اصلاحات، از درون
حكومتهای ايران هميشه با مقاومت حكومتی همراه بوده است. آنقدر
در برابر آن ايستاده اند تا كار از كنترل بخش اصلاح طلب
حكومتها و سرانجام از دست مجموعه حكومتها خارج شده و به
شورش و قيام وانقلاب ختم شده است. انقلاب مشروطه از دل شكست دو
خيز اصلاحات از درون حكومتهای قاجار بيرون آمد. خيز اول را
قائم مقام فراهانی برداشت كه میخوانيد چگونه شاه توطئه گر و
روحانيون خدعه ساز او را خفه كردند. خيز بعدی را امير كبير
برداشت. پسر بچه خردسالی كه در خانه قائم مقام بزرگ شده بود و
بسيار آموخته بود. پدرش پيشكار و خدمتكار خانه قائم مقام بود.
دو پادشاه قاجار و روحانيون درباری اين دو خيز اصلاحی را به
خون كشيدند تا انقلاب مشروطه چون گردباد فرا رسيد. در سالهای
سلطنت پهلوی نيز كم و بيش همين شد، تا انقلاب 57 رسيد. خيز
اصلاحی در جمهوری اسلامی اگر به شكست و ناكامی قطعی برسد،
تاريخ تكرار نخواهد شد؟
قتل جنايتكارانه
قائم مقام را برای اين شماره پيك هفته انتخاب كرده ايم. از جلد
اول كتاب كوچه شاملو، كه خود يادگاری است تاريخی. صد افسوس كه
خودكامگی و تنگ نظری مذهبی امان نداد تا شاملو فرهنگستانی برای
جمع آوری كامل تر لغات و اصطلاحات و ضربت المثلهای عاميانه
مردم ايران برپا كند تا پس از او نيز اين كار ادامه يابد. از
انحصارطلبیها و تنگهای فرهنگی جمهوری اسلامی كه تاريخ آن را
فراموش نخواهد كرد، يكی هم اينگونه ستمها بود. ستمی كه
برشاملو و امثال او رفت و میرود، ادامه قتل عام سياسی
زندانيان و قتلهای زنجيرهای بود و هست. ادامه به خون كشيدن
اصلاحات و در ميدان باقی ماندن امثال حسين شريعتمداری و نسلی
از متملقانبیكفايتی كه در دوران قائم مقام و اميركبير نيز
بودند. در دور پهلویها نيز بودند و در جمهوری اسلامی نيز....
از كتاب كوچه
شاملو
میخوانيد
شرح آن جنايت را
اگرچه معاهده
تحميلی تركمن چای پيشاپيش رسيدن محمد ميرزا
) نوه
فتحعلی شاه(
به سلطنت را مسجل كرده درآن جای شكی باقی نگذاشته بود، معذالك
آخوند ملا عباسی ماكوئی، مربی شياد محمد ميرزا، درايام وليعهدی
او بدو چنين تلقين كرده بود كه " رسيدن تو به سلطنت جزبه اراده
من ومساعدت انفاس قدسی من محال خواهد بود". لاجرم آخوند
رياكاراطمينان كامل داشت كه با رسيدن شاگرد ضعيف النفس او به
سلطنت، مقام صدارت عظمای ايران متعلق به او خواهد بود. گيرم با
درنظرگرفتن آن همه مدعيان سلطنت كه در ابتدای كاروجود داشت
ترجيح میداد كه قوام يافتن امرسلطنت وسركوب شدن مدعيان،
كاروزارت وصدارت با قائم مقام باشد. اما همين كه اساس سلطنت
قوام گرفت ومدعی ومزاحمی باقی نماند. آقاسیبیدرنگ دست به
كارشد. تنی چند ازروسای خلوت شاهی را كه هريك ازطريقی درمزاج
محمدشاه نفوذ داشتند با خود همداستان كرد وبرای تيره كردن
روابط شاه و قائم مقام لحظه ئی را ازدست نداد.
اعضای اين " حوزه
منحوسه" ديرآمدن قائم مقام را به حضورشاه، كه معلول تراكم شديد
كارها بود، چنين جلوه دادند كه " دليلبیاعتنائی اوبه شماست"
و سكههای تازه ضرب را كه عبارت روی آنها " شاهنشه انبيا
محمد" بود دستاويزقراردادند كه به شاه بگويند " اين محمد شما
نيستيد؛ پسرخودش ميرزا محمد است كه خيال دارد اورا به جای شما
به سلطنت برساند؛"
قائم مقام كه
ازاين بازیهای زيرپرده خبری نداشت همه وقت ونيروی خود را صرف
اصلاح اموركشوركرده بود. دست بيكارگان مفتخوار را ازكارها
ومقامات مهم كوتاه میكرد وناگزيرافراد دلسوزوفعالی را كه خود
میشناخت ومورد اعتمادش بودند بركارها میگماشت. خزانه كشوررا
كه تا آن هنگام حساب وكتابی دركارش نبود تحت قاعده ئی درآورد
وبرای هركار بودجه ئی مشخص كرد وچون دربارمی بايست نشان بدهد
كه پيشقدم قبول اصلاحات است نخست به محدود كردن حقوق ومزايای
درباريان وازآن جمله شخص شاه پرداختبیآن كه يك دم بينديشد كه
با اين كارخود خنجردركف دشمنان نابكارخويش میگذارد.
