دشوار بتوان تصور
كرد، سالهای طلائی انتشارات كه به سالهای دولتمداری محمد خاتمی
باز میگردد، درجمهوری اسلامی تكرار شود. مگر دفتر حكومتی در
ايران ورق بخورد و بار ديگر خود او و يا از تبار او كسی بر سر
كار آيد. آنها كه شامه فرهنگی و سياسی تيزی دارند بايد مفهوم
سخنان وزير ارشاد جديد جمهوری اسلامی را دريافته باشند، گرچه
در انتخابات رياست جمهوری غافل ماندند و از غافله عقب! همان
سخنانی را میگوئيم كه سردار صفار هرندی پس از مقدمه چينی و
لفاظی های بیاعتبار و غير حرفه ای، كلام حرفه ای خود را دقيق
بيان كرد: "آزادی مشروع" برای كتاب و برای مطبوعات. اين
مانيفست دولت جديد است و به همين دليل يكبار ديگر در اين شماره
پيك هفته نيز آن را بعنوان سندی ماندگار منتشر میكنيم.
بحث نه بر سر
دولت جديد و سياست فرهنگی جديد، كه بر سر دوران طلائی كتاب و
مطبوعات طی 8 سال دولتمداری محمد خاتمی بود. از دوران بسيار به
يادگار مانده است؛ از جمله چاپ چند كتاب خاطرات. خاطرات
"عبدالرحمان جعفری” از آن جمله است. بنيانگذار موسسه انتشاراتی
"اميركبير"، كه پس از انقلاب 57 به زندانش بردند، محاكمه
انقلابی اش كردند و ماند تا آب ها از آسياب افتاد و بيرون آمد.
جرمش آن بود كه "شاهنامه فردوسی” را در زمان شاه منتشر كرده
است و با فرح همسر شاه ملاقات داشته است.
خاطرات او در دو
جلد و مجموعه 1224 صفحه و در سال 1383 چاپ و به بازار آمد. در
دوهزار و اندی. هنوز در بازار يافت میشود يا نه نمی دانيم،
اما بعيد است نسل جوان ايران، حتی اهل كتاب آن حوصله كرده و
خوانده باشند، اين سرگذشت چاپ در دوران شاه و سرانجام غم انگيز
جعفری را. آن كه خود را از كارگری چاپخانه ها تا بنيانگذاری
بزرگترين و معتبرترين انتشاراتی ايران بالا كشيد.
خاطرات او، خود
به تنهائی يك دايرالمعارف است. گاه درباره انتشار اين كتاب و
يا آن كتاب زياده از ظرفيت خواننده نوشته است و اغلب نيز گريزی
به اختلافاتش با موسسه انتشاراتی علمی زده و جا به جا از
بیمروتی كه درحق او در جمهوری اسلامی شد يا كرده است؛ اما نه
آن زياده نويسی و حاشيه پردازی و نه اين گريزها، هيچكدام از
اهميت تاريخی و شيرينی سرگذشت هائی كه او نوشته كم نمی كند.
هر اهل قلم( شاعر، داستان نويس، خوش نويس، خطاط ، تاريخ نگار،
پژوهشگر، مترجم و چاپچی اسم و رسم داری را كه بخواهيد خط و
نشانش را پی بگيرد و بدانيد قبل از 57 چه كرد و بعد از 57 چه
بر سرش آمد، سری به خاطرات او میتوانيد بزنيد.
جعفری نه چپ بوده
و نه راست. نه سلطنت طلب و نه توده ای، نه مذهبی به مفهوم رايج
در جمهوری اسلامی و نه ملی به تعبير سياستمداران ملی ايران. او
خودش بوده است: عاشق چاپ.
از دل اين عشق،
حافظه حيرت آور و فارسی نويسی ساده و شيرين او بيرون آمده است.
