد و از مبارزه حرف‌ زد، ترديدی برايم‌ باقی نگذاشت‌ كه‌ اين‌ گفت‌وگو نبايد به ‌تك‌ و پاتك‌ كشيده‌ شود. معلم‌ گرافيك‌ ايران‌ می‌خواست‌ درس‌های خودش‌ را مرور كند تا در اين‌ مرور، قبيله‌اش‌ را به‌ نقطه‌ای تازه‌ بكشاند. با او همداستان‌ شدم، با گريزهايی گاه‌ و بی‌گاه، تا اين‌ اتود شكل‌ بگيرد، تا تنديس‌ زنده‌ به‌نقد تنديس‌ كيش‌ بنشيند.

يك خانه: يك سال بعد خانه‌ای در شمال تهران، پای كوه، دركاشانك، اينجا كاشانه تازه آقا مرتضی است. با دو مرتضی ديگر، تفرشی و كريميان به ديدن آقای مميز آمده ايم. همان اتود اول :

در دفتر كار آقای مميز به او می‌گويم اجازه‌ بدهيد بصری‌تر صحبت‌ كنم، از ديد من‌ تنديس نصب شده شما در كيش يك‌ فانوس‌ دريايی است‌. آيا ممكن‌ است‌ اين فانوس‌ دريايی به‌قايق‌ زندگی شماجهت‌ ديگری بدهد؟

بله، احساس‌ می‌كنم‌ كه‌ حالا كار من‌ خيلی سخت‌تر شده، من‌ گاهی به‌خودم‌ در كارها زنگ‌ تفريحی می‌دادم. ممكن‌ بود يك‌ كار را حديث‌ نفس‌ خود بدانم‌ و الزاماً به‌فكر مخاطب‌ نباشم. اما حالا احساس‌ می‌كنم‌ برای هر كاری بايد به‌جامعه‌ بيشتر فكر كنم‌ و با زحمت‌ و دقت‌ بيشتر و به‌طور تمام‌ عيار خود را در خدمت‌ جامعه‌ قرار دهم‌ ..... سابق‌ براين‌ شايد اين‌ قدر مقيد به‌رفتار خودم‌ نبودم.... سابق‌ بر اين‌ خيلی مدعی بودم. حالا به‌فكر می‌افتم‌ كه‌ بايد بيشتر اتود كنم .....

و وقتی می‌پرسم برای شما روشن‌ است‌ كه‌ مردم‌ از شما چه‌ می‌خواهند، يا اين‌كه‌ كدام‌ كارتان‌ را ارج‌ نهاده‌اند و كدام‌ را فراموش‌ كرده‌اند؟ به من می‌گويد :

تصور می‌كنم، ولی يقين‌ ندارم‌ و همين‌ حس‌ برای من‌ كافی است. وقتی كه‌ باورم‌ می‌شود كه‌ توانايی پرواز در يك‌ كار را دارم، تمام‌ نيروهايم‌ بسيج‌ می‌شوند. اين‌ حسی است‌ كه‌ انسان‌ معمولاً در جوانی دارد و بسيار هم‌ با ارزش‌ است، ولی من‌ اعتقاد دارم‌ كه‌ در پيری نيز جستجوگری و پرواز را كه‌ ظاهراً علامت‌ جوانی است، نه‌ با انرژی بدنی كه‌ با انرژی ذهنی انجام‌ می‌دهيم. انرژی جوان‌ بيشتر حسی و جسمی است‌ و انرژی پيری بيشتر خردی و ذهنی است. انرژی ذهنی فرد مسن‌ اصلاً كم‌ نيست. به‌نظر من‌ انرژی هيچ‌گاه‌ از بين‌ نمی‌رود و كم‌ و زياد نمی‌شود، بلكه‌ شكلش‌ عوض‌ می‌شود. هدف‌ من‌ از اين‌ حرف‌ها اين‌ است‌ كه‌ براساس‌ اين‌ انرژی ذهنی الان‌ هم، همچنان‌ آمادگی كامل‌ برای كار و خلاقيت‌ دارم ........زندگی آزمايش‌ است‌ نه‌ آسايش. اگر زندگی مبارزه‌ نداشته‌ باشد، ديگر

زندگی نيست.جمله آخری را آقا مرتضی به نقل ازخواجه‌ عبدالله‌ انصاری می‌گويد و می‌افزايد :

