در سال های دولت خاتمی و اصلاحات، دو ايرانی
با دوچرخه از مازندران راه افتادند و رفتند كه دنيا را ببينند.
چنين كردند و بازگشتند به همانجا كه بودند از ابتدا. نه
مطبوعات ورزشی چندان به اين خبر و اقدام توجه كردند و نه
مطبوعات اصلاحات. تكليف مطبوعات آن طرفی هم كه از روز روشن
است. فقط موتورسوارهای خودشان را میبنند و مانورشان در
خيابانهای اطراف دانشگاه و شهرك غرب. البته پيك هفته، چند
نوبتی خبرهای كوتاه اين سير و سياحت دوچرخه ای را منتشر كرد.
هم با عكس و هم بیعكس.
آنها پس از بازگشت به ايران، مثل خيلی های ديگر يك وبلاگ باز
كردند تا سكوت و سانسور مطبوعات را دور بزنند. خاطراتشان از
سفر را میخواستند بنويسند كه شروع كرده اند. اين وبلاگ آنها
مطلب زير را برگرفته ايم كه میخوانيد. لينك وبلاگشان را هم از
اين پس در بخش پيوندهای پيك نت میتوانيد باز كنيد و خودتان
هرچه را خواستيد بخوانيد.
«... در هند سرزمين عجايب و 72 ملت است. اولين چيزی كه در هند
جلب توجه میكند
جمعيت در حال انفجار
و
كثيفی
و غير بهداشتی بودن آنست.
ميليونها آدم در هند بدنيا میآيند-
زندگی میكنند و میميرند بیآنكه سقفی را بالای سرشان ديده
باشند و هر جای خالی كه پيدا كنند همانجا شب را سحر
میكنند!مامورين شهرداری كه برای جمع آوری زباله ها میآيند با
آن چنگك دوشاخی كه آشغالها را بالای ماشين میاندازند ضربه ای
هم به افرادی كه كنار خيابان خوابيده اند میزنند كه اگر
برنخاست و مرده بود چند نفره با همان چنگكها جسد را بالای
ماشين میاندازند!! به همين دليل در قسمت دهلی نو كه محل
سفارتخانه ها و مكانهای سياسی يا متعلق به افراد پولدار است
قدم به قدم پليسها نگهبانی میدهند تا از خوابيدن و يا دستشويی
كردن افراد در آن بخش دهلی جلوگيری نمايند!!دهكده هايی است كه
مردمش در داخل خانه های پلاستيكی زندگی میكنند!
صدها روستا هستند كه حمام و دستشويی ندارند!! اما انرژی هسته
ای دارند و قدرت اتمی بحساب میآيند!!
ما هم دل به حمايت آنها در شورای حكام داشتيم كه يكهو بر عليه
ما و به نفع آمريكا موضع گرفتند.
يعنی در ازای در غلتان اقای لاريجانی اينبار آبنبات هم
ندادند!!!
خوابيدن
در مسجد-
بنگلادش
ريش سفيدان روستا،
ما را برای خوابيدن به مسجد محل هدايت كردند و در آنجا ابتدا
به حنای كف پايمان گير دادند.
زيرا همه ريش
هايشان را حنا گذاشته بودند،
اما ما بخاطر جلوگيری از عرق و...حنا گذاشته بوديم و از نظر
آنان اين نوعی اهانت به مقدسات بود.
خلاصه زير بار نرفتيم كه مال ما حناست و اصرار داشتيم كه داروی
گياهی است.
بهر حال به خير گذشت. تا پاسی از شب ما را در حاليكه از خستگی
نای نشستن نداشتيم به حرف(بيشتر ايما اشاره)
گرفتند.
همه بحث هم دينـی بود.
پس از رفتن آنان هر كداممان در گوشه ای دراز كشيديم.
اما يكی دو ساعت نگذشته بود كه چراغ
های مسجد روشن شد و جمعيت رفته رفته پيدايشان شد و هر يك در
گوشه ای به نماز ايستادند كه هر از گاهی (با عرض پوزش)
صداهايی هم از خود خارج میكردند كه البته نمازشان باطل نمی
شد!
بالاخره زمان اذان فرا رسيد و همه بايد به صف میايستادند و ما
نيز.
امام جماعت مثل يك نظامی ترتيب صف را بازديد و سپس نماز را
آغاز نمود.
ميدانيد كه اهل تسنن نماز را با دستان بسته و پاهای باز
میخوانند،
برعكس شيعيان.
صداهای گاه و بیگاهی كه خارج میكردند، نگاههای تعجب آلود
حاضران كه دزدكی سرشان را بسمت ما میچرخاندند و بخصوص نوجوانی
كه صف نماز را رها كرده و درست مقابل ما ايستاده و تماشايمان
میكرد ما را به خنده انداخته بود،
شانه هايمان بود كه از شدت خنده بالا و پايين ميشد و میلرزيد،
اما خوشبختانه قهقهه نزديم تا جانمان را حفظ كنيم...نماز كه
تمام شد هر كس باز بصورت فردی نماز ۲ركعتی خواند و تازه اين
آغاز ماجرا بود.
ما دل خود را صابون زده بوديم كه لا اقل پس از نماز ساعتی
بخوابيم اما متوجه خيال خاممان شديم.
زيرا ايراد خطبه و ذكر گفتن مانده بود،
از صف كه جدا شديم با نگاههای اعتراض گونه حاضران و با اشاره
امام جماعت دوباره به صف برگشتيم و اينكار تا طلوع آفتاب
ادامه يافت.
حال نمی دانم آيا آنها هر روز اين كارها را میكنند يا فقط
برای زدن پوز ما بود كه از كشوری با حكومت اسلامی رفته بوديم
تا نشان دهند كه كی مسلمان
تر است! |