از هركس هرچه ديده و شنيده نوشته. حتی از سپهبد مقدم موقر،
آخرين رئيس ساواك در دولت بازرگان و يا شخصيت خشن و لات گونه
ارتشبد نصيری رئيس شهربانی و سپس ساواك شاه. سرگذشت سانسور در
نظام شاهنشاهی و سانسورچی های حرفه ای آن نظام نيز از فصل های
خواندنی اين كتاب است، كه ايكاش قصه گوئی پير، اين سرگذشت را
برای سران جمهوری اسلامی میخواند تا بلكه بياموزند. جعفری از
هر كس كه كتابی در انتشاراتی او منتشر كرده – كه شمارشان نيز
بسيار است- توصيفی نيز از خصلت و حتی صورت و قامت او ارائه
داده است. اين بخش نيز بسيار جذاب است. ما سعی خواهيم كرد
معرفی كتاب او را در همين حد كه میخوانيد خاتمه ندهيم و به
مناسبت های مختلف فالی هم از كتاب خاطرات او بگيريم. اميد كه
بماند و اميد بزرگ تر آنكه زخم كهنه او را مرحمی نهند.
اميركبير را به او بازگردانند. چنين مروتی در جمهوری اسلامی
سراغ داريد؟ آنها كه چند انداخته اند به مال و منال مفت بدست
آمده به اين آسانی دستشان را كنار میكشند؟ جنگ پول است و
ثروت، رنگ و لعاب انقلاب و دفاع از اسلام هم به آن داده اند.
بهرتقدير. از
كتاب خاطرات او، بخشی از فصل نسبتا بلند انتشار شاهنامه فردوسی
را برای اين شماره برگزيده ايم. يعنی برگی از دفتر اتهامی او
در جمهوری اسلامی. اميركبير دو كتاب بسيار نفيس در زمان شاه
منتشر كرد. يكی شاهنامه بود و ديگری قرآن. و هر دو با قيمتی
بالا. هر دو ناياب اند. بر سر قرآن اميركبير چه آمده، از مكتبی
هائی بايد پرسيد كه برای كلام محمد هم فيلتر گذاشته اند. اما
نسخه اصلی شاهنامه كه نزديك به 73 كيلوست به موزه طوس در مشهد
سپرده شده و "ملاخور" شدنش دشوار!
حماسه انتشار وزين ترين
شاهنامه مصور
... دلم شورمی
زد، شوراينكه مقلد قلمداد شوم. البته اهل فن میفهميدند كه
چنين نيست، ولی وسواس من براينكه شاهنامه اميركبيربموقع
منتشرنشود مرا دچار دلهره واضطراب كرده بود. اسلاميان وبهرامی
ومعصومی و احصايی تا بعد ازنيمه های شب با تمام وجود كارمی
كردند كه انتشار شاهنامه ما ازشاهنامه دربارعقب نماند وشاهنامه
اميركبيربموقع انتشاريابد.
خيلی ها گمان
میكردند كه كوشش من براين است كه شاهنامه برای برگذاری جشن ها
آماده شود، تا آن را به شاه ودربارتقديم كنم و يا میخواهم
درمقدمه كتاب مطالبی دراين مورد بنويسم. اما چنين فكری هرگزبه
ذهنم خطورنكرده بود، نه احتياجی به دربارو كمك دربارداشتم، ونه
غروروخوی كارگری و ورزشكاری ام چنين اجازه ای را به من میداد.
لازم بود برای
اين كارسترگ حماسی كه نمونه ای ازهنرخط ونقاشی و تذهيب
وتشعيروصنعت چاپ ونشردرعصرحاضربود مقدمه ای نوشته شود. با
مشورت وبه قلم خانم منيرجزنی
كه ازبدو تاسيس اميركبيربا من همكاری میكرد وپيوسته مورد
تشويقش بودم متنی برای اين منظورتهيه شد. سرانجام پس ازساليان
درازكه ازسال 1333 شروع شده بود، درمرداد ماه 1350 شاهنامه
اميركبيرآماده انتشارشد ورويا به واقعيت گراييد. تلاش های
شبانه روزی من وهمكارانم دراميركبيروزحمات آقای بهرامی وگروهی
از هنرمندان كشورمان به ثمررسيد، واولين جلد آن به عنوان نمونه
برروی ميز كارم ظاهرشد، ومن نتيجه آن همه تلاش ورنج را سرانجام
به چشم ديدم...
اغراق نيست
اگربگويم آن روزيكی ازپرافتخارترين روزهای زندگی ام بود،
ازعظمت كاری كه انجام داده بودم رعشه شوق سراسروجودم را فرا
گرفت. خداوند را سپاس گفتم كه به من، همان كودك
كارگرفقيرپابرهنه چاپخانه اين توانائی را داد كه اين دستاورد
عظيم را به ملت بزرگ ايران تقديم كنم.
