پريشب در اتاق کتاب میخواندم که صدايی حواسم را پرت کرد: آق
حسينی... برادرم صدايم کرد، رضا بيا اين يارو «آق حسينی» است.
«اين يارو... » که برادر کوچکم گفت، مرد؛ فريدون گله سازنده
فيلمهايی چون، «کندو» و «زير پوست شب» بود.
نصرت رحمانی، نادر نادرپور، غلامحسين ساعدی و... همه به آسانی
مردند. در اين سرزمين تنها انسانهای با شعور قادر به ادامه
فعاليت اجتماعی نيستند؛ اجازه فيلمسازی به ايرج قادری داده
میشود (که البته خوب است، چرا که کسی برای ساخت فيلم اساساً
نبايد اجازه بگيرد). ولی به فريدون گله که يکی از
تاثيرگذارترين سينماگران پيش از انقلاب بود، هيچگاه اجازه کار
داده نشد.
از بزرگ ترها شنيده بودم که وقتی فيلم «زير پوست شب» اکران شده
بود، دانشجويان و حتا مردم عادی آنقدر تحت تاثير فاصله و تضاد
طبقاتی مطرح شده در فيلم قرار گرفته بودند که بعد از فيلم نسبت
به آن وضعيت اعتراض میکردند. و البته ديری نگذشت که انقلاب هم
کردند! اما فيلمساز محبوبشان ممنوع کار شد.
چه کسی پاسخ گو است؟ چگونه میتوان ممنوع کار کردن نصرت
رحمانی، نادر نادر پور، اسماعيل خويی، فريدون فروغی، فريدون
گله و صدها هنرمند ديگر را پاسخ گو بود؟ البته میبخشيد، شما
که قرار نيست به کسی جواب دهيد، و اگر کسی هم خواهان پاسخی بر
اين ستمهای ناروا باشد، حتماً او نيز ممنوع کار و بعد ممنوع
... که در دهه 60 ديديم.
وقتی از حال و روز فريدون گله مطلع شدم، آنقدر دلم گرفت که
میخواستم به کلبه شمال فريدون بروم ...
«زير پوست شب» را بايد بارها به جوانان نشان داد، بايد تمامی
دانشجوها با اسم و آثار اين مرد آشنا شوند، هرچند اين هنرمندان
را به مردم معرفی نمی کنند و تمام تلاش همان ساختاری که فريدون
گلهها تمام عمر به نقد آن نشسته اند، حذف اين هنرمندان است.
دريغ که در هيچ دانشگاهی تدريس نکردند. دريغ از تجربههايی که
منتقل نشدند؛ هنوز دردهايی ادامه دارند...
وقت وبیوقت در اين سرزمين انسانی بزرگ میميرد و چند نفری
درباره او چيزی مینويسند و تمام میشود! همه چيز تمام میشود.
من هم همين کار را کردم، اميدوارم تاريخ زمانی به فريدون گله
بازگردد و او را دوباره ببينند، و هميشه در حسرت آثاری که
میتوانست به دست فريدون گله خلق شود و نشد بماند! |