انتشار بخش هائی از
كتاب خاطرات "تاج الملوك آيراملو" همسر اول رضا شاه و مادر
محمد رضاشاه همچنان با واكنش هائی روبروست كه ما نيز از ابتدای
شروع انتشار آن چنين پيشبينی را نمی كرديم. از يك طرف در
راديوها و تلويزيون های فارسی زبان مدافع نظام گذشته( بقول آيت
الله منتظری دفاع چماقی) به ما چنگ و دندان نشان ميدهند و از
يك طرف نيز مخالفان نظام سلطنتي( اعم از ملی و چپ). از پديده
های جالب روزگار اينكه در جمهوری اسلامی نيز از انتشار اين
مطالب عصبانیاند و پيام های اينترنتی قابل درنگی در اين
ارتباط دريافت كرده ايم. اين گروه سوم پشت نقاب هتاكی به افراد
و شخصيت های سياسی آن نظام و آن دوران پنهان شده و ما را از
انتشار اين مطالب برحذر میدارند. درد اين گروه سوم، درد ديگری
است و اتفاقا يكی از انگيزه های اصلی ما برای انتشار اين
خاطرات نيشتر زدن به همين نقطه دردآور است! آنها از تشابهات
نگرانند و ما نيز اتفاقا اين را خوب میدانيم و به همين دليل
نيز همان تشابهات گرهی را منتشر میكنيم. طبيعی است كه وقتی از
سرنوشت جانيان در زمان رضا شاه مینويسم، جانيانی در جمهوری
اسلامی نگران آينده و سرنوشت خود میشوند. از نظامی شدن حكومت
و سرانجام آن وقتی مینويسم، بسيار طبيعی است كه كسانی در
حاكميت جمهوری اسلامی نگران آينده میشوند و كسانی هم از اين
بيداری بیموقع نگران میشوند! وقتی خوانندگان اين خاطرات،
گذشته را با امروز و نظام شاهنشاهی ديكتاتوری را با نظام ولايت
مطلقه فقيه مقايسه میكنند و به يك نتيجه میرسند، طبيعی است
كه كارگزاران اين ولايت مطلقه عصبانی شوند. بنظرما، حتی اگر
انتشار اين خاطرات، همين نتيجه و مخاطب را داشته باشد، ما به
هدف خود رسيده ايم. طرفداران چماقی سلطنت هم اگر اهل درس از
تاريخ بودند و باشند " العاقل فی الاشاره".
مسئله دخالت بيگانه در
امور داخلی ايران، در يك بحران جهانی مثل جنگ دوم و بردن
ديكتاتور نه به دليل ديكتاتور بودن، بلكه بدليل سنگر عوض كردن
و اشتباه محاسبات سياسي( رفتن رضا شاه به طرف هيتلر و آلمان
ها) يك درس بزرگ تاريخی است. نتيجه اين بردن را در جامعه و
استقبال آن از سوی مردم را چرا نبايد از زبان همسر رضا شاه
خواند؟ يعنی نزديك ترين و مطلع ترين فرد در دربار رضا شاه.
اگر كسانی در جمهوری
اسلامی خواندن اين سرنوشت و شادی ملی پس از سقوط ديكتاتور را
آينهای میبينند در برابر چهره خويش، اين تقصير ما نيست؛ اين
حكم تاريخ است. قدر قدرتی ها و مجيزگوئی ها، سكوت مردم و حتی
تظاهر به حمايت و طرفداری از نظام ديكتاتوری، آنگاه كه فرو
میريزد، همان صحنه هائی بوجود میآيد كه تاج الملوك در خاطرات
خود بيان میكند. آنها كه پا در مرز 80 سالگی دارند بارها نقل
كرده اند كه ديكتاتورمصلح رضا خانی حتی قابل مقايسه با
ديكتاتوری فرزندش نبود. خوفناك بود. چنان كه نزديك ترين افراد
به او روی يكساعت بعد خود نمی توانستند حساب كنند.
همان بازی های دور و بر
يكنفر و چاپلوسی و مجيزگوئی ها كه رضا شاه وقتی سوار كشی
میشود تا به تبعيد برود با افسوس از آن ياد میكند، سرنوشت
امروز ما در جمهوری اسلامی نيست؟ اگر هست، بجای خط و نشان
كشيدن برای اين و آن، به آينه آينده بنگرند.
