ببخشيدا، خيلی ببخشيد، شرمنده، عذر ميخوام، گفتنش خوب نيست،
ولی بايس بگم. بايس بگم. روم به ديوار همه لخت بودن. اينجا را
نميگم. روز محشر را میگم. همه زنها از همه مليتها. سياه و
سفيد و زرد. چشم بادامی و چشم آبی. مو سياه و مو طلائی. يكی به
من بگه، زنها و مردها را آن دنيا چطوری جدا میكنند و با چه
لباسی؟ روز محشر را میگويم. من كه میگم همه لخت اند. اما از
هم جدا كردنشان چه میشود؟ فقط يك راه حل میمونه. هيچكس روز
محشر چشم نداشته باشد. بدهم نيست، ديگه چشم توی چشم بعضی نمی
افتد كه خجالت بكشند و يا بترسند. آنها كه كشتند، قتل كردند،
مال مردم را خوردند وقتی با آنهائی روبرو میشوند كه زنجيرهای
به قتل رسيدند، آنها كه شلاقشان زدند و... روز محشر اگر همه
چشم داشته باشند، حتما خيلیها چشم خيلیها را در خواهند آورد.
همان كور باشند بهتراست. كورمال كورمال میروند برای پاسخگوئی.
مثل همه آنها كه با چشم بسته برده شدند پيش قضات زندان اوين و
گوهر دشت و رجائی شهر و... و چند دقيقهای با حكم مرگ برگشتند.
عجب ديدنی است روز محشر. آنقدر ديدنی هست و چشمها توی چشمها
میافتد كه ديگه فرصت چشم چرانی و ديدن زنهای برهنه نيست. |