اين كاردربار را
به يكباره براو برانگيخت وشمشيرها همه از روبسته شد. قائم مقام
كه عاقبت به وجود نطفه خطری دردربار پی برده بود به قصد
پيشگيری ازاقدامات مخالفان وخاموش كردن شعله فتنههای درباريان
رئيس قراولان درباری را كه ازهمدستان حاج ميرزا آقاسی بود
بركناركرد وافسری از متعمدان خود را براين كارگماشت. ليكن
ديگركارازكارگذشته بود، مخالفان كه تا آن هنگام به قدركفايت
پايههای اعتماد شاه را سست كرده بودند اين عمل را نزد او
مقدمات كودتائی قريب الوقوع جلوه دادند ومتقاعدش كردند كه
ديگرجزدستگيری واعدام سريع قائم مقام هيچ راه نجاتی باقی
نمانده است. شاه اين همه را پذيرفت ليكن به اعدام اوتن درنداد.
زيرا با سوگندی كه چند سال پيش ازآن ياد كرده بود نمی توانست
به ريختن خون اورضا دهد.
ماجرا ازاين قرار
بود:
به سال 1246 هجری
قمری كه قائم مقام درمعيت عباس ميرزا
) نايب
السلطنه(
وپسراو محمد ميرزا )
يا محمد شاه آينده
( برای
سركوبی فتنهء عبدالرضا خان يزدی به صفحات يزد وكرمان اردو
میكشيدند، قائم مقام در نائين ازحاج محمدحسن كوزه كنانی، عارف
معروف 1152- 1247 كه پيرو مراد او بود زيارتی به عمل آورد.
دراين ديدارمحمدميرزا نيزقائم مقام را همراه كرده بود. شيخ
محمدحسن كه دراين هنگام نودوپنج ساله و در نهايت ضعف پيری بود،
به هنگام وداع مهمانان پاره كاغذی درمشت قائم مقام نهاد كه
درآن نوشته بود: " توبه دست اين محمد ميرزا كشته خواهی شد!"
دوسال پس ازاين
ماجرا، يعنی به سال 1248، هنگامی كه محمدميرزا و قائم مقام
شهرهرات را درمحاصره دارند، عباس ميرزا كه به سبب بيماری شديد
به مشهد آمده است مرگ خود را نزديك يافته آن دو را به بالين
خويش خواند و قائم مقام را سوگند میدهد كه برای رسانيدن
محمدميرزا به سلطنت ازهيچ كوششی فروگذارنكند- قائم مقام كه
محمدميرزای خشكه مقدس نالايق را به جهات بسياروازآن جمله اسارت
معنوی او در چنگال حاجی ميرزا آقاسی شياد شايسته پادشاهی نمی
دانست به عباس ميرزا محتضرتوصيه كرد كه ديگری از اولاد خود را
بدين كارنامزد كند. وچون عباس ميرزا نپذيرفت بدو گفت: " برمن
معلوم است كه محمدميرزا مرا به قتل خواهد آورد. وهرگزكسی قاتل
خود را نمی پرورد!
نايب السلطنه به
محمدميرزا امركرد به اتفاق قائم مقام به حرم امام رضا بروند،
محمدميرزا سوگندی خورد كه هرگزخون قائم مقام را نمی ريزد و
شمشيررا به روی اوحرام كند، وقائم مقام نيزمتقابلا سوگند بخورد
كه هرگز به محمدميرزا خيانت نورزد وازهيچ گونه خدمتی درحق
اوكوتاهی نكند و چون اين تحليف ازدوطرف به جای آمد نايب
السلطنه دست پسرش محمد را دردست قائم مقام گذاشت وگفت: " اكنون
با خاطرآسوده میميرم.
چنين بود كه
محمدشاه به اعدام قائم مقام رضا نمی داد ودربرابروسوسههای ملا
عباس مكاروهمدستانش مقاومت میكرد. ازجمله اين همدستان، يكی
امام جمعه وقت بود وديگری كميل- وزيرمختارانگليس درايران".
ازگزارش 21 ژوئن 1835 سفيربه وزارت خارجه بريتانيا درباب قتل
قائم مقام، ونيزاز روزنامه خاطرات وی چنين برمی آيد كه او
نيزدرهلاك آن مرد بزرگ نقشی تمام بازی كرده است. چنانكه وقتی
شاه را مردد يافته بدوگفته است: " اگر تنها به عزل وتبعيد
اواكتفا كنيد دوباره بازمی گردد؛ همان طوركه ازتبريز به خراسان
تبعيدش كردند وبازروی كارآمد!"