بخش ديگری را هم دراين
فصل از خاطرات تاج الملوك كه منتشر كرده ايم میخوانيد. فصل
مربوط به مرگ برادر محمد رضا. يعنی عليرضا. آن شايعاتی كه
درباره صحنه آفرينی برای مرگ او در جامعه هميشه وجود داشت،
حالا از دهان مادر آنها تائيد میشود. اين از صحنه حذف كردن
های نزديك ترين ياران و حتی برادر خويش، درجمهوری اسلامی روی
نداد؟ داد و باز هم میدهد. به سرنوشت آيت الله منتظری و
سرنوشت آيت الله مطهری و حتی موقعيت در تنگنای برادر علی خامنه
ای در جمهوری اسلامی نگاهی از اين زاويه بياندازيد.
درباره ازدواج های محمد
رضا نيز از زاويه ای كه ما در نظر داريم نگاه كنيد نه از اين
زاويه كه چند زن گرفته و يا چند معشوقه داشته و با نداشته.
اينگونه نگاه كنيد كه سرنوشت يك مملكت و مردم آن چگونه با يار
و يار كشی های پشت صحنه و در دربار صاحب قدرت، بصورت توطئه
آميز رقم میخورده است. تا آنجا كه ثريا گروه های مسلح خود را
به دربار میآورد.
حال همين يار و ياركشی
را مقايسه كنيد با امروز جمهوری اسلامی. دور نرويد. به همين
كابينه احمدی نژاد نگاه كنيد كه چگونه به يار كشی شخصی و
اتفاقا با جنبه های نظامی تبديل شده است. او نيز باخود، ياران
خويش را آورده است. وقتی نظامی بر مبنای ساختار مستقل خودش
برپا نشده باشد و هر كس آمد ياران خودش را بيآورد، بدان معنا
نيست كه آن نظام روی آب است؟ هست. هر كس میگويد نه، نگاهی
بياندازد به سرنوشت دولت ها، حتی در نظام های سلطنتی موجود در
اروپا و يا برنده شدن و بازنده شدن احزاب در جمهوری ها. هر كس
میآيد و برنده میشود، همه را قلع و قمع میكند و يك دستگاه
دولتی جديد درست میكند؟ چنين نيست. بلكه آپارات دولتی بعنوان
دستگاهی مستقل بر سر جای خويش است و كارگزار سياست های دولت
ها. وقتی چنين است چه نيازی به خانه تكانی و جايگزينی از دربان
دم در اداره تا مديركل است؟ اين كه فرح و يا ثريا وقتی به
دربار رفته اند كادرهای خود را به اين مركز قدرت برده اند، به
ظاهر و بعنوان رويدادهائی كه به تاريخ پيوسته اند اهميت
ندارند. اما از نظر ما دارند، زيرا درد امروز ايران از جمله و
اتفاقا همين است. حتی همين روزها كه كابينه جديد كامل میشود.
همين بساط در بيت رهبر است، مشابه آن در كانون ديگر قدرت، يعنی
شورای نگهبان است. به تزريق كادرهای شورای نگهبان به دولت جديد
نگاهی عميق تر بياندازيد، تا بدانيد ما چه میگوئيم. به تصفيه
هائی كه در اطراف رهبر و بيت او انجام شده و تمام كادرهای
اطراف آيت الله خمينی كه دستشان از هر طرف كوتاه شد نگاهی
بياندازيد. اين نشانه ها آنقد اهميت ندارند، كه خواندن خاطرات
تاج الملوك تشابه دو نظام را بر ملا كند؟
اين مقدمه طولانی را
نوشتيم تا هر سه گروه بدانند انگيزه های ما برای انتشار اين
خاطرات چيست.
حالا از زبان تاج الملوك بخوانيد:
بايد عرض كنم مردم نه
تنها ازاستعفای رضا ورفتن اوازمملكت ناراحت نشدند ودربرابر
مداخله متفقين برای مجبوركردن رضا به استعفاء عكس العمل نشان
ندادند، بلكه دركمال چشم سفيدی ابراز خوشوقتی وخوشحالی هم
كردند وروزنامه ها هم كه تا سوم شهريور1320 دعاگوی رضا بودند
شروع به هتاكی وفحاشی نمودند! رضا ازاين تغييرحالت مردم خيلی
ناراحت بود. آقای " محمود جم" كه پيرمرد سرد وگرم چشيده ای بود
به رضا گفت كه نبايد ناراحت باشد اين خاصيت عوام است كه درايام
قدرت حكام مجيزگوی آنها هستند ودرايام ضعف پنجه به روی
آنها میكشند!