ناخواسته، پشت
ميز، اشك شوق میريزم. هنوزهم پس ازگذشت بيش از30 سال،
بازهرگاه كه به ياد اين لحظات میافتم دستخوش هيجان میشوم. من
كارگرفقيروجوان پا بساطی كتاب، با دربارشانه به شانه شده بودم!
خوش ترين ايام
زندگی ام همين روزها بود. روزی كه اين اثرنفيس منتشر شد، طبعا
حرف زياد بود. قدردانی وتقديربود، اظهارنگرانی های دوستانه
بود، متلك وشوخی وگله وگله گزاری هم بود. وقتی شاهنامه برای
پخش وفروش آماده شد، برای تعيين بهای آن دچارترديد بودم. بيم
داشتم اگربهای آن گران باشد خريدارزيادی نداشته باشد، زيرا
اولا شاهنامه درمقابل دواوين شعرايی مانند سعدی وحافظ ومثنوی
دربازارنشركمترخريداردارد، ثانيا بازاركتاب آن سالها هنوزرونق
نگرفته بود.
تصميم گرفتم برای
بهای آن با فرهاد هرمزی كه
قبلا ازاوياد كردم ودر تبليغات يد طولانی داشت مشورت كنم.
اووقتی شاهنامه را ديد اول خيال كرد درخارج ازايران چاپ شده
است، ماتش برده بود وهی ورق میزد واحسنت احسنت میگفت ويكباره
بهای هزارتومانی برای هرجلد را پيشنها كرد. بهای گران ترين
كتابی كه تا آن روز چاپ كرده بودم پانصد تومان بود، برای كتاب
معروف تخت جمشيد كه فقط پانصد جلد چاپ شده بود. هزارتومان برای
آن سالها قيمت زيادی بود، نظرهرمزی اين بود كه شاهنامه توسط
فروشندگان وبه اصطلاح امروزويزيتورها به مردم ارائه شود وتخفيف
آن هم 30 درصد باشد كه فروشندگان با سود بيشتر تشويق شوند
وبيشترفعاليت كنند. نظراورا پذيرفتم .
يادم هست وقتی
شاهنامه به بازارآمد آقای ايرج افشارمرا با خنده به انتقاد
گرفت: " تو ديوانه ای كه عمروپولت را صرف اين كاركردی، شاهنامه
كه خريدارزيادی ندارد!"
با اين حرف اوياد
سال 1329 افتادم، وقتی كه تاريخ علوم
پی يرروسو را چاپ كرده بودم. آن سال همكاران ازگوشه
وكنارطعنه میزدند، آنها هم میگفتند كه ديوانه ام، كی كتاب 30
تومانی میخرد! والبته نتيجه را هم ديديم...
بيشتراظهارمحبت
وبعضا هم انتقاد میكردند. روانشاد ابوالقاسم حالت در ستون
انتقادی روزنامه اطلاعات مقاله ای نوشته بود وبه طنز: " دردفتر
كارم، درشركت نفت، نشسته بودم. آقايی كه خود را فروشنده كتاب
معرفی میكرد ازمن وقت ملاقات خواست، به اتاق آمد ونشست. مردی
بود مسن، هن وهن كنان ازپله ها بالا آمده بود. سلام واحوالپرسی
كه تمام شد دركيفش را بازكرد ويك شاهنامه روی ميزم گذاشت كه
بخرم! پيش خودم گفتم كه اين ناشرآخرنانش نبود، آبش نبود،
شاهنامه چاپ كردنش ديگرچه بود! اين شاهنامه بزرگ را فقط يكی
میخواهد كه حملش كند!"
خواندنيها با آب
وتاب بسياردرمقاله ای با عنوان " شاهنامه ديدنی” شاهنامه
اميركبيررا به خوانندگان معرفی كرده بود. كار، بيرون ازحلقه
مطبوعات هم بیطنين نبود. واكنش مساعد دانشگاه تهران دلگرم
كننده بود، درتالار فردوسی آن دانشگاه نمايشگاهی برای ارائه
تابلوهای نقاشی وتذهيب ها و تصويرها وعكسها واصل
نسخه كتاب، به وزن قريب به 73
كيلوگرم، برپا شد كه بسيارمورد استقبال قرارگرفت. عده
كثيری ازدانشجويان دانشكده ها درنمايشگاه وسخنرانی ها شركت
كردند.