بايد از بالا به‌قضايا نگاه‌ كنيم‌ نه‌ از پهلو. چون‌ از پهلو ترسناك‌ می‌شود، از بالا آن‌ را مثل‌ يك‌ آزمايشگاه‌ می‌بينيم. دنيا يك‌ آزمايشگاه‌ بزرگ‌ است.‌ در آزمايشگاه‌ بايد بيشتر فكر كرد نه‌ تماشا

همان خانه : مرتضی خان پشت به شومينه نشسته و روی برآمدگی بالای شومينه ده پانزده تنديس ريز ودرشت كنار هم جا گرفته اند و انگار دارند به حرف‌های او گوش می‌دهند. در انتهای سالن، يك در شيشه‌ای بزرگ بين باغچه و ما فاصله انداخته است. مرتضی خان ابتدا از كسالتی كه دارد گلايه می‌كند، اما ديری نمی پايد كه اسب خاطره زين می‌كند. چابك سوار ما كه حالا مرتضای لحظات پيش نيست به حومه كرج می‌رود به ييلاقات. ديوار می‌كشد، راه می‌زند، درخت می‌كارد و آب می‌زند. نشان را نشانه می‌رود، به بهنود سر می‌زند، به شاملو و كيارستمی. به پاريس می‌رود، جوايز نمايشگاه‌های بين المللی را می‌گيرد، به فستيوال كن می‌رود و برمی گردد، نمايشگاه و‌بی‌ينال می‌گذارد ..........چشمم به سر سنگی بزرگ نيمای يوش می‌افتد، پايين پای شومينه. او هم دارد به حرف‌های آقا مرتضی گوش می‌دهد. چشمم به كتابخانه چوبی می‌افتد، كنار ديوار ايستاده، انگار نفس نفس می‌زند تا گلوگاه انباشته ازكتاب. لابد شش كتاب خود مرتضی خان هم كه در باره طراحی و نقاشی است بين آن‌هاست. يك كتابچه كه تازه منتشر شده و گوشه‌هايی از زندگی آقا مرتضی را به تصوير كشيده، جلوی پای اسب خاطره سبز می‌شود. مرتضی خان پايين می‌آيد، كتابچه را امضا می‌كند. يك كتاب برای سه نفر. اما من از دو همراهم ثروتمندترم. من كتاب ديگری از ستايش شده ترين گرافيست ايران را دارم درباره كارنامه اش در فاصله سال‏هاى 1336 تا 1380 ‌به نام طراحی روی جلد؛ با امضای خودش، با اين عبارت : برای رفيقم يونس. 1336 تا ....!؟ اين كه سال تولد من است. پدر گرافيك نوين ايران...... او سمبل است، چه بخواهد و چه نخواهد.........

 -يونس! چقدر سيگار می‌كشی! در شيشه‌ای بزرگ بين باغچه و ما كنار می‌رود. بر روی ايوانی كه يا ايوان است يا تراس يا حياطی نقلی در حصار درخت وگل؛ ما می‌مانيم و چاقو‌های آقا مرتضی كه حالا نثار عيب و ايرادهای كاشانه جديدش می‌شود. او دارد به شيوه خودش اعتراض می‌كند. افسانه خانم می‌رسد. برمی گرديم به سالن. در شيشه‌ای بزرگ حالا دوباره بين باغچه و ما جا خوش می‌كند. دوباره می‌نشينيم. اوضاع پذيرايی كه بهتر می‌شود، آقا مرتضی دوباره سوار می‌شود. اسب خاطره هم كه حالا نفسی تازه كرده می‌تازد به شهر ستاره‌ها. حرف‌ها گل انداخته، اما شب هم پاورچين پاورچين آمده و پشت در شيشه‌ای نشسته.

يك موزه، سال 80 : به بچه‌های كلاس خبرنويسی گفته ام كلاس نيايند و برای تمرين عملی بروند به موزه هنرهای معاصر و از نمايشگاهی كه برپاست خبر تهيه كنند. به موزه كه می‌رسم دانشجويانم مرتضی خان را در ميان گرفته اند و دارند پشت سرهم می‌پرسند تا پاسخ‌های اقا مرتضی را برای تكميل خبرهايشان بگيرند. اقا مرتضی از آن وسط با صدايی بلند می‌پرسد: اينها شاگردهای تويند؟ و من تكذيب می‌كنم! می‌خندد،ازانرژی بچه‌ها می‌گويد و ياد جوانی می‌كند.