دراين مسافرت كلارمونت
اسكرين ازكاركنان كنسولگری انگليس دركرمان كه خيلی روان فارسی
صحبت میكرد همراه ما بود وفوق العاده احترام و تكريم میكرد
وتمام تلاش وسعی او اين بود كه رضا احساس راحتی كند. قرارما
اين بود كه به جزيره موريس برويم.
آقای كلارمونت اسكرين
بعدها كنسول انگلستان درتهران و وزيرمختار انگلستان درتهران شد
وازپادشاه انگلستان عنوان پرطمطراق " سر" گرفت. رضا ازاحترام
اسكرين خيلی راضی بود واسكرين شب ها دركابين رضا مینشست وبرای
او ازتاريخ ايران صحبت میكرد. شب دوم رضا مرا هم صدا كرد تا
كنارش بنشينم وداستانهای اسكرين ازتاريخ ايران را گوش كنم.
واقعا جالب است كه يك
انگليسی مثل بچه های جنوب شهرتهران فارسی حرف بزند
وبهترازهرايرانی تاريخ مملكت ما را بداند. رضا خيلی ازدامنه
اطلاعات اسكرين تعجب كرده بود. يك شب به من گفت بيخود نيست كه
اينها بردنيا حكومت میكنند.
اسكرين علاوه برفارسی
به زبانهای اردو كه مخصوص هندی ها بود وزبان پشتو كه مخصوص
افاغنه بود وزبان تركی هم خيلی عالی حرف میزد.)
با خود من تركی صحبت میكرد كه نگو ونپرس(.
چون خيلی با ما خودمانی
شده بود. يك شب رضا روی عرشه كشتی ازاو پرسيد چرا
انگليسی ها مصرا ازاوخواستند
تا خاك ايران را ترك كند.
اسكرين گفت: اين كمترين
تنبيهی است كه لندن برای اعليحضرت رضا شاه درنظر گرفته است. ما
انگليسی ها خيلی وفادارهستيم. با آنكه اعليحضرت رضا شاه نسبت
به انگلستان كم لطفی كرده ودرميانه راه خود را به آلمان نزديك
كردند معهذا انگلستان حاضرنشد اعليحضرت را مجازات جدی كند.
اميدوارم درآينده اعليحضرت محمدرضا وليعهد جبران مافات كرده
ودربرابر اين گذشت وبزرگواری دولت فخيمه انگلستان خدمتگزارصادق
پادشاه انگلستان باشند.
درطول سفركلارمونت
اسكرين خيلی معلومات به ما میداد؛ تا اينكه يك روز رضا به
اوگفت به خدا قسم كه اگرمثل تو يك
نفردردربارخود داشتم سرو كارم به امروزنمی كشيد.
يك مشت
احمق چاپلوس وكودن دراطراف من بودند كه بلااستثناء همه اعمال
ورفتارمرا تاييد میكردند.
رضا مطابق عادت مالوف
صبح ها كه ازخواب بلند میشد به اندازه يك پشت ناخن ترياك
استعمال میكرد وايضا" شب ها هم!
ملوانان هندی كه با
ترياك آشنا بودند وقتی بوی ترياك ازكابين رضا بيرون میزد پشت
دركابين ازدحام میكردند تا ازبوی ترياك كيفورشوند! كاپيتان
انگليسی ويكی دو صاحب منصب عمده هم كه با رضا طرح دوستی ريخته
بودند به كابين او میرفتند ويكی دوبست میزدند.
فايده اين مسافرت يكی
هم اين بود كه چند نفرازخدمه كشتی بندرا تا رسيدن ما به مقصد
ترياكی شدند! وقتی به بمبئی رسيديم به يك كشتی بزرگتر به نام
" برمه" منتقل شديم.
كشتی برمه يازده
هزارتنی وازنظر ظاهربيشتراز دوبرابركشتی قبلی ما به نظر
میرسيد. اين كشتی عظيم متعلق به شركت
هندرسون انگليس بود كه رضا هم
مقداری ازسهم آن را درگذشته خريده بود، و درواقع رضا از
سهامداران اصلی خط كشتيرانی هندرسون بود. چند نفرازپارسيان
هندوستان هم جزو سهامداران اين خط كشتيرانی بودند.