كثرت اين عده
ازدانشجويان درآن روزباعث تعجب روسای دانشگاه و دانشكده ها شد،
صحبتشان اين بود كه وقتی جوانان ما آنقدرشايق ديدن كارهای هنری
هستند چرا ما نبايد نمايشگاههايی ازاين قبيل تشكيل بدهيم كه
آنها را سرگرم كنيم تا تحت تاثيرافكارمخرب قرارنگيرند. آن
نمايشگاه چند روزادامه داشت وهرروز مورد استقبال قرارمی گرفت.
درهمان تالارجلسه
ای هم برای معرفی شاهنامه اميركبيروگزارش گردش كارچاپ ونشرآن،
وهمچنين معرفی هنرمندانی كه زيبايی های ظاهرآن را خلق كرده
بودند ترتيب يافت، درآن جلسه رئيس دانشگاه تهران حضورداشت و
آقای دكترسيدحسين نصررئيس دانشكده ادبيات با سخنان خود درمورد
فردوسی و چاپ شاهنامه اميركبيرجلسه را افتتاح كرد. وزرای
اطلاعات و جهانگردی وآموزش وپرورش وروسای دانشكده ها
ودانشگاهيان ورجال ادب ونويسندگان ومولفان وفرهنگيان وشخصيت
های فرهنگی كشورهم حضور داشتند وسخنان دلگرم كننده ای ايراد
كردند. وزيرفرهنگ وهنربه اين جلسه دعوت داشت ولی نيامد. آخرين
سخنرانان جلسه شادروانان دكترعبدالحسين زرين كوب وحسن صدربودند
كه طی سخنان خود درشخصيت فردوسی نكته های نامكرر گفتند
وازهنرمندانی كه حاصل كارحماسه سرای بزرگ را به اين آراستگی
ارائه كرده بودند تجليل نمودند وزحماتشان را ستودند.
درپايان جلسه، من
پس ازمروری كوتاه وجامع برنحوه چاپ وگردش كار چاپ شاهنامه،
جوايزی را كه برای تك تك هنرمندان تدارك ديده بودم توسط آقای
دكترنصربه آنها اهدا نمودم. ازاين نمايشگاه واين جلسه فيلم
برداری شد. درآن سالها ازاين قبيل وقايع هنری كمتراتفاق
میافتاد.
ازتابلوها
وتصاويرشاهنامه فيلمی تهيه كرديم كه با اجازه وزارت فرهنگ و
هنرمدتی آن را درسينماهای درجه يك تهران، پيش ازآغازفيلم اصلی،
به نمايش میگذاشتند.
انتشارشاهنامه
اميركبيردرسرتا سركشورصدا كرده بود، به حدی كه حتی كتابخانه
پهلوی به همين مناسبت جلسه ای تلويزيونی با شركت نمايندگان
مطبوعات داخلی وخارجی ترتيب داد وازمن خواستند مطالبی درزمينه
گردش كارچاپ شاهنامه اميركبيربيان كنم...
ملكه وشاهنامه اميركبير
سيمرغ با
اثرجاودانه استاد طوس به همه جهان رفت: آسوشيتدپرس دربخش
خبرهای هنری خود انتشار شاهنامه اميركبيررا به سرتاسرجهان
مخابره كرد؛ بهرامی ازسازمان ملل درنيويورك خبرداد
وازنمايشگاهی كه ازتابلوها و تذهيبها دريكی ازتالارهای سازمان
ملل ترتيب داده بود. متعافب آن را نيويورك تايمزخبررسيد كه شرح
مفصلی درباره شاهنامه اميركبيرچاپ كرده بود. حامل خبربعد خودم
بودم: درسفری كه ازتونس به لندن رفته بودم، در بريتيش ميوزيوم
لندن درمجموعه آثارنفيس ايرانی، شاهنامه اميركبيررا ديدم وغرق
خوشحالی شدم.
مدتی گذشت، صحبت
شاهنامه اميركبيرهنوزدرمحافل ومجامع ادبی برسر زبانها بود.
احساس من وآفرينندگان اين اثرهنری كم كم به خط عادی خود نزديك
میشد وشوروهيجان اوليه آرام آرام فرومی نشست، كه يك روز تلفن
زنگ زد وتلفنچی گفت آقای مسعود برزين ازدفترملكه میخواهد با
شما صحبت كند.