همان موزه، سال 82 : نمايشگاه گرافيك سه قاره به موزه هنرهای معاصر آمده است. بخشی از نمايشگاه به احترام و به پاس كوشش‌های مرتضی مميز، در برگيرنده مجموعه آثار او در دوره‌های مختلف است. دی ماه است، مدت‌هاست آقا مرتضی را نديده ام به تفرشی زنگ زده و گفته با يونس بيائيد موزه، ديدار تازه كنيم. عصر سه شنبه است، فرشيد مثقالی، غلامحسين نامی، محمد احصايی و آيدين آغداشلو، ابراهيم حقيقی، فتح‌الله مرزبان، مصطفی اسداللهی و امرالله فرهادی و ...... سخن‌ها و خاطره‌ها دارند از مميز ....... در آخرين ثانيه‌های پيش از آغاز مراسم اعلام می‌شود، مميز به دليل بيماری جسمی حضور پيدا نخواهد كرد... دلم می‌ريزد ... آن كاشانه در كاشانك ....... فانوس‌ دريايی ..... تنديس‌ها ..... پرسش‌ها همان موزه، چند روز بعد :

آقا مرتضی پشت يك ميز بر روی سن است، كنارش هم فرشيد مثقالی نشسته.

بايد از بالا به‌قضايا نگاه‌ كنيم‌ نه‌ از پهلو. چون‌ از پهلو ترسناك‌ می‌شود، از بالا آن‌ را مثل‌ يك‌ آزمايشگاه‌ می‌بينيم. دنيا يك‌ آزمايشگاه‌ بزرگ‌ است‌ در آزمايشگاه‌ بايد بيشتر فكر كرد نه‌ تماشا.آقا مرتضی دارد حرف می‌زنداز پهلو ترسناك‌ می‌شود....چرا نمی توانم از بالا نگاه كنم .....

درآزمايشگاه‌ بايد بيشتر فكر كرد نه‌ تماشا...... دارم تماشا می‌كنم يا فكر می‌كنم ؟

مرتضی مميز دارد حرف می‌زند. سالن جای نشستن ندارد . من و سيد فريد قاسمی وخيلی‌های ديگركنار ديوار ايستاده ايم يك جوان دوست دارد خود را نشان دهد ، معترض هم هست . اما من اكنون هيچ اعتقادی به جناح‌های سياسی ندارم، رفتم كنارشان و ديدم كه توخالی اند. می‌خواهم تاريخ را به شما ياد آوری كنم . چاقوهای آويزان از سقف يا كاشته در گلدان ، جيغی از ته ريه ام بود . الان دلم نمی خواهد آن جيغ را هم بزنم . بايد تخمی را پروراند كه منطقی باشد.....

گرافيست‌های بين المللی حاضر در سالن هم بدون مترجم دارند به حرف‌های مرتضی مميزگوش می‌دهند. آن‌ها می‌دانند او چه می‌گويد، نه از حرف‌هايش، كه از آثارش و از نگاهش به زندگی:

زندگی كوششی لذت بخش است؛ اگر آدم خوب و مثبت ببيند. اين مثبت ديدن صرفا نگاه يك آدم‌هالو به زندگی نيست؛ بلكه جوهر خوشبختی را كه خاص خوش بختی است، دست كم بو كشيدن است...

چهل و پنج سال تلاش‌بی‌وقفه در عرصه گرافيك معاصر ايران، ايجاد تشكل حرفه‌ای طراحان گرافيك، خلق فضاهای جديد طراحی، مديريت هنری و گرافيكی بسياری از نشريات معتبر ايران، طراحی صحنه و مطرح ساختن گرافيك ايران در صحنه‌های بين المللی و بالاخره تدريس و... از مميز چهره‌ای منحصر به فرد ساخته، فراتر از مرزهای ايران .

مميز سه فيلم كوتاه هم ساخته كه عنوان يكی از آن‌ها اين بود:

آنكه عمل كرد و آنكه خيال بافت. و مرتضی خان همان اولی است : آنكه عمل كرد.

او حالا در نمايشگاه گرافيك سه قاره داشت از خودش می‌گفت،‌بی‌نقاب و‌بی‌پيرايه :

من پدر نيستم؛ پدر گرافيك نيستم؛ پدر گرافيك نوين هم نيستم؛ من تنها يك تلاشگرم. اين تعارفات متعلق به جامعه‌ای است كه دنبال سمبل‌ها است. آقا مرتضی راست می‌گفت؛ ولی دل من هم دروغگو نيست : او سمبل است، مميز است، مرتضی . ممتاز و اثر گذار.( و. سيبستان)