.. تو میدانی طرح ششماهه يعنی چه؟ تو میدانی وسط تحصيل از
پشت ميز دانشگاه بلندت كنند و بگويند برو جبهه و سعی كن زنده
بمانی، اگر هم نشد ايرادی ندارد يعنی چه؟ ..نه نمیدانی.
رتبهی هشتاد كنكور سال 64 بودم. مخابرات شريف سومين انتخابم
بود. خيلی جدی بودم توی درس. حتی به جايزهی نوبل فيزيك فكر
میكردم. ترم سه بود. طبق قانون سالهای جنگ وسط تحصيلات بايد
به اندازهی مدتی كه درس خوانده بودی میرفتی جبهه. خيلی از
دوستهام فرار كرده بودند. با الاغ و با پای پياده. از مرز
زمينی تركيه و پاكستان. پدرم آدم به خصوصی بود. اصرار داشت كه
بايد با زندگی واقعی رفتار كنيم. از اين گذشته، فرار پول
زيادی میخواست. ماندم. رفتم طرح شش ماهه. روزی كه رسيديم
كرمان برای آموزش نظامی، گفتند ديروز يك نفر سر مراسم صبحگاه
تير خورده. فرمانده خواسته همه بفهمند توی صف چهطور بايد پشت
گردن نفر جلويی ايستاد. اسلحه را گذاشته روی شانهی نفر اول و
شليك كرده... ظرفهای غذا را با گل میشستيم. با پوتين نماز
میخوانديم. چارهای نبود بايد با زندگی واقعی برخورد
میكرديم.
.. تو میدانی يك نفر را به خاطر پوشيدن شلوار جين از دانشگاه
اخراج كردن يعنی چه؟ فرزاد همبازی كودكیام بود. يك بچهی
بااستعداد و فعال. مكانيك طراحی جامدات میخواند. علم و صنعت.
ترم دو بود. به خاطر شلوار جين از دانشگاه اخراج شد. پدرش
سرهنگ بازنشستهی نيروی هوايی بود. از مرز تركيه فرار كرد. رفت
نروژ پناهنده شد. الآن برای كمپانی "نوكيا" كار میكند. چند
سال پيش آمد ايران ازدواج كرد. سرباز فراری حساب میشد. اما از
آنهايی بود كه عفو شدند. پول داد و پاسپورت ايرانی گرفت.
.. تو میدانی شلاق خوردن يعنی چه؟ سال اول دانشگاه بودم.
قطعنامهی 598 تازه امضا شده بود. پدرم گفته بود روزی كه جنگ
تمام شد يك سور حسابی میدهم. طناز همكلاسم بود. دو ماه بود
با هم تلفنی حرف میزديم. بچه محل هم بوديم. ما اول خيابان
يخچال بوديم. آنها ميدان هدايت. به مادرش گفته بود تولد يكی
از همكلاسیهايش است. مهمانها هنوز نرفته بودند. سوئيچ ماشين
پدرم را برداشتم. جلوی بيمارستان هدايت ايست و بازرسی بود. من
گفتم دختر خالهام است. شب را توی كميتهی پاسداران خوابيديم.
فرداش رفتيم دادگاه. نفری 35 ضربه شلاق خورديم. تا يكسال رد
شلاقها روی پشتم بود. حالا وقتی اين بچههای 14، 15 ساله را
میبينم كه با دوست دخترشان قدم میزنند پشتم میسوزد. میدانی
به ما گفتند چراغ قرمز است. بايد بايستی. اگر رد میكردی شلاق
بود و كتك و توهين. ما هم ايستاديم تا چراغ سبز شود. چراغ سبز
نشد. ما هم كم كم ريشمان سفيد شد. چراغ هنوز قرمز بود.
آدمهای جديد آمدند. باسرعت از چراغ قرمز رد شدند. ما پشت
چهارراه مانده بوديم و فقط دود خورده بوديم!
اينها كه نوشتم نه دروغ بود. نه تحريف. نه بزرگنمايی ..
تكههايی از زندگی آدمهايی بود كه جوانهای دورهی جنگ بودند.
بچههای دههی چهل. ماها كه دهه پنجاهی هستيم آن روزها بچهی
مدرسهای بوديم. جنگ برايمان خلاصه میشد در تعطيلی مدرسه و
قلكهايی كه شكل نارنجك بود. برای كمك به رزمندگان.
ما فرزند شهيد بوديم و دهه چهلیها شهيد... |