آقای برزين رئيس
روابط عمومی دفترملكه بود. كلی تعارف كرد وگفت آقای جعفری،
شاهنامه اميركبيربسيارمورد توجه ملكه واقع شده وازمن خواسته
است كه هنرمندان ودست اندركاران اين شاهنامه را به حضورشان
معرفی كنيم، تامورد محبت وتشويق ايشان قرارگيرند. اسامی
هنرمندان را به او گفتم وياد داشت كرد وساعت پنج بعد ازظهرروزی
را تعيين كرد كه به اتفاق هنرمندان دركاخ نياوران به حضورملكه
برويم.
رفتيم، درساعت
مقرر، به اتفاق آقای برزين با بهرامی، جواد شريفی، حسين
اسلاميان، علی اصغرمعصومی، محمد احصايی، جواد محسنی، احمد
طاهری، ما را بدون آنكه نزد رئيس دفتريا متصدی حفاظت يا به
اتاق انتظار ببرند، ازطبقه اول كاخ يكراست به سالنی بزرگ
راهنمايی كردند. ملكه در آنجا، درلباس ساده اسپرت، به انتظارما
بود.
پس ازادای
احترام، يكايك هنرمندان وكاری را كه برای شاهنامه انجام داده
بودند معرفی كردم. من شرح مختصری را كه ازگردش كارچاپ ونشر
شاهنامه اميركبيرازآغازتا پايان، تهيه كرده بودم خواندم، وملكه
شخصا ازهر يك ازهنرمندان و وضع كارآنها سوالاتی كرد كه توضيح
میدادند. يكی دو تابلو نقاشی و چند صفحه دستنويس وقسمتهای
مونتاژ شده اصل را هم با خود برده بوديم. ملكه سوالاتی كلی
درباره كتاب وفعاليتهای اميركبيركرد، ومن توضيحاتی دادم. ملكه
درپاسخ محبت كرد، گفت: " آن روزهايی كه درتهران به دبيرستان
ژاندارك میرفتم، اغلب كتابهای درسی ام را ازاميركبير در
خيابان ناصرخسرومی خريدم... میدانم كه موسسه شما چه
فعاليتهايی كرده ..." سپس برای هنرمندان آرزوی توفيق كرد،
وازكاخ بيرون آمديم.
آن روزها به رسم
زمانه همه ادارات وشركتها وفروشگاهها واماكن عمومی عكسی ازشاه
را برديوار محل كارشان نصب میكردند؛ اين كاردر امير كبيراصلا
سابقه ای نداشت. ازآن به بعد، عكسی را كه ازجريان آن ملاقات به
اتفاق هنرمندان برای شاهنامه گرفته بودند برديوارفروشگاههای
اميركبير نصب میكرديم.
طبيعتا پس ازاين
ديدار، انتظاراين بود كه ملكه به دفترش دستوردهد لااقل
هزارجلدی ازشاهنامه اميركبيررا بخرند وبرای تبليغ فرهنگ
وهنرايران به موزه ها وسفارتخانه ها ودفاترنمايندگيهای خارج و
دانشگاهها و موسسات آموزش عالی خارج ازكشوراهدا كنند. اما اين
انتظاربيهوده بود.
سال 1355 جشنواره
طوس برای بزرگداشت فردوسی درمشهد برگذارمی شد. فرصتی بود برای
من كه حاصل دسترنجم را، دسترنج همه هنرمندان دست اندكاررا، با
اهدای آن به موزه حكيم طوس ازآسيب زمانه مصون بدارم.
نسخه خطی شاهنامه را، به وزن
73 كيلو گرم، درويترين مجللی جای دادم وبا هواپيما به مشهد
فرستادم. خوشبختانه رئيس جشنواره طوس، زنده ياد دكترضياء الدين
سجادی، ازدوستان نزديكم بود. ازاوخواستم پس ازآنكه شركت
كنندگان درجشنواره ازاين نسخه بازديد كردند آن را درموزه
فردوسی درطوس درمعرض تماشای مردم بگذارد، و او اين محبت را
كرد... و به اين ترتيب شد كه خوشبختانه اصل نوشته اين نسخه
گرانبها ازدستبرد حوادث و گزند آسان خواران مصون ماند.
سال 1365 بود.