سقوط هواپيما و مرگ مشكوك عليرضا
عليرضا درروزدوازدهم
فروردين ماه 1301 متولد شد. عليرضا ازنظرشكل وشمايل وخلق
وخوكپی رضا بود. به عكس محمدرضا كه بچه ضعيف الجثه ای بود،
عليرضا ازقدرت بدنی خوبی برخورداربود.
" رضا" چون خودش نظامی
بود هيچ شغلی را دردنيا به غيرازنظاميگری به رسميت نمی شناخت.
واصلا صاحبان مشاغل ديگر را داخل آدم به حساب نمی آورد!
محمد رضا را درسن 6
سالگی به دبستان نظام تهران كه خودش تاسيس كرده بود فرستاد تا
تحت تربيت مربيان نظامی آموزش ببيند. عليرضا را نيزبه دبستان
نظام فرستاد.
محمد رضا حدود شش سال
دردبستان نظام تهران بود وبعد
برای ادامه تحصيل به سوئيس فرستاده شد.
عليرضا هم تا كلاس
چهارم ابتدائی دردبستان نظام تهران بود ومتعاقبا به لوزان
)سوئيس(
فرستاده شد وحدود شش سال درلوزان ماند. بعد به تهران آمد و به
دبيرستان نظام رفت و
گواهينامه افسری گرفت. بنده
بايد عرض كنم كه محمد رضا تحت فشاروزور پدردبستان نظام را تحمل
كرد، اما عليرضا ذاتا به
نظاميگری كشش داشت وبعد ازمراجعه به ايران با پای خودش به
دبيرستان نظام رفت وافسرارتش
شد. عليرضا قدی بلند وقيافه ای جدی داشت و " رضا" برای او نه
فقط يك پدر، بلكه يك الگووحتی يك " بت" بود. عليرضا پدرش را به
حد پرستش دوست داشت.
اين پسرم درسال
1333 شمسي( يكسال پس از
كودتای 28 در سالهای تثبيت حكومت فردی و بیرقيب محمد رضا)
موقع پرواز با يك فروند هواپيمای داكوتا دچارسانحه شد وضمن
سقوط دركوههای اطراف تهران جان خود را ازدست داد. عليرضا
درموقع فوت حدود 31 سال داشت.
متاسفانه پس ازدرگذشت
او شايعات ناجوانمردانه ای را
بر سرزبان ها انداختند وگفتند عليرضا دريك توطئه خانوادگی جان
باخته و محمدرضا او را به هلاكت رسانده است.
من ازسال 1331 شمسی تا
به حال سكوت كرده ام اما حالا
عرض میكنم كه چون تاريخ سقوط هواپيمای عليرضا مصادف بود با
حوادث وبلوا و آشوب های سياسی سالهای 1330 به بعد، دشمنان
خانواده پهلوی وسياست بازان كوشيدند با متهم كردن فرزند ارشدم
به قتل برادر درخانواده سلطنتی شكاف ايجاد كرده ومحمد رضا را
بدنام كنند.
من شهادت میدهم كه هيچ
اختلافی بين محمدرضا وعليرضا نبود واصلا در آن سالها محمدرضا
دنبال فرصتی میگشت كه سلطنت
را رها كند ودست زنش را بگيرد وازمملكت برود.
محمدرضا بخصوص ازسال
1330 به بعد دنبال اين بود كه ثريا را بردارد برود آمريكا
مزرعه داری كند وازدنيای سياست كناره بگيرد، واين عليرضا بود
كه او را تشويق به ماندن ومقاومت میكرد.( اين گرايش محمدرضا
را مادر فرح نيز در كتاب خاطراتش نقل میكند.)
ما
ازسال 1330 به بعد كه چند بارموقعيت سلطنت به خطرافتاد ومشاهد
كرديم محمدرضا دربرابرفشارهای روزافزون سياسيون مخالف اظهار
خستگی و عجزمی كند به عليرضا
پيشنهاد كرديم كه
جانشين محمد رضا بشود اما
عليرضا جدا امتناع میكرد.