اما سرانجام ملای
شياد راهی پيش پای شاه نهاد تا هم تاج وتخت
)
كه به زعم اوسخت درخطرافتاده بود(
ازخطربرهد وهم پادشاه به سوگندی كه ياد كرده استبیوفائی
نكرده باشد. قائم مقام را خفه میكنيم تا " خونش را نريخته
باشيم وتيغ به رويش نكشيده باشيم!"
محمد شاه سست
عنصروحشت زده، اين فكررا پسنديد وبراين تصميم نبوغ آسا صحه
گذاشت؛
غروب روز24
صفر1251 هجری قمری پيشخدمتی ازباغ نگارستان به باغ لاله زارآمد
كه شاه قائم مقام را احضارفرموده است. قائم مقام اسب طلبيد،
كربلائی قربان، نوكرپيرمورد علاقه او- پدرميرزا تقی خان،
اميركبيرآينده- )كه
به احتمال زياد مخاطب فرضی ضرب المثل نيزهموست
( هنگامی كه
قائم مقام پادرركاب میكرده پيش دويده بدو گفته است:- قربانت
برم، كجا ميری؟ خواب ديده ام كه خدا نكرده اتفاق بدی برات
میافتد.
قائم مقام
میخندد ومی گويد" – زود برمی گردم پيرمرد!
باری، درباغ
نگارستان به قائم مقام میگويند شاه درعمارت سردرمنتظراوست،
اما چون شاه را درآنجا نمی يابد میگويند"- باشيد، تشريف
میآورند.
وچند دقيقه بعد،
يكی میآيد وقلمدان ولوله كاغذ اورا كه
)معمولا
وزرا هميشه دربرشال آماده داشته اند(
بدين بهانه كه " شاه خواسته اند"
ازاو گرفته با خود میبرد.
انتظاربه طول
میانجامد. چون وقت نمازمی گذشته نمازمغرب وعشاء را میخواند
وبالاخره میگويد" – اگرشاه فرمايشی با من ندارند بهترست بروم
چون كه درمنزل با كشی وعده ئی دارم.
می گويند:-
فرموده اند- كارلازمی با شما دارم، خارج نشويد تا احضارتان
كنم.
می گويد:- پس
قدری استراحت میكنم.
شال كمررا
بازكرده زيرسرمی گذارد، جبه را روی خود میكشد ومی خوابد.
ازخواب كه بيدارمی شود دوساعتی ازشب گذشته است.
می گويد:- اگرشاه
تشريف نمی آورند من بروم خدمت شان ببينم فرمايش شان چيست.
وچون بازهم
جوابهایبیسروته میشنود به مزاح میگويد"- نكند من اينجا
محبوسم؟
می گويند:- شايد!
تعريف كرده اند
كه يا شنيدن اين پاسخ دراتاق شروع به قدم زدن كرده است.
قائم مقام را پنج
يا شش روزگرسنه وتشنه درحوضخانه زيرزمينی عمارت نگارستان بازمی
دارند تا خود ازبی آبی وبی غذائی بميرد. ازديدارهائی كه در اين
مدت با اوشده وگفت وگوهائی كه با اورفته خبری دردست نيست. اين
قدرهست كه سرانجام، شب آخرماه صفر، اسماعيل خان قرچه داغی،
سرهنگ فراشخانه شاهی، به اتفاق ميرغضب باشی وتنی چند ازآدمكشان
خود درهمان حوضخانه برسراومی ريزند و به زمينش میافكنند، قائم
مقام با همه ضعف وناتوانی جسمی ناشی ازگرسنگی وتشنگی چندروزه
مقاومت سختی ازخود نشان میدهد، چنان كه به گفته كميل انگليسی
" دركشمكش با جلاد، سرودستش میشكند وغرقه خون میشود"
ودرآخركارموفق میشوند دستمالی به حلق اوفروبرند وخفه اش كنند.
آنگاه جنازه اش را درگليمی میپيچند وبر استری میاندازند
وشبانه به شاه عبدالعظيم میفرستند.
ازقول متولی
آستانه نقل كرده اند: " اذان صبح بود كه دررا كوبيدند، چون از
خدام كسی نبود خودم دررا بازكردم. ديدم چند تن ازغلامان
كشيكخانه اند و نعشی آورده اند كه " شاه فرموده اين را دفن
كنيد." پرسيدم جنازه كيست؟ - گفتند جنازه قائم مقام است-
خواستم غسلش بدهم وكفنش كنم، نگذاشتند. گفتند مجال نيست".
والبته اين را
دستورداشتند. نمی خواستند كسی ازمشاهده نعش دريابد كه با او چه
كرده اند. باری جنازه به همان صورت دفن شد. درصحن امامزاده
حمزه، كنارمزارشيخ ابوالفنوح رازی .
با استفاده
ازمنابع مختلف وسپاسگران دوره قاجار
خان ملك ساسانی،
جلد2، حاج ميرزا آقاسی. ص 152 |