چند سالی پس ازآزادی اززندان، كه تصميم گرفتم به زيارت حضرت
رضا ) ع
( وفردوسی بزرگ وموزه
اوبه طوس بروم. دربازديد از موزه، جمعی را ديدم كه با چه
اشتيافی نسخه اصل شاهنامه اميركبيررا پشت ويترين تماشا
میكردند. ولی نامی ازاينكه چه كسی آن را به موزه اهدا كرده
است نبود. آنها تماشا میكردند ومن درحيرت بودم ازاينكه آيا
هيچيك ازاين مردم ازتراژدی موسسه اميركبيروصاحب آن، وزحمات
ورنجی كه به پای اين شاهنامه كشيده بود خبری دارند؟ بربالای
سطوری كه مشخصات شاهنامه واندازه وقطع صفحات ووزن آن را نوشته
بودند، عنوان شاهنامه اميركبير بود. درانجا به تماشا ايستاده
بودم، خانواده ای به گرد ويترينی كه نسخه خطی شاهنامه درآن بود
جمع شده بودند. وقتی كلمه اميركبيررا بالای شاهنامه ديدند،
سرپرست خانواده با صدای بلند گفت خدا رحمت كند مرحوم اميركبير
را، چه زحمتی كشيده است؟! با اينهمه، اين تحسين آميخته به
طنزدرعين حال آميخته به مباهات بود؛ نسخه اصل شاهنامه را به
فردوسی بزرگ سپرده بودم وازاين بابت خيالم آسوده بود، وهمين
خود برايم تسلای بزرگی به شمار میآمد!
فروش شاهنامه
اميركبيرروزبه روز سيرصعودی داشت، به طوری كه در اوايل سال
1357، پس از7 سال نيازبه تجديد چاپ آن شديدا احساس میشد. وقتی
چنين ديدم بیدرنگ دست به كارشدم وبرای سه هزارجلد ديگربه همان
كارخانه اوليه سفارش كاغذ دادم. وكاغذ ها رسيد، اما... وچه
امای بزرگی!... ناشرشاهنامه دربند افتاد وشاهنامه دچارطلسم
شد... و كاغذها هم ...
سيمرغ همچنان بال
میزند ونسخه های شاهنامه اميركبيررا به موزه ها، دانشگاهها،
وفرهنگستانها میبرد؛ نسخه اصل دركنف حمايت فردوسی بزرگ مصون
ازتطاول وگزند روزگاراست، اما پديد آورنده شاهنامه سرنوشت
سراينده بزرگش را يافته است، هيچ يك ازرنجی كه بردند گنج
نيافتند. اما شاهنامه همچنان هست وخواهد بود، به نام همان كه
سروده است، وهمانها كه آن را آراسته اند.
گذرسيمرغ به
دادگاه انقلاب هم افتاد. خودش نرفت، اورا بردند، با شاهنامه و
برميزرئيس دادگاه گذاشتند، به عنوان سند مجرميت من. داستان من
حكايت سراينده بزرگ طوس را به ذهن تداعی میكند، تاسيس
اميركبيردرآبان ماه 1328،
ورود به زندان اوين 18 بهمن
ماه 1358- سی سال ريزه خواران
خوان محمود غزنوی فردوسی را
به رافضی گری متهم كردند، وخود سلطان هم ازداستانش به خشم
آمده بود، چرا كه مدعی بود درلشكرش سپهسالارانی دارد كه خود
هريك ده رستم بودند واين سراينده، حماسه
رستم زابلی را سروده بود كه "
عجم" بود، و شاهان ايران را
به عرش رسانده بود، كه ازنژاد وتبار محمود نبودند، " گبر"
بودند!
پس ازگرفتاری من
كه ديگرشاهنامه اميركبيرناياب شده بود، ماموران گمرك به اين
عنوان كه شاهنامه اميركبيراثری است هنری وازثروتهای فرهنگی، از
خروج آن ازكشورجلوگيری میكردند. ولی خود شاهنامه متهم بود،
بركرسی اتهام جای گرفته بود، ابروباد و مه وخورشيد وفلك دركار
وتكاپو بودند تا كسانی كه اميدوار بودند به نام دين، نابرده
رنج گنج ببرند، خدمتگزارو انقلابی باشند ومن جنايتكاروضد
انقلاب. ناگهان آنچه آنها میگفتند، درست بود، وآنچه من كرده
بودم جنايت! |