حتی كاربه جائی رسيد كه
سفيرانگلستان به عليرضا
پيشنهاد كرد خود را برای جانشينی برادرش آماده كند، اما عليرضا
خيلی تند با سفيرانگلستان بر خورد كرد وپايش را دريك كفش كرد
كه برادرش بايد درمقام سلطنت باقی بماند.
فوزيه، عروس مصري
اينها خيال میكردند كه
من ودخترهايم با فوزيه دريك اطاق شش متری زندگی میكنيم
وهرروزسرغذا درست كردن ورخت شستن با همديگر كشمكش وجدال داريم!
ما درطول هفته دوسه
بارفوزيه را میديديم. آنهم زمانی بود كه فوزيه برای صرف
عصرانه به كاخ من میآمد. شمس واشرف هم هفته ای دو الی سه
باربه كاخ او رفته و با محمد رضا وفوزيه چای صرف میكردند.
ما فوزيه را دوست
داشتيم و به خاطراينكه درتهران غريب است خيلی به او محبت
میكرديم تا احساس دلتنگی نكند. حتی ازسفيرمصروخانمش و مصريانی
كه درايران بودند دعوت میكرديم به كاخ بيايند ومرتب دورو بر
فوزيه را شلوغ نگه دارند.
فوزيه با آنكه دريك
خانواده سلطنتی بزرگ شده بود قدری " امل" بود وحاظر نمی شد با
ميهمانان محمدرضا برقصد. خلاصه كلام اينكه اين ازدواج اجباری
بود. رضا اجباركرده بود محمدرضا با يك شاهزاده مصری ازدواج كند
وملك فاروق پادشاه مصرهم خواهرش را مجبوربه ازدواج با وليعهد
ايران كرده بود وهردواز اين ازدواج ناراضی بودند.
عاقبت هم درسال
1327شمسی فوزيه ايران را ترك كرد وبه قاهره)مصر(
رفت وديگربازنگشت. محمدرضا ديگرهيچوقت سراغ اورا نگرفت وبه ما
هم اجازه نمی داد اسم فوزيه را جلوی رويش بياوريم. اسم ميدان
فوزيه را هم به ميدان شهنازتغييرداد.
خيلی فشاربه حافظه ام
میآورم كه چيزهای ديگری هم به ياد بياورم اما كهولت سن وگذشت
اينهمه سال كاررا مشكل كرده است.
ثريا، مغرور بختياري
ازدواج ثريا اسفندياری
درمورخه 23 يا 24 بهمن ماه سال 1329بود. يعنی دوسال بعد ازخروج
فوزيه ازايران.
پدرثريا آقای خليل
اسفندياری از مستخدمين دولت بود كه مدتها درآلمان درسفارت
ايران خدمت میكرد. مادرثريا هم يك خانم آلمانی بود به نام "
اوا"، وثريا ازنظروجاهت وزيبائی به مادرش رفته بود.
بايد عرض كنم اگرچه
ثريا دختری فوق العاده زيبا، با هوش ودارای تربيت فرنگی و بقول
معروف ازهمه نظرتكميل .واسطه اين ازدواج " خان اكبر" بود كه
مردی فوق العاده مورد احترام وازمشاوران غيررسمی محمد رضا بود.
ثريا موقعی كه همسرشاه
شد دست يك عده زيادی ازاقوام خود را گرفت و به دربارآورد.
پسرعمويش رستم خان را رئيس دفترخود كرد. حتی يك عده
تفنگدارهم با خودش آورده بود
تا محافظ كاخ اختصاسی اش باشند!
ثريا فوق العاده
مغروروخود پسند بود واحدی
ازآحاد مردم را قابل آدم به حساب نمی آورد وحتی با اكراه
وزوربه ديدن من میآمد.
محمدرضا درمدت كوتاهی فوق العاده به ثريا علاقمند شد وچيزی
نگذشت كه دين ودنيايش ثريا شده بود.
تيموربختيار هم ازاقوام
ثريا بود وبه واسطه ثريا رشد كرد وبه رياست سازمان امنيت كشور
رسيد وبعد هم قصد جان محمدرضا وكودتا را داشت. موقعی كه در سال
1332 محمدرضا مجبورشد چند روزی ازكشورخارج وبه ايتاليا برود(
اشاره به سه روز25 تا 28 مرداد) ثريا به محمد رضا پيشنهاد طلاق
كرده بود. پس از28 مرداد1332 و باز گشت به ايران، محمدرضا
برايمان تعريف كرد كه ثريا دررم " ايتاليا" به تصوراينكه سلطنت
درايران شكست خورده وشاه ديگرنخواهد توانست به كشوربرگردد آب
پاكی را روی دست او ريخته وبه او گفته كه ازاين ازدواج فقط
عنوان ملكه ايران شدن برايش جذاب بوده وبس!
