قطامه:
هراس تو از چيست پسر ملجم - از شجاعتش؟ مگر او بنده پاك خدا
نيست؟ و مگر چون پيشانی به خاك عبادت میسايد بسيار نمیماند؟
چه فرصتی نيكوتر؟ شمشير پنهان كن، و به مسجد كوفه برو؛ به
زاويه او! گوشهای بخز، و جانوران طبعت را بيدار كن و بر او
بگمار! در كمين باش؛ و چون سر بر زمين نهاد، تنها تو حاكمی و
شمشير!
ابن ملجم:هاه؟
قطامه:
میگويند اهل تظاهر نيست. پس به خلوتی نماز میكند دور از چشم.
و میگويند از اسراف در مال جماعت بيزار است. پس شمع خاموش
میكند. میبينی؟ نيكیهای وی به سود توست. نيكیهای وی هميشه
به سود دشمنانش بوده! خدا نيز البته جايی در همان نزديكی است.
و اگر از كار تو ناخوشنود بود علامتی خواهی ديد. اگر شمشيرت
چوبين شد، يا دستت سنگ؛ اگر او به وقت نيامد، يا در حصار جماعت
سجود كرد، علامت نيكويی است. نه؟
...
***
نويسنده
]
متن در دستش
[
:
من كجا هستم؟ حقيقت من كجاست؟ روزگاری ساكن شهری بودم؛ و اينك
قرنهاست سرگشته بيابان خضر الياسم! _ شما مرا از من گرفتيد.
خيالات خود را به من چسبانديد. خون از شمشيرم چكانديد و سرهای
دشمنان به تيغ ذوالفقارم بريديد! قلعهگير و خندقگذار و
معجزهسازم كرديد! شاه مردان و شير خدا گفتيد! از زمينم به
چهارمآسمان برديد! به خدايی رسانديد! پدر خاك و خون خدا
خوانديد! در شهر علمم خوانديد و از آن به درون نرفتيد! شما با
من چه كرديد؟ ... وای بر آنكه برده كند، و آنكه بردگی خواهد!
وای بر آنكه نام و خون كسی را نان و آب خود كند! شما با من چه
كرديد؟ سوگند خورديد به فرق شكافته من برای رواج سكههای
قلبتان! به ذوالفقار خونچكان برای كشتن روح زندگی! و اشك
ريختيد بر مظلوميت من تا سادهدلان را كيسه تهی كنيد! ... صبر
كردم صبر، چون كسی كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد _ به
سالها! ... آنها كه خود را به من میبندند، كاش آزادم كنند از
اين بند! _ آنها كه سوار بر مركب روح سادهدلانند! آنها كه لاف
جنگ میزنند با دشمنان خيالی در ديارات خيال؛ و هرگز نجنگيدند
با دشمن راستين كه در نهاد خويش میپرورند برای جنگ با حقيقت!
... شما با من چه كرديد؟ بزرگم كرديد برای حذفم! راستی كه من
انسان بودم پيش از آنكه به آسمان برين برانيدم! چنين است كه
صحنهها از ابن ملجم پر است و از علی خالی! _ شما دوستداران من
با من چنين كنيد، دشمنانم چه بايد بكنند؟
(قسمتی از نمايشنامه " مجلس ضربت زدن " نوشته بهرام بيضايی) |