محمدرضا به اومی گويد:
" تو دقيقا همان همسرمورد علاقه وايده آل من هستی!" وثريا به
اوجواب میدهد: " ولی متاسفانه من نمی توانم اين حرف را
درمورد تو بزنم!"
خلاصه بحث ادامه
میيابد وثريا بدون ملاحظه محمدرضا كه درشرايط ناگواری بوده
است ودرحضورمحمد خاتمی )
خلبان شاه (
به اومی گويد كه قصد دارد دراولين فرصت طلاق بگيرد وبا مردی كه
مورد علاقه اش باشد ازدواج كند!
پس ازمراجعت ازايتاليا
علاقه محمدرضا نسبت به اوسرد شد وبه ثريا گفت كه خوب است به
خواسته اش عمل كند وهمانطوريكه درايتاليا تصميم گرفته بود طلاق
بگيرد.
اگرمن درزندگی خصوصی
محمدرضا يكباردخالت كرده باشم همين يك مورد است. وقتی اين
داستان را اززبان محمدرضا شنيدم به او موكدا گفتم كه فورا ثريا
را طلاق بدهد اين زن ازفرط زيبائی فوق العاده متفرعن ومغروربود
ويك باد دماغ عجيبی داشت. روحيه ايلياتی هم دراو به وضوح
مشهوربود. رعايت هيچكس را نمی كرد. فوزيه دست مرا میبوسيد.
دخترانم هم دست مرا میبوسيدند. همه خانم های اعيان واشراف كه
به ديدن من میآمدند دستم را میبوسيدند. اما
ثريا نه تنها دست مرا نمی بوسيد
بلكه ذره ای هم خم نمی شد و احترام نمی كرد.
اقوام وآشنايان را هم
كه به كاخ ودربارآورده بود فقط ازدستورات او تبعيت میكردند
وما را به حساب نمی آوردند.
ازبازی های جالب روزگار
اينكه همسران محمدرضا پس ازطلاق ساكن پاريس شدند وجالب اينكه
فوزيه وثريا
دريك محله ودريك خيابان وبه فاصله چند ساختمان ازهم
خانه داشتند!
ازبازی های جالب
ديگرروزگاراينكه ما تا آخرين روزی كه درايران بوديم به نوعی با
خانواده وفاميل ثريا مربوط بوديم. آقای
شاپورخان بختيار كه محمدرضا
حكم نخست وزيری اش را داد پسرخاله
ثريا بود.
بعد ازطلاق ثريا من به
محمدرضا فشارآوردم تا با خواهرزاده ام گيتی ازدواج كند اما
محمدرضا نپذيرفت وبا فرح ازدواج كرد.
شهناز هميشه ازاينكه
پدرومادرش ازهم جدا شده اند ابراز ناراحتی عميق میكند وبه
اعتقاد او محمدرضا نبايد فوزيه را طلاق میداده، بلكه بايد او
را به ماندن درايران وادامه زندگی مشترك ترغيب وتشويق میكرده
است. بنده بدون تعارف بايد بگويم كه شهنازهميشه مادرش را
بيشترازپدرش دوست داشته است.
نوه های عزيزم هستند
خوششان نمی آيد كه من درمورد مادرشان صحبت كنم. حتی رضا جان
اكيدا ازمن خواسته كه در بيان خاطراتم زخم های كهنه را
نيشترنزنم وگذشته ها را فراموش كنم. ببينيد! من، همسررضا شاه
قدرقدرت. حالا چقدربدبخت شده ام كه نوه ام مرا ازحرف زدن وصحبت
كردن منع میكند.
فرح چون درفرانسه بزرگ
شده بود عميقا تربيت فرانسوی داشت وبيشتر خودش را فرانسوی
میدانست تا ايرانی.ازموقعی هم كه به دربارآمد پای تحصيل كرده
های فرانسه را به دربار باز كرد واموردفترخودش وبسياری ازامور
مملكت را به دست هم كلاسی ها و دوستان زمان تحصيل ودانشجويی
درفرانسه سپرد. |